نویسنده: محمدصادق احمدی
بدعت در لغت به معنای «چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو و سنت تازه که بر خلاف دستور دین جعل شود» به کار رفته است. در اصطلاح ادیان وقتی سخن از بدعت به میان میآید، منظور از آن همان معنای سوم است.
البته همه اینها در صورتی است که از این واژه در جای خود و درست استفاده شود؛ در غیر این صورت بکارگیری آن غلط خواهد بود. مثلا در اسلام و اندکی پس از رحلت پیامبر اسلام جنگهایی علیه کسانی که حاضر به پرداخت زکات به خلیفه نبودند شروع شد و ایشان را بدعتگذار میخواندند، در حالی که واقعیت امر چیز دیگری بود و ایشان منکر زکات نبودند تا بدعتگذار خوانده شوند؛ بلکه خلیفه را غاصب مقام خلافت میدانستند و برای خلافتش مشروعیت قائل نبودند، از این رو از پرداخت زکات به او خودداری کردند.
بنابراین همانطور که در مثال روشن شد باید در بکارگیری واژه بدعت در مواردی که استعمال شده، تامل و موشکافی بیشتری صورت گیرد.
در دین مسیح نیز همین نکته شایسته توجه است؛ زیرا پس از صعود مسیح نیز اختلافاتی در میان پیروانش ایجاد شد و برخی برخی دیگر را متهم به بدعتگذاری کردند. زیرا همیشه کسانی هستند که خود را مصلح یک نظام فاسد، یا یابنده تفسیری صحیح در مورد آن میپندارند؛ ولی مدافعان آن نظام آنها را منحرف و تحریف کننده حقیقت میدانند. بنابراین گروهی که مغلوب میشود بدعتگذار خوانده میشود. از این روی پولس در رسالهاش میگوید: «و از کسی که از اهل بدعت باشد بعد از یک دو نصیحت اجتناب نما. زیرا میدانی که چنین کسی مرتد و از خود ملزم شده در گناه رفتار مینماید.» جوان گریدی نیز در همین زمینه میگوید: مردم مسیحیت را بسیار تحریف کردهاند و این تحریف ایشان را بدانجا رهنمون شده است که عملشان تناقض مستقیم با اصول اساسی آن دارد.
پس از این مقدمه به بدعتهای مسیحیت میپردازیم.
بدعت
بنابر تعریف رسمی کلیسا بدعت انکار آموزهای است که کلیسا آن را رسما تعریف و تشریح کرده باشد. در مقابل بدعت، درستاندیشی یا ارتدکسی قرار دارد که اعتقادی مسیحی است که مراجع کلیسایی به درست بودن آن رای داده باشند.
اما بدعت مفهومی نیست که به یکباره وارد فضای الهیاتی مسیحیت شده باشد، بدعت در کتاب مقدس یهودیان نیز بکار رفته و برای آن مصادیقی روشن شده است.
بدعت در متن مقدس عبری
در متن مقدس عبری بارها بر مساله انحراف از دین تاکید شده و مومنین یهودی از آن منع شدهاند، و برای ارتکاب آن مجازاتهایی در نظر گرفته شده است. نمونه این مساله در کتاب تثنیه دیده میشود:
" اگر در میان تو نبیای یا بیننده خواب از میان شما برخیزد و آیت یا معجزهای برای شما ظاهر سازد و آن آیت یا معجزه واقع شود که از آن تو را خبر داده، گفت خدایان غیر را که نمیشناسی پیروی نماییم و آنها را عبادت کنیم سخنان آن نبی یا بیننده خواب را مشنو. زیرا که یهوه خدای شما، شما را امتحان میکند تا بداند که آیا یهوه خدای خود را به تمامی دل و به تمامی جان خود محبت مینمایید؟ یهوه خدای خود را پیروی نمایید و از او بترسید و اوامر او را نگاه دارید و قول او را بشنوید و او را عبادت نموده به او ملحق شوید. و آن نبی یا بیننده خواب کشته شود. زیرا که سخنان فتنهانگیز بر یهوه خدای شما که شما را از زمین مصر بیرون آورد و تو را از خانه بندگی فدیه داد؛ گفته است، تا تو را از طریقی که یهوه خدایت به تو امر فرمود تا با آن سلوک نمایی منحرف سازد. پس به اینطور بدی را از میان خود دور خواهی کرد."
بنابراین روشن است که مسیحیان "بدعت" در دین را از یهودیان و کتاب مقدسشان به ارث برده بودند. بنابراین بدیهی بود که مسیحیان از همان زمان ظهور عیسی با واژهای بنام بدعت آشنا باشند.
بدعت در عهد جدید
در عهد جدید عیسای ناصری بارها پیروانش را به نلغزیدن پس از خود سفارش کرد، اما پس از عروج عیسی و از همان کلیسای نخستین بدعت آغاز شد و حتی در کتاب مقدس و عهد جدید نیز بکار رفته است.
نخستین بار خود پولس در کتاب اعمال رسولان از سوی یهودیان به بدعت متهم شده است و خود پولس نیز در پاسخ به این اتهام میپذیرد که به روشی عبادت میکند که که به گفته یهودیان بدعت است.
پولس نیز پس از فراغ خاطر از سوی یهودیان و گریختن از دست ایشان در نامههایی که برای پیروانش مینویسد، ایشان را از اهل بدعت بودن منع کرده و از معاشرت با اهل بدعت نیز برحذر میدارد.
تاریخ بدعت در کلیسای مسیح
با توجه به تعریف پیش گفته از بدعت که مخالفت با اعتقاد کلیسای رسمی بدعت دانسته شد، در تاریخ کلیسای مسیح تا به امروز دو گونه بدعت وجود داشته است:۱- بدعتی که مورد اتفاق کلیساهای جهانی است و ۲- بدعتی که مورد پذیرش برخی از کلیساهاست و از سوی دیگر کلیساها رد میشود.
اما گونه نخست که بیشتر در تاریخ کلیسا نمود داشته است از قرن نخست در میان جامعه مسیحی پاگرفت. در این نگاره به اختصار به مهمترین این بدعتها و چگونه اندیشیدن ایشان اشاره میشود:
1- ابیونیها: ابیونی به معنای فقیر است. ایشان گروهی از مسیحیان یهودی بودند که پیرو عیسای ناصری بودند و وی را پیامبر خدا دانسته و پولس را بخاطر ادعاهای عجیبی مانند الوهیت مسیح کافر میدانستند. ایشان پس از به قدرت رسیدن کلیسای رسمی مورد شکنجه و آزار واقع شدند و پس از قرن هفتم محو شدند.
2- گنوسیسم: گنوسیس واژهای یونانی است که به معنای معرفت حقیقی یا عرفان است و در اصطلاح الهیدانان مسیحیتبه گروهی گفته میشود که در اوایل قرن دوم میلادی به ظهور رسیدند که اعتقاد به نجات از طریق معرفت داشتند. این معرفت به نظر گنوسیها درک منشا روح، وضع ناگوار روح در این جهان و راه خروج از این وضع ناگوار بود.
بحران بدعت گنوسیگری که از قرن دوم شروع شده بود، جهان مسیحیت را برای سدههای متمادی دچار بحران کرد. گنوسیها به پیروی از افلاطون معتقد بودند که واقعیت امری معنوی است و دنیای مادی یک امر وحشتناک است. آنها اساسا روح را از جسم جدا میدانستند و بر این باور بودند که عالم ماده آنقدر ناپاک است که در شان خداوند عالم نیست که چنین مخلوق ناپاکی بیافریند.
به اعتقاد ایشان خدای بنی اسرائیل که عالم ماده را خلق کرده خدای اعلی نیست بلکه موجودی است کمتر فوق طبیعی به نام «یالدابوت» که آنقدر شیطانی، بیهوده و احمق(!) است که نمیتوان باور داشت او خداست. ایشان تورات را منسوخ دانسته و معتقد بودند که عیسی در واقع متولد نشده و حقیقتا نمرده است.
ایشان تا زمانی که ایرنئوس در سال ۱۸۵ کتاب "بر ضد بدعتها" را منتشر کرد و به مبارزه سیستماتیک با گنوسیسم پرداخت، به کار خود ادامه میدادند.
3- مارکیونیزم: مارکیونیزم نیز حاصل تلاشهای مارکیون، یکی از کشیشان شهر رم است. وی ادعا کرد که متن مقدس عبری نسخ شده و خدای مذکور در آن نیز غیر از خدای مسیحیت بوده و بیرحم و تجاوزکار است. خدای حقیقی که خالق عالم ارواح است بر انبیاء بنیاسرائیل مجهول مانده و عیسی نخستین کسی است که او را بر انسانها هویدا کرد. او به این دعاوی اکتفا نکرد و انجیل نوینی را برای پیروان پرشمارش تحریر کرد (از میان چهار انجیل او فقط انجیل لوقا را معتبر میدانست) و با اینگونه اقدامات کلیسایی جدید مخصوص پیروان خویش تاسیس کرد.
مارکیونیها به روایت مورخین در حال بلعیدن کلیسای رسمی بودند، که با اقدامات اندیشمندانی مانند ترتولیان در قرن سوم رو به افول نهادند.
4- مونتانیزم: مونتانوس حدود سال ۱۵۶ میلادی در فریجیه (در ترکیه فعلی) ظهور کرد و مدعی شد که در سلسله انبیاء قرار دارد. او خود را مامور میدانست که مسیحیان را به همان سادگی کلیسای اولیه بازگرداند و تحقق پیشگویی عید پنجاهه را اعلام نماید.
مونتانی ها معتقد بودند که کار جهان تمام شده و به زودی پایان آن فرا میرسد و با توجه به این امر روی زهدورزی بیشتر تاکید میکردند. در نتیجه از ازدواج خودداری کرده و روزههای طولانی میگرفتند و از شهادت هراسی نداشتند.
ایشان کسانی را که پس از تعمید مرتکب گناهان کبیره میشدند دیگر در کلیسا نمیپذیرفتند و ازدواج دوم را زنا میدانستند. از نظر ایشان زنان باکره میبایست نقاب به صورت میزدند و در کل زنان نباید لباسهای زینتدار میپوشیدند. تنها راه پاک شدن از گناهانی که پس از تعمید واقع میشد نیز در نظر مونتانیها شهادت بود.
مونتانیستها معتقد بودند که اقدام نهایی روحالقدس در همان زمان و در فریجیه در حال انجام بوده و حتی برخی ادعا میکردند که مونتانوس تجسد روحالقدس است.
در بین ایشان هر کسی که با روحالقدس ارتباط داشت نبی نامیده میشد و طبق ادعای ایشان خواستههای روح القدس را در یک حالت خلسه روحانی آشکار میکرد. مونتانوس بر خلاف آنچه برخی ادعا میکنند با هیچ آموزه پذیرفته شدهای مخالفت نکرد و هیچ متن مقدسی را نیز رد نکرد؛ بلکه آنچه که کلیسای دنیوی مینامید را رها کرده بود تا کلیسای اخلاقی خود را بنا کند.
نکته جالب در مورد ایشان این است که ترتولیان که دیگر تفکرات را رد کرده بود، در ابتدا به حمایت از کلیسا در برابر مونتانیسم روی آورد؛ زیرا آن را مانند دیگر تفکرات رایج بدعت گونه مثل مارکیونها و گنوسیها برای راستکیشی مسیحی خطرناک میپنداشت. اما پس از مدت کوتاهی و با بررسی بیشتر مونتانیسم به آن علاقمند شد و به دفاع از آن در برابر کلیسای کاتولیک پرداخت.
5- آریانیزم: این گروه که برخلاف سایر مسیحیان به توحید معتقد بودند از اعتراضات اریوس نسبت به کلیسای رسمی کار خود را آغاز کردند. آریوس که یک کشیش اسکندرانی بود، معتقد بود که: «خدا از خلقت جداست پس ممکن نیست مسیحی را که به زمین آمده و چون انسان تولد یافته است با خدایی که نمیشود شناخت، یکی بشماریم. همان ورطهای که انسان را از خالق خود جدا مینماید، ما بین خدا و پسر وی عیسی مسیح نیز موجود است. پدر، پسر را تولید نمود؛ یعنی پیش از هر چیز پسر از پدر، از نیستی خلق گردید. پس مخلوق است و از ذات خود پدر نیست…»
از بخت بد آریوس اعتراض او زمانی نسبت به کلیسا مطرح شد که کلیسا با حکومت متحد شده بود و بدینسان با جبر و زور امپراتوری روم این یکتاپرستان را قلع و قمع کرد.
6- نستوریانیزم: نستوریوس کشیشی از کلیسای انطاکیه بود که بر خلاف رای کلیسای رسمی که مسیح را اتحاد طبیعت انسانی و الهی میپنداشت؛ مسیح را دارای دو طبیعت کاملا مجزای الهی و انسانی میدانست.
اندیشه نستوریوس پس از یک قرن و اندی به چالش کشیدن کلیسای رسمی، طرد شد و پیروانش نیز توسط کلیسای رسمی تحت تعقیب و شکنجه و آزار قرار گرفتند و به شرق آسیا پناهنده شدند.
7- پلاگیانیسم: پلاگیوس یک راهب بریتانیایی بود که بر خلاف اندیشه کلیسای رسمی که انسان را بدون اراده میپنداشت؛ آزادی اراده انسان را تبلیغ میکرد. مهمترین دغدغه و حاصل تلاشهای پلاگیوس این نکته بود که انسان محکوم به شقاوت نیست. شعاری که او برای تاکید بر اراده آزاد انسان برای انتخاب به کار میبرد، این بود که «من باید، پس من میتوانم». فیض الهی به همه برای نجات کمک میکند اما انسان باید با تلاش، خود را شایسته آن گرداند. پلاگیوس تاکید میکرد که: اگر اراده کاملا آزاد نباشد، هیچ گناهی در کار نیست.
او معتقد بود که سرشت انسانی ذاتاً گناه آلود نیست. گناه آدم، تنها به خودش آسیب رساند نه به همه نسل انسانی، آدم نمونهای از گناه را عرضه کرد که به تقلید منجر شد؛ نه عیبی که بوسیله همه به ارث برده شود. بنابراین هر کودکی با توانایی انتخاب راه صواب متولد میشود. انسان اگر درست انتخاب کند، میتواند بدون گناه زندگی کند و این امر حتی قبل از ظهور مسیح هم بود.
اگرچه مخالفین پلاگیوس بمدد امپراتوری وی را طرد کردند، اما اکنون اکثر مسیحیان بیشتر نیمه پلاگیوسی هستند تا آگوستینی.
8- کاتارها: فرقه نیرومندی بودند که بدعتگذار بشمار آمده و در قرن دوازده و سیزده کلیسا را با بحرانی جدی مواجه کردند. ایشان مانند مانویان امور جهان را به دو مبداء خیر و شر نسبت میدادند. علاوه بر این معتقد بودند که پاپها جانشینان امپراتوران روم قدیم هستند، نه جانشینان حواریون عیسی مسیح. آنان میگفتند چگونه میشود که عیسی چند وجب زمین برای خفتن نداشته باشد، ولی پاپ در کاخ زندگی کند؟
کاتارها سرانجام مرتد اعلام شده و با جنگهای صلیبی توسط کلیسا نابود شدند.
9- آلبیژانسیها: ایشان هرگونه عمل جنسی را نامشروع میدانستند و در همین مسیر گناه آدم و حوا را نیز این میدانستند که با یکدیگر آمیزش داشتهاند. علاوه بر این کلیسا این گروه را ملهم از مانویها نیز میدانست.
10- والدوسیان: ایشان به روش سیاسی و اجتماعی کلیسا و ثروت اندوزیاش معترض بودند و از اینکه کلیسا به بزرگترین فئودال تبدیل شده است ناراحت بودند. رهبر ایشان “والدو” تاجری از لیون بود که در اعتراض به این رفتارهای کلیسا نیمی از ثروتش را وقف مستمندان کرد.
11- پروتستانتیزم: که شامل نهضتهای گسترده مخالف کلیسای کاتولیک بود و پس از مدتها سرکوبی توسط کلیسای کاتولیک، سرانجام برسمیت شناخته شدند.
مهمترین بدعتها از دسته نخست این یازده بدعت بودند؛ گرچه اگر تحریر تمامی اعتراضها در تاریخ کلیسا ملاک باشد، از توان این نوشته خارج است.
اما بدعتهای دسته دوم به سه دسته اصلی و چند دسته فرعی تقسیم میشوند. در این تقسیمبندی از یک سو کلیسای کاتولیک، کلیسای ارتدکس و پروتستان را بدعتگذار میداند و در طرف دیگر این دو کلیسا هستند که کاتولیکها را در موارد بسیاری بدعتگذار میدانند.
اما در تقسیمبندی فرعیتر در خود این گروهها نیز اجتماعات بدعتگذار وجود دارند. مثلا کلیساهای مورمون، شاهدان یهوه، آناباپتیستها و کلیساهایی از این دست در میان خود پروتستانها نیز بدعتگذار شمرده میشوند.
منبع:سایت پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام)