بسم الله الرحمن الرحیم
سواد زندگی
نویسنده: زهرا مرادی
دورهی «سواد زندگی» با هدف ایجاد مهارتهای ضروری در فرزندانمان برای داشتن یک زندگی سالم، شاد و موفق، توسط کارشناسان و مربیان خانهی کودک و نوجوانِ بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص) برای گروه سنّی 9 تا 12 سال تدوین گردیده است.
جلسه یازدهم: جرقّه در خرمن!
موضوع: کنترل خشم
چکیدهی درس: در این جلسه، بچهها به این نکتهی مهم متذکر میشوند که عصبانیت میتواند آثار مخرب و جبران ناپذیری در زندگی ما و حتی دیگران ایجاد کند. همچنین، راهکارهایی برای کنترل خشم به ایشان معرفی میشود.
محتوا:
ابتدای کلاس، مربی، میگوید بچهها یادتان است دربارهی بومرنگ مهربانی صحبت کردیم؟ گفتیم وقتی با بقیه مهربان باشیم، حالشان بهتر میشود و آنها هم با دیگران مهربانتر رفتار میکنند و همین جوری مهربانی میچرخد و میچرخد تا به خودمان برگردد. اینطوری میتوانیم حال دنیا را بهتر کنیم. امروز میخواهم دربارهی یک رفتار دیگر صحبت کنم که آن هم میتواند دنیای اطرافمان را خیلی تحت تاثیر قرار دهد. اما تاثیرِ این یکی، مثبت نیست، بلکه خیلی مخرب است. موضوع امروز ما، عصبانیت و خشم است. اول، یک فیلم کوتاه ببینیم، بعد بیشتر با هم صحبت میکنیم:
بچه ها؛ کشاورزی را در نظر بگیرید که با زحمت و دردسر فراوان، زمین را شخم زده، گندم کاشته و پس از ماهها کار و تلاش و آبیاری و ... محصول مزرعهاش به بار نشسته و وقت درو کردنش رسیده باشد. کشاورز گندمها را درو کند و همه را روی هم بچیند. بعد یک کبریت روشن کند و آن را در خرمن گندم هایش بیندازد! (وقتی کشاورزان گندم یا جو را برداشت میکنند، آنها را مانند یک تپه روی هم میریزند. به این تپهای که از محصولشان درست میشود، خرمن گفته میشود) به نظر شما آیا این کارِ کشاورز، درست و عاقلانه است؟ ... خصوصا این که آتش خرمن او ممکن است به خرمنهای دیگران هم برسد و زحمات بقیه را هم از بین ببرد.
با اینکه هر کس این ماجرا را بشنود، تایید میکند که کار آن کشاورز، اشتباه و غیر عاقلانه بوده، ولی خیلی از ما شبیه همین کار را در زندگی انجام میدهیم و هر چه در طول عمرمان تلاش کردهایم و زندگی خوبی فراهم کردهایم، در اثر یک عصبانیت شدید از بین میبریم. یعنی عصبانی میشویم و کنترلمان را از دست میدهیم و مثلا یک گلدانی را به سمت کسی پرت میکنیم که باعث نابینا شدنش میشود؛ یا پشت فرمان از دست یک رانندهی دیگر عصبانی میشویم و با عصبانیت زیاد گاز میدهیم و لایی میکشیم تا به او بفهمانیم حق با ما بوده و در همین حین تصادف میکنیم و خدای نکرده جان خودمان یا بقیه از بین میرود؛ یا موقع عصبانیت حرفی میزنیم که طرف مقابلمان آنقدر ناراحت و دلشکسته میشود که دیگر حاضر نمیشود با ما دوست بماند. همهی اینها مثل این میماند که یک کبریت روشن روی خرمن زندگی خودمان و بقیه انداخته باشیم.
بگذارید یک قصه برایتان تعریف کنم.
پسری بود که خیلی زود عصبانی میشد و مدام سر کوچکترین مسئلهای با بقیه بداخلاقی و دعوا میکرد. مثلا اگر آقای همسایه، جوری ماشینش را پارک میکرد که او به سختی میتوانست دوچرخهاش را از پارکینگ بیرون ببرد و در حیاط بازی کند، به جای اینکه برود درِ خانهی آنها را بزند و مشکلش را مطرح کند، زود عصبانی میشد و شروع میکرد با مشت به ماشین همسایه کوبیدن که صدای دزدگیر ماشین در بیاید و آقای همسایه بیاید ماشینش را جابجا کند. آقای همسایه هم با این که میفهمید اشتباه از او بوده که ماشینش را بد پارک کرده، وقتی قیافهی عصبانی پسر و اعتراض بیادبانهاش را میدید، بدون عذرخواهی ماشین را جابجا میکرد و با عصبانیت به پسر خودش میگفت دیگر حق نداری با چنین بچهای بازی کنی. همین مسئله، خودش باعث عصبانیتر شدنِ پسر میشد.
یا اگر به نانوایی میرفت و مثلا یکی نوبت را رعایت نمیکرد، به جای اینکه مؤدبانه از حقش دفاع کند و بگوید نوبت شما نیست و اگر توجهی نکرد، به آقای نانوا اطلاع دهد، همان اولِ کار با داد و بیداد و عصبانیت با آن فرد صحبت میکرد. نتیجه اش این میشد که آن شخص هم با داد و بیداد جوابش را میداد و ممکن بود حتی کار به بزن بزن هم بکشد.
یا وقتی یک مسئلهی ریاضی را برای خواهر کوچکترش توضیح میداد ولی او متوجه نمیشد، عصبانی میشد و به او میگفت خیلی کودن است! خواهرش هم گریه میکرد و دیگر دلش نمیخواست با او حرف بزند.
خلاصه، پسر قصهی ما هیچ وقت حالش خوب نبود و همیشه یک موضوعی برای عصبانی شدن پیدا میکرد. خانواده و دوستانش هم از دست او کلافه شده بودند.
یک روز پدر پسر با یک چکش و کیسه ای پر از میخ، پیش پسرش رفت و از او خواست هر وقت از چیزی عصبانی شد، یک میخ روی دیوار اتاقش بکوبد. و اگر احیانا روزی رسید که اصلا عصبانی نشد، یک میخ از دیوار بکند. پسر هم قبول کرد.
روز اول، پسر مجبور شد 37 میخ به دیوار اتاقش بکوبد. فردا و پس فردا هم دهها میخ به دیوار کوبید. بعد از چند روز دیوار اتاقِ پسر، خیلی زشت شده بود. پسر دید اگر با همین سرعت، میخ بکوبد، همهی دیوارهای اتاقش میخ باران و زشت میشوند. به همین دلیل دنبال راهی گشت که کمتر عصبانی شود و میخهای کمتری به دیوار بزند. کار راحتی نبود؛ خصوصا برای او که به عصبانیت عادت کرده بود. اما کم کم از عهدهاش بر آمد. بعد از مدتی تعداد میخهایی که مجبور بود به دیوار بزند، کم و کمتر شد. تا اینکه در کمال تعجب، یک روز هیچ میخی به دیوار نکوبید. او خیلی خوشحال شد. هم از اینکه دیگر میخی به دیوارش اضافه نشده، هم اینکه اجازه داشت یک میخ از روی دیوار بیرون بیاورد. پسر با انگیزهی در آوردن میخهای روی دیوار، هر روز سعی میکرد کمتر عصبانی شود. او با خودش میگفت کاش فلان جا عصبانی نشده بودم که الان مجبور شوم به خاطر بیرون آوردن میخش یک روز تمام صبر کنم. خلاصه، ماهها طول کشید تا بالاخره توانست همهی میخها را دانه دانه از دیوار بیرون بکشد. پسر، پدرش را صدا کرد تا به اتاقش بیاید و با دیدن دیوار خالی از میخ خوشحال شود. پدر گفت خیلی خوشحالم که میبینم کمتر عصبانی میشوی. ولی یک نگاهی به دیوار اتاقت بینداز. چه میبینی؟ پسر گفت صدها سوراخ. پدر گفت: درست است. این سوراخها را میخهای عصبانیت تو روی دیوار درست کردهاند. با آنکه میخها را در آوردهای، اما اثرش باقی مانده. وقتی تو هم در عصبانیت چیزی میگویی یا رفتار نامناسبی انجام میدهی، انگار میخی را بر قلب طرف مقابل فرو میکنی. حتی اگر بعدا تلاش کنی تا اتفاق پیش آمده را جبران کنی، باز هم همه چیز مثل روز اولش نمیشود و یک ردّی از خرابی به جا میماند؛ همان طور که اگر چاقویی را داخل شکم کسی فرو کنی و بعد بیرون بیاوری، اگر هم آن فرد زنده بماند، جای آن زخم برای همیشه بر بدنش باقی میماند و با هیچ عذرخواهیای درست نمیشود. پس مراقب باش کمتر عصبانی شوی و کمتر خرابی به جا بگذاری.
خب قصه را شنیدیم و فهمیدیم که کارهایی که از روی عصبانیت انجام میدهیم، اثر مخربی بر محیط اطرافمان میگذارد که درست کردنش به همین راحتیها نیست.
ولی درست است که ما باید یاد بگیریم
- زودرنج نباشیم،
- تا یک چیزی طبق میل ما نبود، عصبانی نشویم،
- حتی اگر حق با ما بود و کسی کار اشتباهی کرد، از کوره در نرویم و با خشونت با او رفتار نکنیم،
- توقعمان را از دیگران کمتر کنیم،
- ...
اما بالاخره یک وقتهایی پیش میآید که آدم از یک چیزی عصبانی میشود. آن موقع چه کار کنیم؟
...
مربی پس از شنیدن پیشنهادهای بچهها، راهکارهای زیر را برای کنترل خشم به داش آموزان معرفی میکند:
1- تغییر موقعیت (مثلا به جای اینکه در اتاق برادرمان بمانیم و جر و بحث را ادامه بدهیم، برویم و به گلدانها آب بدهیم)
2- ورزش یا انجام یک فعالیت بدنی (مثل طناب زدن)
3- تنفس عمیق به همراه شمارش معکوس (از طریق بینی هوا را به داخل ریهها بکشیم و بعد با دهان آن را بیرون دهیم (فوت کنیم). این مدل تنفس باید عمیق باشد. هر یک بار که هوا را داخل کشیدیم و بعد فوت کردیم، یک شماره بشمریم. مثلا: دم و باز دم عمیق، 10 – دم و بازدم عمیق، 9 – دم و بازدم عمیق، 8 – دم و بازدم عمیق، ...)
4- نوشتن احساسات و حرفهایی که دوست داریم به فردی که ما را عصبانی کرده بگوییم، روی کاغذ برای خودمان و بعد پاره کردن و دور انداختنِ آن. این کار کمک میکند آرامتر شویم و به خودمان این فرصت را بدهیم که حرفها و نتیجهی احتمالیِ آن را بررسی کنیم و انتخابی بهتر و عاقلانهتر داشته باشیم.
در صورتی که زمانِ کلاس اجازه دهد، تماشای فیلم زیر نیز پیشنهاد میشود: