بسم الله الرحمن الرحیم
سواد زندگی
نویسنده: زهرا مرادی
دورهی «سواد زندگی» با هدف ایجاد مهارتهای ضروری در فرزندانمان برای داشتن یک زندگی سالم، شاد و موفق، توسط کارشناسان و مربیان خانهی کودک و نوجوانِ بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص) برای گروه سنّی 9 تا 12 سال تدوین گردیده است.
جلسه بیستم: عجله، کار شیطونه!
موضوع: دوری از عجله و شتابزدگی
چکیدهی درس: کارها را بی حوصله و بی دقت و عجولانه انجام ندهیم + زود قضاوت نکنیم + شیطان از عجول بودن ما خوشحال میشود
محتوا:
امروز میخواهیم دربارهی عجله کردن و عجول بودن صحبت کنیم. (عجول یعنی کسی که به اندازهی کافی صبر ندارد و کارهایش را با عجله انجام میدهد.)
بچهها؛ آیا تا حالا برای خودتان یا اطرافیانتان پیش آمده که در کاری عجله کرده باشید و خرابکاری شده باشد؟
{مربی به دانش آموزان فرصت میدهد با مطرح کردن تجربیات خود، با موضوع جلسه ارتباط برقرار کنند.}
گاهی وقتها نتیجهی عجله کردن مثلا این میشود که چون مشقهایمان را با عجله و خرچنگ قورباغه نوشتهایم، معلم جریمهمان میکند و میگوید یک بار دیگر خوش خط بنویسیم. اما یک وقتهایی عاقبت عجله کردن و بی صبری، خیلی خیلی بدتر از این چیزهاست و اتفاقات بدی برای فردِ عجول میافتد که قابل جبران و فراموش شدنی نیست. مثلا عابری که عجله دارد و به جای بالا رفتن از پل هواییِ عابر، از وسط اتوبان رد میشود، ممکن است تصادف کند و دیگر به جایی که میخواسته، نرسد. یا رانندهای که دیرش شده و با سرعت رانندگی میکند، جان خود و بقیه را به خطر میاندازد. اگر ما از همین الان تمرین نکنیم که کارهایمان را با صبر و حوصله و به دور از عجله انجام دهیم، کم کم به یک آدم عجول تبدیل میشویم که خودمان و بقیه را به دردسرهای بزرگ میاندازیم.
به جز عجولانه رفتار کردن، عجولانه فکر کردن یا عجولانه قضاوت کردن هم باعث میشود به مشکلات بزرگی بر بخوریم و تصمیمهای غلط بگیریم. مثلا سراغ جامدادیمان میرویم تا خودکار برداریم، اما خودکارمان در جامدادی نیست. بعد یک خودکار دقیقا شبیه خودکار خودمان را دست همکلاسیمان میبینیم، سریع نتیجه میگیریم که خودکارمان را او برداشته و از او میخواهیم خودکارمان را پس بدهد. او هم میگوید خودکار خودش است و خودکار را به ما نمیدهد. خلاصه من بگو، او بگو، ... از دست هم عصبانی میشویم و قهر میکنیم. در حالی که وقتی به خانه بر میگردیم میبینیم خودکارمان در خانه جا مانده بوده و بیخودی دربارهی دوستمان قضاوت کرده بودیم.
بیایید یک فیلم کوتاه در این باره با هم ببینیم.
انیمیشن زود قضاوت نکنیم!
بچهها؛ قصهی «پادشاه و راسو» شنیدهاید؟ پادشاهی بود که یک راسوی دست آموز بامزه داشت. این راسو، با پشتک و وارو زدن و شیرینکاریهایش، همیشه موجب سرگرمی پادشاه میشد و پادشاه، اوقات فراغتش را با آن راسو میگذراند؛ تا اینکه بعد از سالها انتظار، خدا به پادشاه و زنش یک بچهی دوست داشتنی داد. پادشاه که از به دنیا آمدن بچهاش خیلی خوشحال بود، تا وقتِ خالی پیدا میکرد، سراغ گهوارهی بچه میرفت و او را بغل میکرد و برایش شکلک در میآورد تا بخندد. او دیگر وقتی برای بازی با راسو نداشت و ترجیح میداد همهی وقت خود را با بچهاش بگذزاند. راسو هم هر روز به اتاق نوزاد تازه متولد شده میرفت و دور پادشاه و پسرش چرخی میزد و بعد یک گوشه کِز میکرد و مینشست.
یک روز که پادشاه با وزیرهایش جلسه داشت و پیش پسر کوچولویش نبود، پرستار بچه، او را در گهوارهاش خواباند و پنجره را هم باز کرد تا هوای تازه به اتاق بیاید. خودش هم روی صندلی لَم داد و خوابش برد. در همین حین، یک مار از باغ قصر، به سمت اتاق بچه خزید و از لای پنجره وارد اتاق شد. مار خزید و خزید تا به گهوارهی بچه رسید. از صدای خش و خش حرکت مار، راسو کوچولوی قصهی ما، متوجه حضور مار شد و وقتی دید مار بالاسر بچهی پادشاه رسیده، پرید و کمر مار را به دندان گرفت و او را محکم به این طرف و آن طرف کوبید تا بمیرد. او آنقدر سریع و شجاعانه این کار را کرد که مار فرصت نیش زدن بچه یا راسو را پیدا نکرد و بعد از چند دقیقه که محکم به زمین کوبیده شد، از حرکت ایستاد و مرد. راسو وقتی دید مار دیگر تقلا نمیکند و مرده، او را به کناری پرت کرد و رفت بالا سر بچه تا از سلامتش مطمئن شود. در همین لحظه، پرستار از خواب پرید و دید که راسو با سر و صورت خونین کنار تخت شاهزاده کوچولو نشسته. با دیدن این صحنه، پرستار جیغی زد و از هوش رفت. از صدای جیغ او، سربازها و پادشاه خودشان را به اتاق رساندند. پادشاه که راسو را با صورت خونی بالای سر تخت بچهاش دید فکر کرد راسو از حسادت، یک بلایی سر بچه آورده. به همین دلیل بی معطلی شمشیرش را کشید و با یک حرکت سریع، راسوی بیچاره را کشت. بعد سمت بچهاش دوید تا ببیند چه بلایی سرش آمده که در کمال تعجب دید بچهاش صحیح و سالم در گهواره دراز کشیده و با تعجب به دور و برش نگاه میکند. پادشاه، با خوشحالی پسرش را بغل کرد که ناگهان متوجه ماری خونین و بی جان پایین تخت بچه شد. اینجا بود که فهمید راسوی دوست داشتنیاش جان پسر کوچولویش را با شجاعت و فداکاری نجات داده ولی او به جای تشکر، راسو را کشته بود. پادشاه خیلی خیلی از اتفاقی که پیش آمده بود، ناراحت بود. اما دیگر افسوس و ناراحتی و پشیمانی، راسو را زنده نمیکرد. پادشاه از آن روز به خودش قول داد هیچ وقت عجولانه قضاوت نکند و فرزندش را هم جوری تربیت کند که عجول نباشد.
بچه ها؛ همهی این حرفهایی که امروز زدیم، فیلمی که با هم دیدیم، قصهای که شنیدید، برای این بود که بگوییم عجول نباشیم. احتمالا این جمله را از بزرگترها شنیدهاید که «عجله کار شیطان است». یعنی شیطان دوست دارد ما عجله کنیم و هی به بدبختی و گرفتاری بخوریم؛ هی خودمان و اطرافیانمان ناراحت شویم و بینمان دلخوری پیش بیاید. پس مراقب باشید در کارها، در تصمیمات، در قضاوتهامان، ... عجول نباشید. قبل از هر کاری، هر حرفی، هر تصمیمی، خوب فکر کنید و بعد با صبر و حوصله انجامش دهید. البته این به معنای فِس فِس کار کردن و طول دادنِ کارها نیست. نه عجول باشید و نه تنبل.
جلسهی بعد، دربارهی تجربههایمان در دوری از رفتار و قضاوتهای عجولانه، سر کلاس صحبت میکنیم.