درسنامه من بچه شیعه هستم

درس هفتم: جانشین پیامبر

maharatha

بسم الله الرحمن الرحیم

من بچه شیعه هستم

   

با اهتمام: زهرا و سارا انتظارخیر؛ زهرا مرادی

    

دوره‌ی «من بچه شیعه هستم» بر مبنای کتاب شعری با همین نام نوشته‌ی محمد هادی صدرالحفاظی، برای گروه سنّی 7 تا 9 سال، توسط کارشناسان و مربیان خانه‌ی کودک و نوجوانانِ بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص) تدوین گردیده است. در این دوره، کودکان علاوه بر حفظ شعری زیبا درباره‌ی هر کدام از چهارده معصوم، با گوشه‌ای از زندگانی اهل بیت علیهم السلام آشنا می‌شوند و معرفت و محبت‌شان نسبت به ایشان بیشتر می‌گردد.

        

درس هفتم: جانشین پیامبر

موضوعات مورد بررسی:

-          ضرورت انتخاب و معرفی جانشین توسط خدا و رسول خدا

-          اشاره به تلاش‌های شبانه روزی پیامبر برای هدایت و تربیت مردم و رفتار پدرانه‌ی ایشان با آنها

-          حضرت علی علیه السلام در روز غدیر به عنوان جانشین پیامبر به مردم معرفی شدند.

   

متن محتوا:

تا امروز درباره‌ی خدای پاک و دانا، پیامبر مهربان‌مان و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صحبت کردیم و شعرهای مربوط به هر کدام را هم حفظ کردیم. حالا می‌خواهیم یک قسمت دیگر از شعر «من بچه شیعه هستم» را یاد بگیریم. اما قبل از اینکه شعر را برای‌تان بخوانم، تا همین جا را که یاد گرفته‌اید بخوانید ببینم خوب یادتان مانده یا نه. ...

حالا ادامه‌ی شعر:

در روز عـــید غدیــــــــر                           بر ما علی شد امیــــر

امیـر مومنیـــن اســـت                              امــام اولیــــن اســت

{مربی چند بار شعر را تکرار کند تا بچه‌ها آن را حفظ شوند.}

بچه‌ها؛ با اینکه این شعر، خیلی کوتاه و آسان بود، اما به یکی از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ اشاره دارد. خوب گوش کنید تا ماجرا را برای‌تان تعریف کنم.

یادتان است که گفتیم پیامبر مهربان‌مان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از طرف خدای مهربان دین اسلام را برای ما آورد؟ (پیامبرم محمد (ص)         که با او قرآن آمد     /        دین را به ما رسانده          او ما را شیعه خوانده)

وقتی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به پیامبری رسید، مردم زندگی خیلی بدی داشتند. کارهای بدی می‌کردند، چیزهای بدی می‌خوردند، حرف‌های بدی می‌زدند، مدام سر هر چیزی با هم می‌جنگیدند، به هیچ کس رحم نمی‌کردند، حتی بچه‌های‌شان را با دست خودشان می‌کشتند. پیامبر خیلی زحمت کشید تا به آنها فهماند این طرزِ زندگی اشتباه است.

به همین راحتی‌ها که می‌گویم نبود. چقدر پیامبر را کتک زدند که به تو چه ربطی دارد که من دخترم را می‌کشم، یا تو چه کار داری که من به فلانی زور می‌گویم، ... چقدر به پیامبر حرف‌های زشت زدند، با سنگ به صورتش زدند، آشغال روی سرش ریختند، حتی نقشه‌ی کشتنش را کشیدند، ... اما پیامبر کوتاه نیامد. باز هر روز مثل یک پدر مهربانی که بچه‌اش از سر نادانی و ندانم کاری کار اشتباهی انجام می‌دهد، با صبر و حوصله سراغ آنها می‌رفت و با مهربانی می‌گفت پسرم این کار، اشتباه است، دخترم آن کار را نکن! خلاصه سال‌ها طول کشید تا پیامبر بتواند به مردم بفهماند چه کاری درست است و چه کاری اشتباه.

مردم کم کم روش زندگی‌شان را از آن حالت زشت و وحشیانه به سمتی که پیامبر می‌گفت تغییر می‌دادند. هر وقت هم سوالی داشتند از پیامبر می‌پرسیدند. چون فهمیده بودند او دلسوزترین و داناترین فردی است که می‌شناسند و از همه مهم‌تر اینکه از طرف خدا آمده، پس اشتباه نمی‌کند. به همین دلیل تا وقتی که پیامبر زنده بود، مردم سوال‌های‌شان را مخصوصا سوال‌هایی که درباره‌ی خدا یا دین یا آیات قرآن بود، از ایشان می‌پرسیدند.

اما بالاخره پیامبر که برای همیشه زنده نمی‌ماند. بعد از پیامبر تکلیف مردم چه می‌شد؟ چه کسی می‌توانست به خوبی پیامبر، با همان دلسوزی و عقل و دانش، سوال‌های مردم را جواب بدهد؟ پیامبر که فرصت نکرده بود همه چیز را برای مردم توضیح بدهد؛ مثلا همه‌ی آیات قرآن را برای مردم معنی کند. او بیست و سه سال برای اینکه دین اسلام را به مردم معرفی کند و آنها را راضی کند دست از کارهای زشت‌شان بردارند و آنطور که خدا دوست دارد زندگی کنند، زحمت کشیده بود ولی هنوز یک عالمه چیزهای مهم بود که مردم باید یاد می‌گرفتند.

آیا به نظرتان کار درستی بود اگر بعد از آن همه کتک خوردن، سختی کشیدن، تلاش کردن، ... پیامبر مردم را همین طور به حال خودشان رها می‌کرد؟ آیا به نظرتان کار عاقلانه‌ای بود اگر پیامبر کسی را به عنوان جانشین خودش به مردم معرفی نمی‌کرد تا بعد از فوت‌شان مردم بتوانند به او مراجعه کنند و سوال‌های خود را از او بپرسند؟ البته که نه.

مثل این می‌مانَد که یک معلمی چند ماه تلاش کرده باشد تا بچه‌ها کتاب درسی‌شان را خوب یاد بگیرند. آن هم بچه‌هایی که درسشان خیلی بد بوده و خیلی هم، حرف گوش نکن بوده‌اند. بعد از چند ماه کم کم بچه‌ها راه می‌افتند و دل به درس و معلم می‌دهند؛ اما برای معلم کار مهمی پیش می‌آید که دیگر نمی‌تواند به کلاس بیاید. خب آیا کار درستی است که معلم، بچه‌ها را همین طور وِل کند و بگوید خب بقیه‌اش را خودتان یک کاری بکنید؟!

به نظرتان کار درست در این شرایط چیست؟ معلم باید چه کار کند؟      آفرین! یک معلم دیگری را که به کارش اعتماد دارد به جای خودش بگذارد. وگرنه همه‌ی زحمت‌هایش به باد می‌رود و بعد از مدتی بچه‌ها دوباره بر می‌گردند به همان وضع سابق.

آن معلم، قبل از رفتنش معلمی را به جای خود انتخاب می‌کند و به بچه‌ها معرفی می‌کند و می‌گوید بچه‌ها من از این به بعد نیستم اما خانم فلانی، آقای فلانی به جای من هستند، خوب حرف‌هایش را گوش دهید تا در درس‌تان موفق شوید.

خب، حالا به نظرتان وقتی یک معلم این را می‌فهمد که باید به جای خودش یک نفر را بگذارد، پیامبر این را نمی‌فهمد؟ نمی‌داند که اگر جانشینی برای خودش معرفی نکند و به مردم نسپرد که بعد از خودش به آن جانشین مراجعه کنند، تمام زحماتش به باد می‌رود؟

وقتی معلمی برای اینکه چند ماه زحمتش هدر نرود، یک معلم خوب جای خودش می‌گذارد، پس پیامبر که بیست و سه سال برای مردم زحمت کشیده هم حتما بهترین کسی که می‌تواند از عهده‌ی این مسوولیت بر بیاید را جای خود قرار می‌دهد.

خب این جانشین که بود؟             حضرت علی.

در چه روزی پیامبر، حضرت علی را به عنوان جانشین خود به همه‌ی مردم معرفی کرد و به آنها گفت پس از ایشان، سوال‌های‌شان را از او بپرسند و به حرف‌هایش گوش بدهند؟                       در روز عید غدیر!

در روز عـــید غدیــــــــر                           بر ما علی شد امیــــر

امیـر مومنیـــن اســـت                              امــام اولیــــن اســت

خب برای امروز کافی است. بقیه‌ی ماجرا را جلسه‌ی بعد تعریف می‌کنم. حالا برویم سراغ ادامه‌ی کاردستی خوشگل‌مان.

   

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو