در عصر ساسانیان رژیم حکومتی ایران شدیداً تحت تأثیر قواعد و نظام طبقاتی بود. آنچنان که اشراف و موبدان در طبقه عالی جامعه قرار داشتند و سایر مردم به طرز ظالمانهای از حداقل حقوق شهروندی محروم بودند. از جمله در متون باستانی ایرانی آمده است که در زمان جنگهای ایران و روم، در عصر زمامداری انوشیروان خزانهی حکومتی برای تأمین مخارج جنگ دچار کسری گردید. وزرای انوشیروان دست به تدبیر بردند تا چارهای بیندیشند. اما هرچه کوشش کردند راه به جایی نبردند. در این میان کفشگری پرتلاش که از ماجرا باخبر شده بود برای انوشیروان پیغامی فرستاد که من حاضرم اموال خود را به شما اهداء کنم تا هزینهی جنگ تأمین گردد بدین شرط که به فرزند من اجازه دهید تا کسب دانش کرده و دبیر شود. انوشیروان حاضر به پذیرش این مسئله نگردید و گفت : «هر وقت كه پسر كفشدوز دبيرى و وزيرى كند پسر دبير و وزير كفشدوزى بايد كرد».
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه داستان را چنین تعریف میکند:
از انـــدازهی لشـكــر شهـــريـــار * كم آمـد ز دينــار سيصـــد هزار
بيامـد بر شــاه موبــــد چــو گرد * بگنج آنچـــه بود از درم يــاد كــرد
سپس تصمیم گرفتند از سرمایه داران مملکت قرض بگیرند. در این هنگام:
درم خـواسـت وام از پـى شهـريار * برو انجـــمن شـد بسـى مايــه دار
يكى كفشگر بــود موزه فـــروش * بگفـتار او پهن بگشــاد گـــــوش
درم چـــند بايـد بدو گفـت مرد * دلاور شمــــار درم يـــاد كــرد
چنين گفت كاى پرخـرد مايه دار * چهل مر درم هرمــرى صد هـــزار
بياورد كپـــان و سنـــــگ و درم * نبد هيچ دفتــــر به كـار و قلـــــم
بدو كفشگر گفـت كاين من دهم * سپاسى ز گنجــــور بر ســـر نهـم
چو بازارگـــان را درم ســخته شد * فرســـتاده از كـار پر دخــــته شد
بدو كفشگر گفت كاى خوب چهـر * نرنجــــى به گويى به بوذَرجُمِهـــر
كه اندر زمــــانه مرا كودكيـــست * كه بازار او بر لم خوار نيــــست
بگـويى مگر شهــــريار جهــان * مرا شــــــاد گردانــد انــدر نهان
كه او را سـپـارم به فـــرهنگـيان * كه دارد ســرِمايـــه و هنـگ آن
فرستاده گفت اين ندارم به رنج * كه كوتــاه كـردى مـــرا راه گنــج
بیـامـــد بر شــاه ایران به شـب * وزان کفشگر نیز بگشـاد لب
بيــامد بر شــاه بــوذرجمــهر * بر آن خواسته شــــاد بگشــاد چهر
در پس از ستایش شاه و تعریف داستان کفشگر:
به شاه جهان گفت بوذرجمهر * كه ای شاه نيك اختــر خوب چـهر
يكى آرزو كـــــــرد موزه فـــروش * اگر شاه دارد به گفتــار گوش
فرستاده گفتا كه اين مـــــرد گفت * كه شاه جهان با خرد باد جفـــت
يكى پور دارم رسيــــــــده بجاى * بفرهنگ جويد همـــى رهنماى
اگر شاه باشد بديـــــــن دستگير * كه اين پاك فرزند گردد دبيــر
بيزدان بخواهم همى جان شـــاه * كه جاويد باد اين سزاوار گاه
بدو گفت شاه اى خردمـــند مرد * چرا ديو چشــــم ترا خيــره كرد
برو همچنان باز گردان شتــر * مبادا كزو سيــم خواهيم و در
چو بازارگان بچـــــه گردد دبير * هنرمند و با دانـش و يادگير
چو فرزند ما برنشــــيند به تخت * دبيرى ببايــــــدش پيروزبخـــت
هنر يابد از مرد موزه فــــروش * سپارد بدو چشم بيـــــنا و گوش
بدست خردمند مــرد نژاد * نماند جز از حسرت و ســـــرد باد
شود پیش او خوار مــــردم شناس * چو پاسخ دهد زو نیابد سپــــاس
بما بر پـس مرگ نفــرين بود * چه آييـــــن اين روزگار ايــن بود
نخواهيم روزى بدان گنــــج داد * درم زو مخـــواه و مكن رنج ياد
هم اكنون شتر بازگــردان ز راه * درم خواه و از موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشــــت و شد با درم * دل كفشــــگر زان درم پر ز غــــم[1]
آرتور کریستین سن پس از نقل این مسئله تاریخی میگوید : «اين حكايت اهتمام پادشاه را در حفظ حدود طبقات نشان ميدهد و كفشگر در اغلب روايات عهد ساسانى نمونه طبقه دانيه است، كه هر جا مثالى آوردهاند، از كفشگر سخن راندهاند.»[2]
ابو منصور محمد بن عبد الملك ثعالبى متوفای ۴۲۹ قمری در کتاب «غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم» که به شاهنامه ثغالبی مشهور گردیده، دربارهی انوشیروان میگوید که وی از تعليم و تربيت فرزندان طبقات پایین جامعه جلوگيرى میكرد و میگفت: «همين كه فرزندان مردم پست تعليم و تربيت صحيحى ببينند به فكر مقامات عاليه مىافتند.»[3] مؤلف تاریخ شاهی نیز بر این موضوع تاریخ صحه گذاشته است.[4] همچنین دکتر میترا مهرآبادی در شرح شاهنامه به تفصیل این پندار و کردار انوشیروان را شرح داده است.[5]
منبع: پایگاه تخصصی فرق و ادیان
[1]شاهنامه فردوسی ؛ در فهرست : سپاه كشيدن كسرى به روم و وام گرفتن از بازارگانان
[2]مرتضى راوندى ، تاريخ اجتماعى ايران ، انتشارات نگاه ، تهران ، چاپ دوم ۱۳۸۲ ، ص ۴۲۷ – ۴۲۹
[3]ابو منصور محمد بن عبد الملك ثعالبى ، شاهنامه ثعالبى ، ترجمه: محمود هدايت ، ناشر : اساطير ، تهران ، چاپ پنجم ۱۳۸۴ ، ص ۲۹۲
[4]تاريخ شاهى ، مصحح : محمد ابراهيم باستانى پاريزى ، ناشر بنياد فرهنگ ايران ، تهران ۱۳۵۵ ، ص ۲۱ – ۲۲
[5]میترا مهرآبادی ، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی ، انتشارات روزگار ، تهران ، ج ۳ ، ص ۴۲۸-۴۲۹