سواد زندگی

جلسه سیزدهم: چراغ قوه در کوله پشتی

maharatha

   

بسم الله الرحمن الرحیم

سواد زندگی

   

نویسنده: زهرا مرادی

   

دوره‌ی «سواد زندگی» با هدف ایجاد مهارت‌های ضروری در فرزندانمان برای داشتن یک زندگی سالم، شاد و موفق، توسط کارشناسان و مربیان خانه‌ی کودک و نوجوانِ بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص) برای گروه سنّی 9 تا 12 سال تدوین گردیده است.

   

جلسه سیزدهم: چراغ قوه در کوله پشتی

   

موضوع: استفاده‌ی روزمره از عقل

   

نویسنده: زهرا مرادی

   

چکیده‌ی درس: بررسی دلایل انتخاب اشتباه + عقل با هوش و فکر فرق دارد + برای این که یادمان نرود از عقل استفاده کنیم، خودمان را به استفاده از عقل عادت دهیم.

   

محتوا:

جلسه‌ی گذشته درباره‌ی یک ابزار خیلی ارزشمند و مفید صحبت کردیم که کارش تشخیص خوب از بد یا درست از غلط بود. گفتیم اسمش چه بود؟       آفرین، عقل. عقل به ما می‌گوید چه کاری خوب است و چه کاری بد. گفتیم عقل، شبیهِ چه چیزی است؟        آفرین، شبیه یک چراغ نورانی.       چرا چراغ؟ ....

آخرِ جلسه‌ی قبل، یک سوال مطرح کردم و قرار شد درباره‌اش فکر کنید و نظرتان را بگویید. سوال این بود که: اگر عقل، کار خوب را از بد تشخیص می‌دهد، پس چه اتفاقی می‌افتد که ما یک وقت هایی به جای انجام کارهای خوب، سراغ کارهای بد می‌رویم؟ آیا مشکل از عقل‌مان است؟ {مربی ضمن شنیدنِ نظرات بچه‌ها، بحث را به گونه‌ای جهت دهی کند که پاسخ‌ها به سه دسته‌ی زیر قابل تقسیم باشد:}

پس اگر بخواهم حرف‌های شما را جمع بندی کنم، به این سه حالت می‌رسیم:

  1. اصلا حواس‌مان نیست که از نور عقل استفاده کنیم و یادمان می‌رود کاری را که می‌خواهیم انجام بدهیم، با عقل‌مان چک کنیم. {مربی روی تخته بنویسد: 1) حواس‌مان نیست از عقل استفاده کنیم.}
  2. حواس‌مان هست که از عقل استفاده کنیم، عقل هم خیلی خوب مسیر ما را روشن کرده و خیلی واضح تشخیص می‌دهیم چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. ولی زیر بار قبول کردنش نمی‌رویم و کاری که دوست داریم را انجام می‌دهیم. {مربی روی تخته بنویسد: 2) به تشخیص عقل، محل نمی‌گذاریم. چنانچه بچه‌ها در صحبت‌های ابتدای کلاس، به این موضوع که شیطان گول‌مان می‌زند، اشاره کرده بودند، مربی می‌گوید: آن مواردی را هم که گفتید که شیطان گول‌مان می‌زند، معمولا در همین دسته قرار می‌گیرند. یعنی همان موقع هم که داریم آن کار اشتباه را انجام می‌دهیم، می‌دانیم کار اشتباهی است ولی به جای گوش دادن به حرف عقل، به قول شما به حرف شیطان گوش می‌دهیم.}
  3. اصلا خوب و بد را تشخیص نمی‌دهیم! انگار که یک بلایی سر چراغ قوه‌ی عقل‌مان آمده باشد و اصلا نوری از آن به بیرون نرسد که حالا ما بخواهیم با کمکش راه درست را از نادرست تشخیص بدهیم. {مربی روی تخته بنویسد: 3) اصلا خوب و بد را تشخیص نمی‌دهیم}

چون هیچ کدام‌مان دوست نداریم انتخاب‌های اشتباه کنیم و خودمان و اطرافیان‌مان را به خاطر انجام ندادن کار درست، به دردسر بیاندازیم، پس بیایید این سه مورد را با هم بررسی کنیم و ببینیم چه کار می‌توانیم بکنیم که همیشه کارهای درست و عاقلانه را انتخاب کنیم.

خب اولین مورد چه بود؟ این که اصلا یادمان می‌رود کاری را که می‌خواهیم انجام بدهیم، با عقل چک کنیم. مثل کسی که در تاریکی راه می‌رود و مدام در چاله و چوله می‌افتد، اما حواسش نیست داخل کوله پشتی‌‌اش چراغ قوه دارد و می‌تواند از آن استفاده کند. احتمالا این آدم خیلی دیر به دیر از چراغ قوه‌اش استفاده می‌کند و به همین دلیل اصلا یادش می‌رود چنین ابزار به درد بخوری دارد که کافی است از کوله‌‌اش بیرون بیاورد و نور آن را روی جاده‌ی پیش رویش بتاباند. کسی که دیر به دیر از عقلش استفاده کند هم همین بلا به سرش می‌آید. موقع تصمیم‌گیری‌ها، یادش می‌رود که خدا یک عقلی به او داده و می‌تواند با عقلش چک کند که این کاری که می‌خواهد انجام دهد، درست است یا غلط. وقتی هم جلوی راهش روشن نباشد، خب خیلی طبیعی است که یک جاهایی هم داخل چاله و از آن بدتر به ته دره بیفتد. حالا راهکارش چیست؟ چه کار کنیم که یادمان نرود از عقل استفاده کنیم؟ راهش این است که خودمان را به استفاده از عقل، عادت بدهیم. اگر ما هر کاری را حتی کارهای کوچک را با عقل‌مان چک کنیم که درست است یا نه و بعد کار درست را انتخاب کنیم، عادت می‌کنیم همیشه از عقل‌مان استفاده کنیم و دیگر یادمان نمی‌رود.

فقط یادتان باشد بچه ها، عقل، با هوش و فکر فرق دارد. ممکن است یکی باهوش باشد ولی عاقل نباشد. یعنی کارهایی بکند که عقل، تاییدش نمی‌کند. مثلا یک دزدِ خیلی باهوش را در نظر بگیرید. انقدر باهوش که حساب بقیه را به راحتی هک می‌کند و پلیس هم نمی‌تواند ردّی از او پیدا کند. این آدم باهوش است ولی آیا کارش مورد تایید عقل هم است؟ آیا عقل می‌گوید دزدی خوب است؟                         پس عقل با هوش فرق دارد.

عقل، با فکر هم فرق دارد. آدم می‌تواند کلی فکر کند و بعد نتیجه‌ی فکر کردنش این باشد که چطوری به مادرش دروغ بگوید که متوجه نشود. یا مثل صمد که نمایشش را جلسه‌ی قبل دیدی، کلی فکر کند تا بفهمد چطور می‌تواند با تقلب و سر مردم کلاه گذاشتن، پولدار شود. صمد، شخصیت با هوشی نبود، اتفاقا یک جورایی خنگ هم بود. عاقل هم نبود، چون عقل، کار او را تایید نمی‌کند. پس رفتار صمد، نه از روی هوش بود و نه از روی عقل. او با فکر کردن به این نتیجه رسید که مرغ‌ها را با آب پر کند تا سنگین‌تر شوند و گران‌تر بفروشد.

پس عقل، با هوش و فکر فرق دارد. البته آدم‌ها می‌توانند از هوش و فکرشان در راه درست (یعنی راهی که عقل تشخیص می‌دهد درست است) استفاده کنند. مثلا دانشمندی را در نظر بگیرید که با کمک عقل، تشخیص داده کمک به مردم کار خوبی است و بعد با استفاده از هوشش، یک داروی خیلی مهم ساخته که جان بیماران را نجات دهد.

خب، حرف‌مان خیلی طولانی شد. بقیه‌ی صحبت‌ها را بگذاریم برای هفته‌ی بعد. در مورد شماره 2 و 3 هم هفته‌ی آینده صحبت می‌کنیم. فقط یادتان باشد برای این که استفاده از عقل، برایتان عادی شود، سعی کنید تا هفته‌ی بعد، هر کاری را که می‌خواهید انجام دهید، با عقل چک کنید. حتی کارهای کوچک. مثلا می‌خواهم آب بخورم. با دست بخورم یا بروم از کلاس لیوانم را بیاورم. (اگر با دست بخورم هم دستم کثیف است، هم آب زیادی هدر می‌رود ولی تا من بروم کلاس و لیوانم را بیاورم، زنگ تفریح تمام شده.) دوستم از من جواب تکلیف ریاضی را خواسته، بدهم یا ندهم؟ (او باید وقت می‌گذاشته و تمرین هایش را خودش حل می‌کرده ولی اگر جواب‌ها را ندهم، دوستی‌مان چه می‌شود؟) ممکن است مجبور شویم یک جاهایی فکر هم بکنیم، اما نهایتا چیزی را که با فکر کردن به آن رسیدیم، باید با عقل‌مان چک کنیم و ببینیم این نتیجه، مورد تایید عقل‌مان هست با نه. خلاصه، چراغ قوه‌ی عقل تان را از کوله پشتی بیرون بیاورید و از آن استفاده کنید. هر جا هم که شک داشتید کار درست و مورد تایید عقل چیست، روی کاغذ بنویسید تا هفته‌ی بعد درباره‌اش صحبت کنیم.

حالا بیایید با هم مار و پله بازی کنیم. مار و پله‌ای که بالا رفتن از نردبانش فقط با کارهای عاقلانه امکان پذیر است و نیش خوردن و پایین آمدنش به خاطر کارهای نادرست و غیر عاقلانه است.

سواد زندگی- مار و پله«فایل با کیفیت بنر 2*2 مار و پله برای چاپ و استفاده در مدارس»

بازی مار و پله، با حضور 4 دانش آموز و با انداختن تاس، توسط آنها آغاز می‌شود. در نوبت اولی که تاس انداخته می‌شود، هر دانش آموز باید از دستورالعمل خاصی پیروی کند:

آورنده‌ی شماره 1: اگر کارها را با گفتن این جمله شروع کنیم، موفق‌تر می‌شویم. رمز مورد نظر را بگو و در خانه‌ی 6، فرود بیا!

آورنده‌ی شماره 2: دو کار عاقلانه، غیر از آنهایی که در مار و پله نوشته شده، بگو و دو خانه جلوتر برو.

آورنده‌ی شماره 3: حالا که در خانه‌ی 3 هستی، 3 نعمتی را که از آن بهره مندی، نام ببر و بعد از شکر خدا بابت آنها به یکی از خانه‌هایی که مضرب 3 است، بپر. مراقب باش پایت روی خط خانه‌های دیگر نرود. وگرنه روی همان خانه‌ی 3 می‌مانی.

آورنده‌ی شماره 4: یک راهی برای خوشبخت شدن همه‌ی مردم دنیا بگو تا بتوانی 4 خانه جلوتر بروی. {مربوط به درس خوشبختی برای همه}

آورنده‌ی شماره 5: نام 5 نفر از عاقل‌ترین و بهترین شخصیت‌هایی که خدای مهربان برای راهنمایی و خوشبختی ما فرستاده، بگو و به ازای هر نام، یک خانه جلو برو. {نام هر کدام از پیامبران و اهل بیت قابل قبول است ولی به بچه‌ها این تذکر داده شود که والاترین و عاقل‌ترین شخصیت‌ها در بین همه‌ی مردم، در طول تاریخ، رسول رحمت و اهل بیت پاک ایشان هستند.}

آورنده‌ی شماره 6: یک فرصت طلایی با جایزه‌ی پرتاب مجدد! اما وقتی می‌توانی از جایزه‌ات استفاده کنی که بازیکنان دیگر را هم در خوشحالی‌ات شریک کنی. (می توانی به بازیکنان دیگر هم اجازه بدهی مرحله‌ی بعدی دو بار تاس بیاندازند، و یا می‌توانی اندازه‌ی همان شماره‌ای که در پرتاب جایزه، برای خودت آمده، به آنها هم اجازه‌ی حرکت بدهی.)

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو