مقالات

بنیانگذاران عقائد وهابیت ۲

hashie bala

   

 

نویسنده: داود الهامى

   

محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار آئین وهابى(۱۱۱۵ – ۱۲۰۷)

بنیانگذار مسلک وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمى نجدى است که‏ نسبش به «وهیب تمیمى‏» مى‏‌رسد و این نسبت از نام پدرش ‏«عبدالوهاب‏» گرفته شده است.

وهابیان این نسبت را قبول‏ ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضى هستند و مى‏‌گویند: نام ‏وهابى را بعضى از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روى ‏دشمنى و حسد به آنان داده‌‏اند تا به افراد نادان چنین وانمود کنند که آنان بدعت‌گذار و گمراه کننده هستند تا کسى که از آنها پیروى مى‏‌کند به وحشت بیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخ محمد نداده‌‏اند که مبادا پیروان این آئین به سبب همنام بودن با نام پیامبر، نوعى شرافت پیدا کنند.[1]

مورخان در تاریخ تولد و مرگ او اختلاف کرده‏‌اند: بعضی‌ها گفته‏‌اند محمد بن عبدالوهاب درسال ۱۱۱۱ ه.ق. در شهر «عیننه‏» (از شهرهاى نجد) تولد یافت و در سال ۱۲۰۷ درگذشت[2]و عمر طولانى حدود ۹۶ سال داشت.

زینى دحلان با این که در کتاب‌هاى خود این قول را انتخاب کرده، ولى در کتاب «فتنه‏‌الوهابیه‏» گفته است: بعضى در ماده تاریخ‏ هلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبیث‏» یعنى در سال ۱۲۰۶ به ‏هلاکت رسیده است.[3] ولى به گفته آلوسى و برخى دیگر، فوت وى درسال ۱۲۰۶ بوده است.[4]

ولى مشهور این است که تولد وى در سال ۱۱۱۵ و فوتش در همان سال‏ ۱۲۰۷ اتفاق افتاده است.[5]

او در شهرک عیینه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضى بود و فقه حنبلى را از پدر خود که از علماى حنبلى بود، آموخت. مى‌‏نویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدى به مطالعه تاریخ‏ مدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسى، طلیحه اسدى و مانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه کتاب‌هاى ابن‌‏تیمیه و ابن‌قیم اهمیت زیادى مى‌‏داد و آنها را زیاد مطالعه ‏مى‌‏کرد[6] . و بسیارى از اعمال مردم نجد را زشت مى‌‏شمرد، پدرش که‏ مرد صالحى بود، در وى احساس انحراف مى‌‏کرد و او را مورد نکوهش‏ قرار مى‌‏داد.

سپس جهت ادامه تحصیل عازم مکه و مدینه گردید و از طلبه‌هایى‏ بود که در میان مکه و مدینه در تردد بودند و در نزد علماى ‏آنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعى از علماى مکه ‏و مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان کردى و شیخ محمد حیاه‏ سندى استفاده کرد، ولى از همان آغاز مطالبى بر زبان او جارى ‏مى‌‏شد که اساتید و علماى صالحین نسبت‏ به آینده او بدبین بودند و پیش‌‏بینى مى‌‏کردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهد ساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وى ایراد مى‌‏گرفت و مردم را از پیروى وى برحذر مى‌‏داشت.[7]

«ملطبرون‏» مى‌‏نویسد: اصل و منشا وهابیگرى آن است که عرب و به خصوص مردم یمن گفتگو مى‌‏کردند که چوپان بینوایى به نام‏ سلیمان در عالم رویا دیده بود که شعله آتشى از وى خارج و در روى زمین پخش شد و هر که را که جلو مى‌‏آمد، مى‏‌سوخت. او این‏ رویا را به معبرى گفت و او چنین تعبیر کرد که: فرزندى از فرزندان تو نیروى عظیمى پیدا مى‏‌کند و دولت نیرومندى تشکیل‏ مى‌‏دهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا کرد.

وقتى که محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا که‏ معلوم نبود، همان است ‏یا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبش ‏را پنهانى تبلیغ کرد و پیروانى نیز پیدا نمود سپس به شام ‏مسافرت کرد و چون در آنجا به آئین تازه او نگرویدند، دوباره ‏پس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت.[8]

آلوسى در کتاب «تاریخ نجد» مى‏‌نویسد: محمد بن عبدالوهاب در شهر عیینه، یکى از شهرهاى نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلى را نزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکى سخنانى نا آشنا مى‏‌گفت ‏و بر ضد بسیارى از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخن‏ مى‌‏گفت و آنها را به باد انتقاد مى‌‏گرفت ولى کسى او را یارى ‏نکرد. پس از شهر عیینه به مکه و سپس به مدینه مسافرت کرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامى درس خواند و شدیداً به استغاثه و توسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه به‏ نجد و از آنجا به بصره و شام روى نهاد. در بصره مدتى اقامت ‏گزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعى حاضر شد و در این شهر نیز بسیارى از اعمال مذهبى مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم ‏از آنجا بیرونش کردند و از آنجا بگریخت.[9]

   

اینک مسافرت او را از منابع دیگر پى می‌گیریم:

گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفرى که به حج رفت، بعد از انجام ‏مناسک حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم را در کنار قبر پیامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت و از آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاى اسلامى آغاز نمود.

ابتدا به بصره رفت ‏به این قصد که از آنجا به شام برود مدت‏ چهار سال در بصره ماند.[10] و از یکى از علماى بصره که شیخ ‏محمد مجموعى نام داشت، مدتى پیش او درس خواند.[11] و هنگامى که ‏عقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او را مورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خود بیرون کردند و چیزى نمانده بود که در گرماى شدید بیابان میان ‏بصره و زبیر هلاک شود که مردى از اهل زبیر او را نجات داد و به‏ شهر زبیر برد.[12] از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنج ‏سال در آنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و یکسال هم در کردستان ‏ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند[13] و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتى در نزد علماى اصفهان به تحصیل‏ علم نحو و صرف و معانى و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول و مسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید.[14] و طبق گفته احمد امین، وى ‏در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فرا گرفت.[15]

مولف کتاب ‏«جزیره‏ العرب فى القرن العشرین‏» نوشته است: شیخ محمد به ‏ایران سفر کرد و در آنجا حکمت ‏شرق و ساختن تفنگ و قسمتى از فنون جنگ را فرا گرفت.[16] و از یک منبع دیگر که نسخه خطى آن ‏در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است که شیخ ‏محمد هفت‏ سال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهاى شاه عباس ‏صفوى اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشچى و شرح مواقف ‏میر سید شریف و حکمه ‏العین کاتبى را نزد میرزاجان اصفهانى، محشى شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به رى و از آنجا به قم ‏آمده و با دوست همراه خود که على قزاز نام داشت، یک ماه در این شهر ماند و سپس به بلاد عثمانى و شام و مصر رفت و از مصر به جزیره ‏العرب بازگشت[17]و مدت هشت ماه از مردم دورى گزید، آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت.[18]

«لوتروب ستودارد» آمریکائى نیز به مسافرت او به ایران اشاره کرده است.[19] در این موقع که سال ۱۱۳۹ بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه‏» به «حریمله‏» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید و باز کتاب‌هایى را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجد پرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنین ‏منازعات سختى میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و این ‏امر چندین سال ادامه داشت تا این که در سال ۱۱۵۳ پدرش شیخ‏ عبدالوهاب به درود حیات گفت.[20]

    

اظهار دعوت

شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشترى براى اظهار عقائد و مخالفت ‏با اعتقادات معمول مسلمانان پیدا کرد و عقائد و اعمال ‏مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.

گروهى از افراد بى‌‏خبر اطراف او را گرفتند و کار وى بالا گرفت.

مردم حریمله متشکل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسائى داشت ‏و روساى شهر از مردم دو قبیله بودند که هرکدام مدعى ریاست‏ بر دیگرى بود، یکى از آن دو قبیله که «حمیان‏» نامیده مى‌‏شد، غلامانى داشتند که به امور منکر و فسق و فجور مى‌‏پرداختند، شیخ ‏در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهى از منکر بکند و آنان تصمیم گرفتند، شب‏‌هنگام نهانى شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیوارى کمین کردند، اما چند تن از مردم بر قصد غلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخ‏ باز از مهلکه نجات پیدا کرد.

شیخ محمد پس از این، از «حریمله‏» به شهر «عیینه‏» رفت و درآن وقت‏ حاکم شهر عیینه مردى به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.

محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قول‏ داد که اگر از او حمایت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود.

عثمان نیز پذیرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى را یارى دهد.

شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهى از منکر (طبق عقائد خود) پرداخت و در انکار کارهاى مردم سختگیرى بسیار نمود و عقائد خود را کاملا آشکار ساخت. از جمله کارهاى او در عیینه این‏ بود که دستور داد درختانى را که مورد احترام مردم بود، قطع‏کردند و گنبد و ساختمان روى قبر زید بن خطاب را ویران ساختند.[21]قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیک عیینه) قرار داشت، شیخ به ‏عثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب کنیم، عثمان گفت:

این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتى مى‏‌توانیم آن را خراب کنیم که تو هم به ما کمک کنى.

عثمان با ۶۰۰ نفر همراه شیخ و یارانش حرکت کرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یاراى جنگ با عثمان را نداشتند، خود را کنار کشیدند. عثمان به شیخ گفت که من متعرض قبر نمى‏‌شوم، شیخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر کرد و این‏ نخستین اقدام تخریبى پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنى نزد او آمد و به زناى محصنه اعتراف کرد، شیخ عقل وى را سنجید و او را سالم دید، آنگاه به زن گفت که شاید به زور به تو تجاوز شده ‏است، زن دوباره نوعى اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر او ثابت مى‌‏شد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند.[22]

خبر شیخ ‏محمد و کارهاى او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدى، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامه‏‌اى به عثمان حکمران‏ شهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد و از مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این کار را انجام‏ ندهى، خراجى که از احساء براى تو مى‌‏فرستم، قطع خواهم کرد. خراج مزبور یکهزار و دویست ‏سکه طلا و مقدارى مواد غذائى و لباس ‏بود.

چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد که اگر به یارى من بشتابى ‏تمام نجد را مالک مى‏‌شوى، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت:

امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولى از مروت بدور است که ما تو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرون ‏رو، سپس سوارى به نام «فرید ظفرى‏» را مامور ساخت تا شیخ را از عیینه بیرون راند.[23] 

   

منبع: پایگاه تخصصی فرق و ادیان

      


[1]دائره ‏المعارف فرید وجدى: ج‏۱۰ ، ص 871، مقاله صالح ابن دخیل ‏نجدى – زرکلى، اعلام ، ج‏۶، ص 257

[2]الدرر السنیه، زینى دحلان، ص ۴۲ – زهاوى، الفجرالصادق، ص‏۱۷

[3]فتنه الوهابیه ، ص ۶۶

[4]تاریخ نجد آلوسى، ص ۱۱۱ – احمد امین زعماء الاصلاح، ص ۱۰ -زرکلى، ج‏۶، ص ۲۵۷

[5]ابجدالعلوم قنوجى، ص ۸۷۱ – دائره‏المعارف فرید و جدى، ج‏۱۰، ص‏۸۷۱ – الفتوحات الاسلامیه، ج‏۲، ص ۱۵۶ – الضیاء الشارق ابن‏ سمحان، ج‏۴، ص ۱۹۶ – هدیه ‏العارفین، ج‏۲، ص ۳۵۰

[6]ازاله شبهات، ص ۲۰

[7]جغرافیاى ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک‏» ناظر مدرسه عالی‏ زبان و ترجمه، به نقل کشف الارتیاب، ص ۱۳

[8]مدرک قبل.

[9]تاریخ نجد، ص ۱۱۲

[10]زعماء الاصلاح، ص ۱۰

[11]تاریخ نجد، ج‏۱، ص ۱۱۸

[12]تاریخ نجد آلوسى، ص ۱۱۱

[13]زعماء الاسلام، ص ۱۰

[14]ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج‏۱، ص ۱۱۸ – مآثر سلطانیه، ص‏۸۲

[15]زعماء الاصلاح، ص ۱۰

[16]جزیره‏ العرب فى القرن العشرین، حافظ وهبه، ص ۳۳۶

[17]ضمیمه شماره ۴ سال ۱۱ مجله بررسی‌هاى تاریخى با عنوان ‏روابط ایران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب فی‏ سیره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطى آن به گفته آقاى مدرسى‏ طباطبایى در کتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف درکتاب «تاریخ العربیه‏‌السعودیه‏» اطلاعات ارزشمندى درباره این‏ کتاب خطى به دست مى‏‌دهد. (همان کتاب، ص ۹)

[18]زعماء الاصلاح، ص ۱۰

[19]امروز جهان اسلام، ج‏۱، ص ۲۶۱

[20]تاریخ نجد، آلوسى، ص ۱۱۳

[21]زید برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ یمامه (جنگ مسلمانان‏ با مسیلمه کذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرش‏ زیارتگاه مردم بود.

[22]تاریخ نجد، ابن بشر ج‏۱ و ۹ و ۱۰ – وهابیان، ص ۱۲۰ – ۱۲۲

[23]فیلیبى، عبدالله، تاریخ نجد، ص ۳۹۰، طبع بیروت.

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو