نویسنده: مصطفی رستگار
در بحثهای فرجامشناسی مسیحی، مفهوم قوم برگزیده اهمیت بسیار زیادی دارد و اختلاف نظر درباره کیستی قوم برگزیده منجر به نتیجهگیریهایی بسیار متفاوت میشود. اختلاف اصلیِ میان اقلیت مسیحیان صهیونیست و سایر مسیحیان عالم نیز ناشی از تفاوت در داوری آنان درباره کیستی قوم برگزیده خداست. نگارنده در این نوشتار میکوشد مفهوم قوم برگزیده و احکام فرجامشناختی مترتب بر این برگزیدگی را از نگاه این دو اردوگاه مسیحی توضیح دهد.
کیستی قوم برگزیده
درباره اینکه در دورانهای پیش از تاریخ میلادی مسیحی، یعنی در زمانهای پیش از ظهورِ اول عیسی مسیح در حدود دو هزار سال پیش و جاندادنِ او بر صلیبِ تپّه جُلجُتّا و رستاخیزش پس از سه روز، چه قومی برگزیده خدا بوده است هیچ اختلاف نظری در میان مسیحیان عالم وجود ندارد، چراکه عهد عتیق که همه مسیحیان عالم آن را میپذیرند صراحت دارد که قوم برگزیده خدا تا قبل از داستان خدمت و عیسی مسیح، قوم بنیاسراییل بوده است. اما درباره اینکه پس از خدمت، تصلیب، مرگ و رستاخیزِ عیسی چه کسانی قوم برگزیدهاند اختلاف نظری جدّی وجود دارد.
اکثریت مسیحیان بر این باورند که برگزیدگی قوم بنیاسراییل پس از ظهور اولِ عیسی منقضی شد و اکنون این مؤمنان مسیحیاند که قوم برگزیده خدا و، در حقیقت، اسراییلِ خدا به حساب میآیند؛ ولی مسیحیان صهیونیست که اقلیت محسوب میشوند معتقدند که برگزیدگی قوم بنیاسراییل چیزی نیست که با گذر زمان و تحولات دوران منقضی شود، و اینکه این قوم تا أبدالآباد قوم محبوب و برگزیده خدا خواهند بود.
از ابراهیم تا بنیاسراییل
در عهد عتیق، قوم بنیاسراییل قوم برگزیده خداست؛ این قوم، ابراهیم علیهالسلام را جدّ بزرگ خود میدانند و برگزیدگی خود را به برگزیدگی ابراهیم میرسانند. بر اساس برداشت یهودی و مسیحی از عهدین، خداوند از میان همه انسانها ابراهیم (ع) را برگزید و این برگزیدگی را در امتداد شاخه اسحاقی از نسل او ادامه داد؛ خدا ابتدا ابراهیم را برگزید و این برگزیدگی به فرزند او اسحاق و سپس به فرزند اسحاق، یعقوب و سپس به دوازده فرزند یعقوب که همان دوازده سِبط بنیاسراییل نامیده میشوند سرایت پیدا کرد؛ و سپس تمامی نسلهای این دوازده سبط جمیعاً برگزیده خدا شدند، قومی که خدا برگزید تا فرزندان او باشند تا آنان را بپروراند و از آنان اُمتی ویژه بسازد و آنان را چراغ هدایت برای سایر اقوام و اُمتها قرار دهد.
زیتون نیکوی خدا
پولس که خود بنیاسراییلی و از نسل بنیامین بود، در رسالهاش به رومیان ۱۱: ۱۶-۲۴ درباره قوم برگزیده خدا تمثیلی جالب دارد؛ او قوم خود را به یک درخت زیتون نیکو، اهلی و پرورده، و اقوام دیگر را به درختان زیتون وحشی، برّی و ناپرورده تشبیه میکند.
اگر بخواهیم با توجه به کلیت کتاب مقدس و علیالخصوص با نظر به اعتقاد مسیحیان درباره ابراهیم علیهالسلام، این تمثیل را بهتر درک کنیم، باید آن را کمی شاخ و برگ دهیم و چنین بگوییم: اقوام بشری در دوران ابراهیم علیهالسلام به درختان زیتون وحشی یا همان برّی تشبیه شدهاند، درختانی که بر گستره زمین پراکندهاند و ثمره چندان نیکویی ندارند زیرا بیابانی و ناپروردهاند. خدا شاخهای از یکی از آن درختان را برمیگیرد و در زمین میکارد و برای پرورش آن، برنامهای ویژه در نظر میگیرد؛ خدا میخواهد که از آن شاخه، درخت نیکویی بپروراند که ثمره نیکو بدهد. آن شاخه همان ابراهیم بود که خدا آن را از درختی وحشی و تربیتنایافته قلم گرفت و در ارضی خاص غرس کرد و به آبیاری و حرس آن پرداخت و به مرور زمان، شجره طیبه بنیاسراییل را از آن به وجود آورد. این قوم که به اختصار، اسراییل نامیده میشود درخت زیتون نیکو یا باغی خداست.
سه وعده الهی به قوم برگزیده
وعدههایی که خدا در عهد عتیق به قوم برگزیده خود داده است در بحثهای فرجامشناسی بسیار اهمیت دارد. بر اساس کتاب مقدس، زمانی که خدا ابراهیم را برگزید به او وعدههایی داد، وعدههایی که در تفسیر یهودی و مسیحی به کلیت قوم برگزیده یا همان بنیاسراییل نیز سرایت میکند. خداوند سه وعده به ابراهیم داد: نسلی بسیار پرشمار، مالکیت سرزمینی بسیار پهناور از حدود نیل تا فرات، و همچنین اینکه از طریق ابراهیم، اُمتهای دیگر برکت خواهند یافت.
نکته مهم این است که این وعدهها در ابراهیم متوقف نمیشود بلکه به اخلاف برگزیده او نیز سرایت میکند و عاقبت به کل بنیاسراییل میرسد. خداوند از میان فرزندان ابراهیم، اسحاق را برمیگزیند و این وعدهها را به او نیز میدهد و سپس از میان دو فرزندِ اسحاق، یعقوب که مُلقَّب به اسراییل را انتخاب میکند و او (اسراییل) این وعدهها را به ارث میبرد؛ و سپس دوازده پسرِ یعقوب و نسلهایی که از آنان به وجود میآیند صاحب این وعدهها میشوند؛ در حقیت، این وعدهها سرانجام به جمیع بنیاسراییل که آنان را «اسراییل خدا» نیز مینامند میرسد.
طبق تعلیم مسیحیت و یهودیت، این وعدهها، به جمیع نسلهای بعدی یعقوب سرایت میکند؛ البته درباره وعده نسل کثیر تکویناً محدودیت وجود دارد، ولی درباره أرض موعود، بر این باورند که خداوند آن سرزمین پهناور را به نسل برگزیده ابراهیم که همان بنیاسراییل یا اسراییل خدا باشد تا أبدالآباد بخشیده است؛ و درباره وعده برکت، اعتقادشان بر این است که برکت و هدایت از طریق إسراییلِ خدا که همان فرزندانِ خدا و عروسِ خدا و درخت زیتون نیکوی خدا و قوم منتخبِ خدایند، سرانجام به سایر امتها خواهد رسید و بنیاسراییل سرانجام مشعل هدایتِ کل بشریت خواهند شد.
البته درباره وعده انتشارِ برکت، معتقدند که خداوند بعدها این وعده را روشنتر ساخت و وعده داد که آن را در دورانِ پادشاهی فردی از نسل حضرت داوود محقق سازد؛ بدین بیان که خداوند به داوودِ پادشاه و نبی وعده داد که فردی از نسل او به پادشاهی جهان خواهد رسید و جهانیان در مُلکِ عالَمگیر او، برکت و هدایت را از اورشلیم و از فرزندان خدا که در سلطنت بر جهان، کارگُزاران آن سلطانِ داوودینژاد خواهند بود دریافت خواهند کرد.
برای اینکه سررشته بحث از دست خواننده بیرون نرود، باز باید یادآور شد که درباره اینکه در دورانهای پس از ظهورِ اول و تصلیب و مرگ و رستاخیزِ عیسی مسیح، بنیاسراییلِ حقیقی کیست و فرزندان واقعیِ خدا کدامین مردماند، میان مسیحیانِ صهیونیست و غیرصهیونیست، اختلافنظری بسیار جدی وجود دارد و غیرصهیونیستها معتقدند که فرزندان واقعی خدا و برگزیدگان خدا و بنیاسراییلِ حقیقی، جز مؤمنان مسیحی نیستند.
تخلفناپذیری وعدههای سهگانه الهی
مسیحیان وعدههای سهگانه الهی به اسراییل خدا را به ناگزیر، قطعیالوقوع میدانند و در این خصوص به فقراتی از کتاب مقدس نیز استدلال میکنند:
– عبور خدا از میان لاشههای نیمهشده
در عهد عتیق، در داستان برگزیدگیِ ابراهیم چنین آمده است که خداوند به ابراهیم فرمان میدهد که حیواناتی را بَرگیرد و بکُشد و هر یک را دو نیم کند و در دوسوی مَعبری بچیند؛ پس ابراهیم چنین میکند و سپس خداوند به صورت آتشی فروزان ظاهر میشود و از آن مَعبر، از میان آن اجساد نیمهشده، عبور میکند.
مسیحیان در اینجا استدلال میکنند که در روزگار ابراهیم رسم بر آن بود که وقتی طرفین با هم عهدی میبستند حیوانی را قربانی و دو نیم میکردند و سپس هر یک از طرفین از معبر میان آن حیوانِِ دوتکِّه میگذشت و بدینسان پایبندی خود را به آن عهد اعلام میداشت و بدان زبانِ نمادین میگفت که اگر عهد را بشکنم بلایی چون بلای این حیوان دامنگیرم شود.
به اعتقاد مسیحیان، نکته بسیار مهم این است که در آن زمان رسم بر آن بوده است که هر دو طرف از آن معبر بگذرند و هر دو طرف پایبندی خود را اعلام کنند، به طوری که اگر یکی از طرفین پیمان را شکست، آن میثاق به کلی منقضی شود و کار به مرحله بعد بکشد. ولی در صحنهای که کتاب مقدس به تصویر میکشد این فقط خداست که از میان لاشههای نصفشده عبور میکند و ابراهیم فقط نظارهگر ماجراست؛ و این پیامی بسیار قوی به مخاطب میدهد.
چنان که یهودیان و مسیحیان تعلیم میدهند، در این فقرات از عهد عتیق، زبان حال خدا در خطاب به ابراهیم چیزی شبیه به این است: «منِ خدا، تو و قوم تو را برمیگزینم و با شما میثاقی میبندم و به شما سه وعده میدهم و خود ضامن تحقق آن وعدهها هستم. من به تنهایی از میان این لاشهها گذشتم و خود را ضامن بقای این میثاق کردم. گویا گفتم که اگر این عهد را بشکنم خونم هدر باشد؛ لکن من خدای هستم و خدای، خونش هدر نخواهد بود. پس لامحاله این وعدهها را در حق تو و قوم تو محقق خواهم ساخت. پس اینگونه نیست که اگر شما به عهد خود وفا نکنید من این میثاق را منقضی بدانم.» طبق این تفسیر، تخلف خدا از وعدههایی که به اسراییل داده است ممتنع و محال است.
– هوشع نبی و زن فاحشه
داستان دیگری نیز در عهد عتیق هست که آن را به وعده خدا به اسراییل و به برگزیدگی این قوم ارتباط میدهند. این داستان در کتاب هوشع نبی اتفاق میافتد. پیش از نقل این داستان باید گفت که درست همانطور که در دین مبین اسلام، ارتباطِ عاطفی میان خدا و بشر به انحائی قابل تصور است، که سه شکلِ واضح آن را میتوان رابطه بین مولا و عبد و رابطه میان مُحب و محبوب و همچنین رابطه میان رَبّ و مَربوب دانست، در یهودیت و مسیحیت نیز چند شکل اصلیِ رابطه عاطفی میان خدا و بشر وجود دارد: یکی رابطه پدری و فرزندی، که در آن، خدا را پدر میدانند و انسانها را فرزندان او؛ و دیگری رابطه عروسودامادی یا زنوشوهری که در آن، خدا را داماد میدانند و انسانها را عروس او، و همچنین رابطه بین مولا و عبد و بین رَبّ و مَربوب.
حال که این معلوم شد، داستان هوشع نبی از این قرار است که خدا به او دستور میدهد که زن فاحشهای را به عقد خود درآورد و با او زیست کند. این داستان تمثیلی است از آنچه میان خدا و قوم برگزیدهاش میگذرد. هوشع نبی تمثیل خدا، و آن زن هرزه تمثیل اسراییلِ خداست. آنچه به زناشویی قوام میدهد وفاداری زوجین است و دلیل اینکه خدا در این داستان، زنی بیوفا و بدکاره را نماد اسراییل میکند، بیوفاییِ واقعیِ آن قوم در پرستش خدا و در اطاعت از فرامین اوست.
بنیاسراییل، قومی سرکش و نافرماناند که روی از خدای حقیقی برمیتابند و بُتان و خدایان اقوام دیگر را میپرستند و در زمین گناه و شرارت میکنند؛ و حتی در برههایی از زمان (حدود قرن هفت قبل از میلاد) کارشان به آنجا میکشد که بُتِ اَشیرَه، الهه باروری، را در معبد مقدس یا همان هیکل سلیمان قرار میدهند و در خانه خدا تن به لواط و فاحشگیِ آیینی میسپارند. پس در این داستانِ تمثیلی، اسراییل به زن بدکارهای تشبیه شده است که هرگز به پند و اندرز شویِ خیرخواه خود هوشع که تمثیل خداست، گوش فرانمیدهد و دائماً به او خیانت میکند و حتی از مردان اجنبی صاحب فرزندانی میشود.
زن هرزه هوشع، سرانجام با یکی از همان مردانِ اجنبی از دیار خود میگریزد؛ و از قضا، آن مرد میمیرد و چون بدهکار است، طبق رسم آن زمان، زن او را که همان زن بدکاره است به جای طلب برمیدارند و در بازار بردهفروشان به فروش میگذارند. نقطه اوج داستان در همین جا اتفاق میافتد. زنِ هرزه بر سَکوی بردهفروشی در برابر چشمِ رهگذران و مشتریان است که ناگهان خریداری متفاوت از راه میرسد؛ آن خریدار کسی جز هوشع نبی نیست؛ هوشع به سوی او آمده تا بازخریدش کند، تا با زبانی دیگر به او بفهماند که هنوز او را میخواهد.
در پیام این داستان، زبانِ حالِ خدا اینگونه است: «ای اسراییل! تو از آنِ منی! هر قدر هم که طغیانگر و پیمانشکن باشی، باز به من تعلق داری! من تو را از میان اُمتها برای خود برگزیدهام و از تو دست برنخواهم داشت! بِدان که بر اثر عصیانگریهایت به ذلت افتادهای و شاید باز هم به ذلت بیافتی، ولی آگاه باش که من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد! سرانجام تو را باز خواهم خرید و در آغوشت خواهم کشید و همه وعدههایم را به تو جامه عمل خواهم پوشانید.» این ادبیات، بسیار قوی و تأثیرگذار است و احساسات شنونده را قلیان میدهد. این است معنای قوم برگزیده و این است حِسی که یک یهودی یا مسیحیِ مؤمن و دانشمند دارد.
دو نگاه متفاوت به کیستی قوم برگزیده
اکنون که با قوم برگزیده آشنا شدیم و دانستیم که یهودیان و مسیحیان معتقدند که خدا در کتاب مقدس به قوم برگزیده که اسراییلِ خدا نام دارد سه وعده تخلفناپذیر داده است، باید باز یادآور شویم که درباره اینکه تا قبل از ظهورِ اول و رستاخیزِ عیسی مسیح، قوم برگزیده و اسراییلِ خدا چه کسی بوده است هیچ اختلاف نظری وجود ندارد؛ همه مسیحیان، اعم از صهیونیست و غیرصهیونیست، اجماع دارند که اسراییلِِ خدا تا قبل از ظهورِ اول و رستاخیزِ عیسی مسیح، همان دوازده سبط بنیاسراییل است و آنان خاندان برگزیده خدا از نسل ابراهیم و سپس از نسل اسحاق و سپس از نسل یعقوباند. ولی درباره اینکه پس از ظهورِ اولِ عیسی و پس از دوران کوتاه سهساله خدمت او و حماسهای که در آن دوران کوتاه آفرید، چه کسانی اسراییل خدایند اختلاف نظر وجود دارد.
اکثریت مسیحیان بر این باورند که برگزیدگیِ قوم بنیاسراییل، پس از رستاخیز عیسی منقضی شد و اکنون این مؤمنان مسیحیاند که قوم برگزیده خدا به حساب میآیند و اسراییل خدایند. ولی مسیحیان صهیونیست که اقلیت محسوب میشوند معتقدند که برگزیدگی بنیاسراییل چیزی نیست که با گذر زمان و تحولات دوران منقضی شود، و اینکه بنیاسراییل تا أبدالآباد قوم محبوب و برگزیده خدایند. همین اختلافِ بسیار مهم است که موجب میشود اکثریت مسیحیان عالم غیرصهیونیست باشند و اقلیتی از آنان (اقلیتی بانفوذ و ثروتمندند که عمدتا در ایالات متحده آمریکا حضور دارند) صهیونیست شوند.
آمار تقریبی پیروان دو دیدگاه
بر اساس آمارگیری «مرکز تحقیقاتی پیو» در سال ۲۰۱۱، کل جمعیت مسیحیان جهان در حدود دو میلیارد و دویست میلیون نفر است. از سوی دیگر، جان هاگی، بنیانگذار سازمانِ «مسیحیان متحد برای اسراییل»، نیز در مارس سال ۲۰۰۷ اعلام کرده بود که مسیحیت صهیونیست در حدود پنجاه میلیون پیرو دارد. با لحاظ سایر منابع آماری، میتوان تخمین زد که شاید چیزی حدود دو درصد مسیحیان جهان، اندیشه صهیونیستی داشته باشند؛ و البته اکثریت این جمعیت در ایالات متحده آمریکا به سر میبرند.
اِستِفان سایزِر که از نویسندگان مشهوری است که علیه صهیونیسم قلم میزند و سخن میگوید، در کتاب «صهیونیسم مسیحی: نقشه راه به سوی آرماگدون»، جمعیت مسیحیانِ صهیونیستِ آمریکا را بین ۲۵ تا ۳۰ میلیون نفر تخمین میزند. این بدان معناست که حدود نیمی از مسیحیان صهیونیستِ جهان در آمریکا حضور دارند؛ و با توجه به اینکه بر اساس آمارگیریِ مرکز تحقیقاتی پیو، جمعیت مسیحی آمریکا در حدود ۲۴۷ میلیون نفر است، میتوان تخمین زد که در حدود یازده درصد از مسیحیان آمریکا اندیشه صهیونیستی دارند؛ این در حالیست که در حدود ۸۱ درصد، غیرصهیونیستاند.
(ادامه دارد.)
منبع: موسسه مرام
[۱] منابع و مآخذ این نوشتار، نزد نگارنده محفوظ است.