نویسنده: دکتر محمد مسجدجامعی
واقعیت این است که بخش مهمی از مشکلات مسلمانان در حال حاضر به عدم نقد علمی و بیطرفانه فرآوردههای دینی، و حتی غیر دینی، آنان راجع میشود. وضعیت به واقع دشوار و بلکه بحرانی کنونی، بعضاً ریشه در تفکراتی دارد که علیرغم ظاهر اسلامیاش چندان اسلامی نیست. این تفکّرات در مسیر تحولیاش به نتایجی انجامید و میانجامد که به کلی به دور از نیّت کسانی بوده که چنین افکاری را عرضه داشتهاند. اساس نظریّه سید قطب در کتاب «معالم فی الطریق» معرفی دو نوع جامعه است، «جامعه اسلامی» و «جامعه جاهلی»؛ و صریحاً میگوید جامعه اسلامی جامعهای است که اسلام را در کلیت و تمامیتش تحقق دهد و جامعه جاهلی جامعهای است چنین نمیکند و اضافه میکند جامعهای که متشکل است از مسلمانان، امّا به اسلام در تمامیتش عمل نمیکند، باز هم جاهلی است حتی اگر نماز بخواند و روزه بگیرد و به حج رود؛ و وظیفه ما مقابله با چنین جامعهای است تا آنکه اسلام را در تمامیّتش گردن نهد.
این خمیرمایه اندیشهدینی و سیاسی عموم رهبران فکری گروههای تکفیری است، که جز خود را مسلمان نمیدانند و جنگ با دیگران را وظیفه نخستین خود میشمارند. از ایمن الظواهری گرفته تا محمد المقدسی و کسانی چون زرقاوی و ابومصعب سوری و ابوبکر ناجی و ابوبکر بغدادی.
نگارنده با کمال میل و اخلاص از چنین نقدهایی استقبال میکند و آن را عامل مهمی جهت تصحیح و ارتقاء تفکرّاتی میداند که بدون پرداختن بدان مشکل میتوان آینده بهتری را انتظار داشت. بهرحال در اینجا هدف بیش از آنکه پرداختن به نقد باشد، توضیح و تشریح ارتباط اندیشه سید قطب با ایدئولوژیهای تکفیری است. باید روشن شود که منابع فکری اینان چیست و چرا چنین است و آن را چه تحولاتی بوده که به چنین نقاطی رسیدهاند. این یک ضرورت است.
قبل از ورود به بحث لازم است به شأن نزول مقاله اشارتی رود. قرار با دانشگاه وونک وانگ بر این بود که در مورد کیفیت مدرنیزاسیون جهان عرب صحبت شود، امّا به صورت بحث آزاد و نه صرف سخنرانی، که پذیرفتم؛ امّا آقای پرفسور پارک که مسئولیت برگزاری نشست را به عهده داشت اصرار داشت که متنی برای آشنایی اولیه شرکتکنندگان ارسال شود که چون زمان کوتاه بود گفتم آن را به اختصار و با اشاره به مهمترین نکات و بدون ذکر ارجاعات، خواهم نوشت.
پس از بازگشت از سفر یکی از دوستان روزنامه اطلاعات پیشنهاد کرد که مصاحبهای درباره سفر و اصولاً موضوع کره و کیفیت رشد و توسعه آن انجام شود که به واقع موضوع جالب و تأمل برانگیزی است و خصوصاً برای ما میتواند بسیار آموزنده و راهگشا باشد. این کشور در طی جنگ داخلی سالهای ۵۳-۱۹۵۰ به کلی ویران شد و از صفر آغاز کرد و هماکنون به واقع صنعتی و توسعه یافته شده است. درک همدلانه چنین تجربهای واجد نهایت اهمیّت است.
البته مصاحبه انجام نشد، اما مقاله منتشر شد. به هرحال هدف چنانکه اشاره کردهاند «مستفیض» کردن خوانندگان نبوده است و نقل تاریخهای میلادی برای مخاطب غیر ایرانی نیز به معنای اقتباس از نوشتاری خارجی نیست.
*********
و امّا اصل بحث، نخست باید دید نقطه نظرات سید قطب در کتاب «معالم فی الطریق» چیست و اینکه فهم و درک دیگران از این نقطه نظرات چگونه است و بالاخره ایدئولوژیهای تکفیری چگونه از آن بهره برده و میبرند. مهم این نیست که محمد قطب و یا زینب الغزالی درباره او چه گفتهاند، باید دید کتاب معالم چه میگوید و چه پیامی دارد. طبیعی است که آن دو برای رفع اتهام از وی سخنانی بگویند که بدانها اشارت رفته است. چرا که بلافاصله پس از انتشار، کتاب معالم مورد نقدهای فراوانی قرار گرفت که تا حدودی بدان خواهیم پرداخت.
آشنایی نگارنده با آثار عالمان و متفکران اسلامی به سالهای ۱۳۵۰ بازمیگردد. این به دلیل ارتباط دائمیام با کتابخانه بسیار غنی فقید سعید آیت ا… سعید تهرانی، عموزاده ابوی بزرگوارم، بود که در مسجد جامع قرار داشت. در همان سالها با آثار سید قطب هم آشنا شدم و به هنگام نوشتن کتاب «زمینههای تفکّر سیاسی در قلمرو تشیع و تسنن» در سالهای ۶۸-۱۳۶۷ مجدداً به کتابهایش و به ویژه «معالم فی الطریق» مراجعه کردم. فرازهایی که ذیلاً خواهد آمد از کتاب یاد شده «انتشارات الهدی، چاپ اول، ۱۳۶۹» نقل میشود.
در توصیف و تقدیر از سید قطب و کتابش چنین آمده است: «یکی از اهداف اولیه و مهم این کتاب ردّ نهایی و در عین حال جسورانه و قدرتمندانه کسانی است که به تعبیر مولف شکستخوردگان سست عنصر – المهزومون روحیاً و عقلیاً – هستند و میکوشند تا با مدرن و امروزی جلوه دادن اسلام، روح حماسی آن را از بین ببرند. اگرچه کتاب به عنوان دستورالعملی برای گروهی پیشتاز که مسئولیت تأسیس جامعه اسلامی را به عهده دارد نوشته شده – صص ۵۱ و ۵۰ – امّا گویی رسالت اصلی آن مخالفت جدی و همه جانبه آن است با هر آنچه در پی نادیده گرفتن اصالت اسلامی است.» [زمینههای تفکر، ص ۶۰]
این بدین معنی است که نگارنده خلاقیّت و نواندیشی و تعهّد دینی قطب را ارج مینهد. به واقع او نقشی بزرگ در بیان معارف قرآن و هدایت نسل جدید، به ویژه در کشورهای عربی داشت.
ضمن تعمّق در آثار وی و خصوصاً کتاب «معالم» دریافتم که او جهت تدوین ایدئولوژی انقلابیاش، در آنجا که در پی اثبات ضرورت مقابله با حاکمیت مستقّر و کیفیت آن است، راهی به کلی متفاوت با عالمان مسلمان اهل سنت پیموده است و حتی میتوان گفت راهی در تعارض کامل با اصول و مبانی آنان. منتقدان از وی عموماً و بلکه کلاً با توجه به همین اصول و مبانی، از وی انتقاد کردهاند.
نکته دیگر اینکه کیفیت شکلگیری ایدئولوژی انقلابی در چارچوب اعتقادات و فقه و کلام شیعی به کلی متفاوت است با شکلگیری آن در قلمرو اهل سنت. مضافاً که این تفاوت ناشی از دو نوع ساختمان متفاوت اعتقادی و فقهی و کلامی است که این خود دو نوع ساختار روانی و شخصیتی و دو نوع ساختار اجتماعی و تاریخی را موجب شده است، به ویژه در آنجا که با دین و فرهنگ دینی مرتبط است. [تفصیل بحث را در کتاب زمینههای تفکر، صص ۲۱۱ – ۱۳۹ بیابید.]
حال به نظرات قطب در کتاب معالم میپردازیم و جهت روشن شدن بحث به اجبار میباید فرازهای مختلفی از آن را نقل کنیم:
« ما امروز در جاهلیتی به سر میبریم مشابه جاهلیتی که به هنگام ظهور اسلام وجود داشت و بلکه تاریکتر از آن. تمامی آن چه در اطراف ماست، جاهلی است … تصورات و عقاید مردم، عادات و تقالید آنها، منابع فرهنگشان، هنرها و ادبیاتشان، مقررات و قوانینشان. حتی بسیاری از آن چه را که فرهنگ اسلامی، منابع اسلامی، فلسفه اسلامی و تفکر اسلامی میشماریم جاهلی است … اینها همگی محصول این جاهلیت است!».
«پس به ناچار میباید از زیر فشار این جامعه جاهلی و تصورات و تقالید و رهبری جاهلی رهایی یافت … و خصوصاً در درون خودمان …. وظیفه ما این نیست که با واقعیت این جامعه جاهلی به صحبت بنشینیم و دوستیش را بپذیریم. چرا که او با این صفتش، صفت جاهلی، غیر قابل گفتگوست. وظیفه ما این است که اولاً تحولی در درون خود به وجود آوریم تا بر اساس آن بتوانیم جامعه را دگرگونی سازیم. وظیفه نخستین، دگرگون ساختن واقعیت این جامعه است. وظیفه ما دگرگون ساختن بنیاد این واقعیت جاهلی است. این واقعیتی است که از اساس در برابر راه و روش اسلامی قرار گرفته و با جبر و فشار مانع از آن بود که بر مبنای آن چه خداوند از ما خواسته زندگی کنیم.» [معالم صص ۱۹-۱۷]
«اسلام بیش از دو نوع جامعه نمیشناسد. جامعه جاهلی و جامعه اسلامی. جامعه اسلامی جامعهای است که اسلام را در تمامی ابعاد عقیده و عبادت، شریعت و نظام، سلوک و اخلاق، تحقق بخشیده است. جامعه جاهلی جامعهای است که به اسلام عمل نمیکند. نه اعتقادات و تصوراتش از اسلام است و نه ارزشها و ضوابطش و نه نظام و قوانینش و نه سلوک و اخلاقش. جامعه اسلامی جامعهای نیست مرکب از افرادی که خود را «مسلمان» نامیدهاند. حال آنکه شریعت قانون آنان نیست، هرچند نماز بخوانند و روزهگیرند و به حج روند. جامعه اسلامی جامعهای نیست که از نزد خود اسلامی جز آن چه خداوند مقرّر فرموده و پیامبر تفسیر کرده، ابداع کند و آن را «اسلام متطّور» بنامد».
«جامعه جاهلی ممکن است شکلهای گوناگون داشته باشد. ممکن است جامعهای باشد که خدا را انکار کند و به تفسیر مادی و دیالکتیکی تاریخ پردازد و آن چه را خود «سوسیالیسم علمی» مینامد بهعنوان نظام اجتماعی تحقق بخشد. همچنانکه ممکن است جامعهای باشد که خدا را انکار نمیکند، امّا تنها آسمانها را به او اختصاص داده و از زمین محرومش میکند. نه به قوانینش گردن مینهد و نه به ارزشهای ثابتش. به مردم اجازه میدهد خداوند را در صومعه و کلیسا و مساجد عبادت کنند، امّا بدانها اجازه نمیدهد که حاکمیت قوانین دینی را در جهات مادّی خود بطلبند و بهاینترتیب الوهیّت خدا را انکار میکند و یا آن را معطّل میگذارد. حال آنکه قرآن بدان تصریح دارد: «اوست کسی که در آسمان معبود است و در زمین معبود است» لذا جامعهای اینچنین در دین خدا نیست چراکه خدا میفرماید: «فرمان داده که جز او را نپرستید. این است دین قیّم و استوار.» و چنین جامعهای جاهلی خواهد بود هرچند خدا را بپذیرد… جامعه اسلامی تنها جامعه مترقی است و جوامع جاهلی، جاهلیت در شکلهای مختلفش، جامعههایی عقبماندهاند. میباید این حقیقت بزرگ روشن شود.» [همان، صص ۱۰۶ و ۱۰۵.]
«اسلام مشارکت با جاهلیت را نمیپذیرد. نه از ناحیه تصور و نه از ناحیه شرایط و لوازمی که این تصوّر به دنبال میآورد. یا اسلام و یا جاهلیت، هیچ حدّ واسطی وجود ندارد که نیمش از اسلام و نیم دیگرش از جاهلیت باشد و اسلام آن را بپذیرد و بدان رضایت دهد … دیدگاه اسلام روشن است در اینکه حق واحد است و تعدّد ناپذیر و هر آنچه جز آن است ضلالت است و گمراهی. و این دو نمیتوانند به لباس دیگری درآیند و با هم مخلوط شوند. حکم یا حکم خداست و یا حکم جاهلی است. قانون یا قانون خداست و یاهوی و هوس. آیات قرآن در این باب متواتر است: «و بین آنها حکم کن بر طبق آن چه خداوند فرو فرستاده و از هوسهایشان پیروی مکن. و از آنان بترس که تو را به فتنه اندازند از بعض از آنچه که خداوند به تو نازل کرده است …» این دو امری است که سومی ندارد. یا لبیک گفتن به خدا و رسولش و یا تبعیت کردن از هوس … » [همان، صص ۱۵۰-۱۴۹.]
«حاکمیت بخشیدن به خدا و به قوانین الهی بر روی زمین و نابود ساختن حاکمیت انسان و قوانین انسانی و انتزاع قدرت از دست غاصبان و بازگرداندنش به خداوند سبحان … صرفاً با تبلیغ و موعظه حاصل نخواهد آمد، چرا که جباران سلطهجو و غاصبان حاکمیّت خدا، قدرت را با تبلیغ و ارشاد واگذار نخواهد کرد. اگر چنین بود پیامبران بهسادگی میتوانستند دین خدا را بر روی زمین مستقر سازند و این عکس آن چیزی است که تاریخ نشان میدهد. تاریخ این دین هم چون تاریخ ادیان گذشته است.»
«این اعلان عمومی برای آزادسازی «انسان» بر روی «زمین» از هر آن قدرتی است جز قدرت خداوند، و اینکه الوهیت و ربوبیّت تنها متعلق به اوست، اعلانی نظری و فلسفی و انفعالی نیست. اعلانی است محرّک و واقعی و فعال. اعلانی است که میخواهد قانون خدا را بر روی زمین تحقق بخشد و عملاً انسانها را از بندگی بندگان به بندگی خدا درآورد … پس بهناچار میباید در کنار «بیان» «تحرک» هم وجود داشته باشد … تا بدینوسیله بتواند با «واقعیت» در تمامی ابعاد برخورد کند.» [همان، صص ۶۱ و ۶۰.]
بهتر است در اینجا فرازهایی از کتاب «زمینههای تفکر» را که در حدود سه دهه قبل نوشته شده، نقل کنیم. در آن زمان گروههای تکفیری جدید که عموماً فرزندان مستقیم و غیر مستقیم القاعده هستند هنوز متولد نشده بودند، اگرچه جنبشهای دانشجویی نیمه دوم دهه هفتاد مصر که بعضاً گرایشهای انزواطلبانه و براندازانه و تکفیری داشتند، عمیقاً تحت تأثیر همین کتاب بودند. پس از نقل فرازهای فوقالذکر از کتاب معالم، چنین آمده است:
«جملات فوق منقولاتی است از کتاب سید قطب که علیرغم طولانی شدنش، به لحاظ اهمیتی که برای روشنتر شدن این مبحث و مباحث دیگر داشت، آوردیم. واقعیت این است که مبانی اعتقادی و فکری و سیاسی جنبش اسلامی موجود در قلمرو اهل سنت، شناخته نخواهد شد تا این کتاب بهخوبی شناخته و فهم شود. جالب این جاست که حتی غیر همفکران انقلابی و مبارزهجوی او نیز بهنوعی از این کتاب متأثرند. آنها از جایی شروع کردهاند که او شروع کرد و بیش و کم با همان روش و سیاق. تفاوت آنان با او بیشتر در تفاوت منابع و پذیرش حجیّت منابع است و نه عاملی دیگر.»
«علت اساسی این جریان نه مثلاً عظمت قطب و یا عظمت و خدشهناپذیری فکر اوست. بدون شک او متفکری خلّاق، مخلص و اصیل بوده است. مسأله اینجاست که استقبال از او بیش از آنکه به شخص و فکر او بازگردد، به این نکته باز میگردد که تاکنون کسی نتوانسته اندیشههای سیاسی و انقلابی و اسلامی را بدون نفی تقدّس دوران نخستین – منظور دوران خلفای راشدین است چراکه او از معاویه و امویان و دورانهای بعد به شدت انتقاد میکند و حتی در مواردی عثمان را هم به باد انتقاد میگیرد – از نقطهای دیگر طرح کند. او آغاز کننده راهی بود که دیگران تا زمانی که راهی دیگر گشوده نشده، مجبور به پیمودن آنند.»
«از همان ابتدای انتشار این کتاب تاکنون فراوان بودهاند کسانی که به انگیزههای مختلف، چه دینی و چه غیردینی، با آن به مخالفت برخاسته و به نقد آن نشستهاند، اما علیرغم همه اینها این کتاب هم چنان وثیقترین و الهام بخشترین منبع اسلامی برای جوانان مسلمانی بوده که تحولات سریع و ژرف دهههای اخیر آنان را بهسوی فعالیتها و گرایشهای انقلابی و مسلحانه سوق داده و در عین حال پاسخ را از اسلام میجستهاند. استقبال عظیم جوانان از قطب و بهویژه این کتاب، به سبب خلاء اندیشههای اسلامی – انقلابی در جامعه اهل سنت و اساساً در تاریخ اهل سنت بوده است. نیاز به این قبیل اندیشهها نیازی است واقعی و جدّی که پاسخ میطلبد و وقتی کسی جز او سخنی برای عرضه ندارد طبیعی خواهد بود که به سویش بشتابند.»
«از این گذشته قطب و یا هر متفکر ملتزم و معتقد دیگری چگونه میتوانست در این سدّ منیع شکاف اندازد و از مجموعهای که اصول و بلکه اجزائش بهطور مستقیم و یا غیرمستقیم در تعارض با پاسخ مطلوب و مورد نیاز بود، پاسخ طلبد. اگر قرار باشد این سدّ هم چنان محفوظ بماند و نقد تاریخی آن را فرونریزد دیگر چه راهی جز راهی که قطب بدان توسّل جست، و یا راههایی به هر حال شبیه بدان، میتواند پاسخ دهنده باشد.»
«عموم منتقدان مسلمان از اینکه او جامعه مسلمانان را جامعهای جاهلی نامیده و آن را همانند دارالحرب دانسته، انتقاد کردهاند. امّا بدین نکته نیندیشیدهاند که او تحت کدامین شرائط فکری و اعتقادی نشأت گرفته از نیازهای واقعی نسل امروز، بدان مبادرت ورزیده است. اصل ازنظر او و همفکران و پیروانش یافتن جواب بود، و البته هنوز هم هست، و با توجه به این اصل او چه راه دیگری میتوانست بپیماند تا به مطلوب دست یابد؟ مطلوب او آن بود تا «دستورالعملی برای پیشگامان نهضت اسلامی بنویسد و بدانها بگوید چگونه عمل خویش را آغاز کنند و چگونه با جاهلیت ریشه دوانده در سراسر زمین به مقابله برخیزند. پیشگامانی که محتاج به نشانههای راهند – معالم فی الطریق – نشانههایی که با کمک آن رسالت و وظیفه و هدف خود و نیز نقطه شروع این سفر طولانی را دریابند … و دریابند که در کجا با مردم نزدیک، و در کجا از آنان دور شوند. ویژگیهای جاهلیت موجود را بشناسد و بدانند چگونه میباید با جاهلیان دوران با زبان اسلام سخن گویند و در چه مسائلی آنان را مخاطب قرار دهند … » [معالم، ص ۹]
«در یک برآورد بیطرفانه باید گفت قطب با توجه به محدودیتهای اعتقادی و نیز فشارها و ضرورتهایی که تحت آن میزیست و میاندیشید درمجموع موفق بوده است. منتقدان از او یا محدودیتها و الزامات اعتقادی او را مدّ نظر نداشتهاند و یا فشارها و ضرورتهایی را که او با آنها مواجه بوده است نادیده انگاشتهاند.»
«البته در این جا هدف بررسی و ارزیابی نظریّات قطب نیست، بلکه تشریح این نکته است که فقه و کلام سنی و ساختار اعتقادی و فکری برخاسته از آن در برابر جریانهای حادّ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی چگونه و با ملاحظه چه نکاتی واکنش نشان میدهد؟ از آنجا که سید قطب نمونه زندهای از این برخورد ملتزمانه و متشرّعانه و در عینحال انقلابی و متعهّدانه است به بررسی بخشی از آراء او پرداختیم و اینکه اندیشه اسلامی – انقلابی خود را از کدامین نقطه آغاز کرد و چرا این نقطه را برگزید. او برای آنکه ضرورت و وجوب دینی نفی نظام حاکم مسلّط بر جامعه خویش را به اثبات رساند، مجبور شد از این نقطه شروع کند و ایدئولوژی خود را با اتّکاء بدان سامان بخشد.» [زمینههای تفکر، ۶۸-۱۶۶]
چنانکه گفته شد نکات فوق که بخشی است از مباحث مربوط به واکاوی اندیشه قطب و نسبتاش با نظام فقهی و کلامی اهل سنت، نزدیک به سه دهه گذشته تحریر شده است. هدف آن بود که اولاً شرائط اجتماعی و سیاسی و فکریای که قطب در آن میزیست، بیان شود و اینکه یافتن پاسخی اسلامی – انقلابی برای نسل جوانی که به صحنه میآمد، یک ضرورت بود. نسلی که میخواست اعتقادات اسلامی خود را حفظ کند و از وضع موجود سرخورده و خشمگین بود. ثانیاً نشان داده میشود که استخراج چنین پاسخی از مجموع فقه و کلام اهل سنت ناممکن بود. ثالثاً اینکه قطب برای یافتن جواب از چه روشی سود جسته است و بالاخره اینکه چرا راهحلّ او مورد استقبال وسیع جوانان قرار گرفت؛ علیرغم آنکه مورد مخالفت عالمان و کسان دیگری قرار گرفت که با مبانی اسلامی آشنایی کافی داشتند.
عموم موافقان جوانانی بودند که در پی یافتن توجیهی دینی برای دست یازیدن به اسلحه و انقلاب مسلحانه بودند. مخالفان عموماً به غیر اسلامی بودن نظریه او میپرداختند و اینکه نمیتوان جامعه مسلمان را آنچنانکه قطب میگوید، تکفیر کرد. نخستین واکنشها از داخل اخوان المسلمین پدیدار شد و «حسن الهضیبی» مرشد عام آنان که در زندان بود، کتاب معروفش را تحت عنوان «دعاه لا قضاه» در ردّ تئوری قطب نوشت. چنانکه از عنوان کتاب برمیآید او میگوید ما «دعوت کنندگان» به اسلام هستیم و نه «قاضیانی» برای تشخیص اینکه چه کسی مسلمان و چه کسی کافر است.
از مهمترین و نخستین انتقاد کنندگان رئیس کمیسیون فتوای الازهر، شیخ سبکی است که میگوید: «توصیف هر دورهای به جز دوره نزدیک به عصر پیامبر به عنوان دوره جاهلی، عمل کفرآمیزی است» و نیز گفت «اگرچه در نگاه اول کتاب معالم فی الطریق ممکن است اثری به نظر آید که به اسلام توسّل جسته، امّا شیوه فتنهانگیز آن و تأثیرات مصیبتبارش بر جوانان و خوانندگانی که اطلاعات اسلامی آنها کافی نیست، باعث بیزاری فرد میشود.» حتی فردی چون «یوسف العظم» که به واقع مرید قطب است در کتابش «رائد الفکر الاسلامی المعاصر» از او انتقاد میکند.
به جز این همه نکاتی که از محمد قطب و زینب الغزالی نقل شده اجمالاً حاکی از پاسخدهی آنان به انتقادهایی است که کتاب معالم برانگیخته است. این بدین معنی است که چنین انتقادهایی وجود داشته، اگرچه پاسخ آنان در تعارض با نظراتی است که سید قطب در کتابش آورده است.
مضافاً که پس از اعدام سید قطب، برادرش محمد به عربستان رفت و مورد استقبال سعودیان و ملک قرار گرفت. اگر تکفیر سید صرفاً متوّجه به حکام مسلمان است، مطمئناً سعودیان نیز مشمول این حکم بودهاند. چگونه است که محمد تا پایان عمر در عربستان زیست و کلمهای در انتقاد از آنان نگفت، حال آنکه کسانی چون محمد متولّی الشعراوی و محمد الغزالی عمدتاً به دلائلی دینی این کشور را ترک گفتند. چگونه میتوان پذیرفت که محمد قطب همچون برادرش بوده و چون او میاندیشیده است.
و اما اینکه چگونه افکار قطب سر از ایدئولوژیهای تکفیری درآورد.
قطب در ۱۹۶۶ به گونهای ناجوانمردانه و غیرِقانونی اعدام شد. در ۱۹۶۷ جنگ شش روزه اتفاق افتاد و مصر و اعراب به سختی شکست خوردند. بلافاصله پس از این شکست ناصر استعفا کرد که به دنبال تظاهرات وسیع و بسیار پرهیجان مصریانی که به نفع او به خیابانها آمده بودند، استعفایش را پس گرفت و بالاخره در ۱۹۷۰ به دلیل فشارهایی که جهت پایان بخشیدن به جنگ ارتش اردن و فلسطینیها – سپتامبر سیاه – بر او وارد آمد، سکته کرد و زندگی را بدرود گفت.
شخصیت کاریزماتیک او و سیاست مردمیاش و عواملی دیگر مانع از پدیداری هر نوع گرایش مسلحانه چریکی در زمان او بود. پس از ناصر سادات به قدرت میرسد که سیاست ناصرزدایی و سوسیالیسمزدایی و دوری از شوروی و نزدیکی به آمریکا و متحدان منطقهایاش را در پیش میگیرد و جهت موفقیت در سیاستش، به ویژه سیاست ناصرزدایی و سوسیالیسمزداییاش، به اخوان المسلمین و سعودیان نزدیک میشود. عموم شخصیتهای اخوان آزاد و بلکه فعال میشوند. این به نوبه خود به استقرار اجتماعی و سیاسی جامعه مصر آن ایام، کمک فراوانی میکند.
چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل در ۱۹۷۳ نیمه پیروزیای را برای مصریان به ارمغان میآورد و این جریان تا اواسط دهه هفتاد رژیم را در برابر گروههای معترض برانداز مصونیت میبخشد. رویگردانی از سیاست سوسیالیستی و رویآوری به سیاست باز اقتصادی اوضاع معیشتی توده مردم و طبقات فقیر را به سختی تحت فشار قرار میدهد. در نیمه دوم دهه هفتاد شاهد اعتراضات وسیع مردمی به دلائل معیشتی هستیم. ضمن آنکه مشت آهنین و نیز سیاست گرایش به آمریکا و غربی کردن سریع کشور توسط رژیم، موجب عصبانیت قشرهای متدیّن میشود. عملاً شرائط برای فعالیتهای مسلّحانه آماده میشود و دقیقاً از همین نقطه است که نظریه قطب در کتاب معالم به صحنه میآید و توسط جوانانی که در مجموعه «التکفیر و الهجره» و سپس در مجموعه هواداران نویسنده «الفریضه الغائبه»، عبدالسلام فرج، جمع شدند، به شدت جذب میشود و راهنمای عمل قرار میگیرد. گروه نخست بدان دلیل که به تعبیر خود از جامعه جاهلی هجرت کرده و در بیابانها و احیاناً روستاها ماوا گزیده بودند ترورهای فراوانی انجام دادند و نیروهای امنیتی چندان قادر به کنترل آنان نبودند، – ترور شیخ محمد الذهبی، وزیر اوقاف وقتِ مصر، که صرفاً به دلیل وزیر بودنش ترور شد، تنها یک نمونه است. حال آنکه او عالمی ازهری هم بود – اگرچه گروه دوم، «الجهاد الاسلامی» به علت متمرکز بودنشان در شهر، و پس از اقدامات پلیس و نیروهای امنیتی، به سرعت از هم پاشیده شدند. نوشتهجاتی که از «مصطفی شکری» باقی مانده و یا منسوب به او است، و نیز کتاب «عبدالسلام فرج» عمیقاً متأثر از کتاب «معالم» است.
فعالیت این دو گروه منجر به شهرت بیشتر نظریه قطب نه تنها در مصر، بلکه در عموم کشورهای عربی و تا حدودی اسلامی گردید. در این میان افغانستان توسط شوروی اشغال میشود که مقارن است با انتخاب ریگان که سیاستی عمیقاً ضد کمونیستی در پیش گرفته بود. آنان از یک طرف از جنبش سولیدارنوش «همبستگی» لهستان به رهبری لخ والسا حمایت میکردند. خصوصاً که پاپ ژان پل دوم هم که لهستانی بود عمیقاً و در تمامی زمینههای ممکن با آمریکاییها همکاری و همگامی میکرد؛ و از طرف دیگر از سعودیها میخواستند که مسلمانان را علیه شورویها بسیج کند و داوطلبان را به جبهه افغانستان بفرستند.
عربستان هم که با پیآمدهای وسیع و تهدید کننده جنبش «جهیمان العتیبی» که در اول محرم ۱۴۰۰ در مسجدالحرام قیام کرده بود مواجه بود، فرصت را غنیمت شمرده و به اعزام داوطلبان جهادی که کلاً از هواداران جهیمان بودند – همچون خودِ بن لادن – مبادرت ورزید و کمی بعد راه را برای تمامی هواداران جهاد از مصر، همچون ایمن الظواهری، و سایر کشورهای عربی گشود و بلکه بدان تشویق و تحریض کرد. و این جریان را دو نتیجه بود. اولاً مقابله با شوروی و کمونیسم و ثانیاً اعزام تمامی عناصر ناراضی که تحت تأثیر نظرات قطب و جهیمان خواهان جهاد و ایجاد جامعه اسلامی ایدهآل بودند.
به این ترتیب «افغان العرب» در طی دهه هشتاد قرن گذشته شکل گرفت. داوطلبان از دو زمینه فکری و اعتقادی متفاوت آمده بودند. زمینه اعتقادی سعودیان «وهابیت ابن عبدالوهابی»، و نه «وهابیت رسمی»، بود که جهیمان بدان دعوت میکرد و به همین علت هم قیام کرد. زمینه فکری مصریان و سایر عربهایی که با آثار سید قطب آشنا بودند، نظریات قطب بود.
این دو گروه در ابتدا مشکلات فراوانی با یکدیگر داشتند. هم به لحاظ فکری و اعتقادی و هم به لحاظ عملی و فقهی. خورشید احمد و دیگرانی که در مورد افغان العرب و یا طالبان نوشتهاند، عموماً بدین اختلافات اشاره کردهاند.
مدتی بعد دوست بن لادن، عبدا… عزّام، که فردی است فلسطینی و سالها در عربستان تدریس کرده بود و لذا با افکار وهابیان آشنا بود، به پیشاور میرود. او عمیقاً متأثر از افکار قطب است که ضمناً مکتب وهابی را هم به خوبی میشناسد. او مهمترین شخصیّتی است که این دو را ترکیب میکند و این ترکیب ایدئولوژی «القاعده» شکل میدهد که پس از اشغال کویت در ۱۹۹۰ به صحنه میآید. اینکه چرا و چگونه این ایدئولوژی پس از اشغال کویت وارد میدان میشود، خود داستان دیگری است.
عزام رسالههای فراوانی نوشته و یا با استخراج از سخنرانیهایش آن را به رساله تبدیل کردهاند. اجمالاً در دو رساله «فقه الجهاد» و «سید قطب: عشرین عام علی الشهاده» نشان دهنده نکات یاد شده است. البته کتاب «شیخی الذی عرفتُ» نوشته محمود سعید عزام میتواند مسائل بیشتری را توضیح دهد.
عملاً ایدئولوژی القاعده مادر ایدئولوژیهای جهادی و تکفیری بعدی است که خصوصاً پس از سقوط صدام در ۲۰۰۳ با نامهای مختلف به میدان آمدند. چنانکه از کتابهای رهبران فکری اینان برمیآید و خود نیز صریحاً میگویند، همگی عمیقاً متأثر از تئوریهای سید قطب هستند. در عموم موارد، این کتابها چیزی نیست جز شرح و بسط و مدرکیابی نظرات قطب. از «الکواشف الجلیه فی کفر الدوله السعودیه» محمد المقدسی گرفته تا «الحرکه العالمیه الاسلامیه» محمد امین شنقیطی و «اداره التوحّش» ابوبکر الناجی و «دعوه المقاومه الاسلامیه العالمیه» ابومصعب السوری و تا خطابههای ابوقتاده فلسطینی. البته این بدین معنی نیست که آنان از مکتب ابن تیمیّه و محمد بن عبدالوهاب متأثر نبودهاند. در آخرین بخش مقاله مورد نقد که احتمالاً مورد توجه جناب منتقد محترم قرار نگرفته، چنین آمده است:
«در حقیقت هم اندیشه قطب و هم وهابیت از دو سلسله مقدمات و از دو رشته تحولات کاملاً متفاوت به نتیجه کموبیش مشترکی رسیدند؛ امّا به دلائلی پیچیده عملاً وهابیت مهمترین سهم را در ایجاد و تکوین و گسترش تفکرات و گروههای تکفیری داشت تا بدانجا که حتی اندیشه قطب را به خدمت گرفت. بدون شک حمایتهای مستقیم و غیر مستقیم مالی و تبلیغاتی،اعم از دینی و غیر دینی، و سیاسی و تسلیحاتی را در این میان سهم بزرگی بود و هست.»
البته در طیّ یک مقاله نمیتوان به تمامی نکات پرداخت، امّا این به معنای ناسپاسی نسبت به شخصیّت قطب نیست. او در دورانی که عموماً و بلکه کلاً درصدد اثبات حقانیت اسلام از طریق نشان دادن مشابهت و بلکه همانندیاش با مکاتب شرقی و غربی بودند، کم و بیش به تنهایی به پا خاست و از اسلام به دلیل حقانیت خود این دین، دفاع کرد. بدون شک او مهمترین و موثرترین نویسندهای که چنین کرده و از قلم شیوا و بسیار زنده و پرطپش و تحرّک بخش خویش سود جسته است. قلم او بیش از آنکه ناشی از هنر نویسندگی او باشد، حاکی از ایمان نیرومند و خروشنده و اصالتگرای او است.
مهمترین کتاب رهبر اخوان المسلمین سوریه، «مصطفی السباعی»، که ضمناً پایهگذار جمعیّت اخوان سوریه هم هست، «اشتراکیه الاسلام» است. آنچنانکه از آثارش برمیآید او شخصی است عالم و از خاندانی بزرگ. امّا اوضاع در دهههای پنجاه و شصت به گونهای بود که او این کتاب را برای اثبات همانندی اسلام و سوسیالیسم تدوین کرد و البته مورد استقبال قرار گرفت.
اصولاً مذاق زمان چنین بود. «السباعی» یک نمونه است، عموماً این گونه بودند. جریانی که از اواخر قرن نوزدهم آغازشده بود و ادامه داشت و هنوز هم ادامه دارد. صداقت، اصالت و تعهّد قطب با توجه به این نکات بهتر دریافت میشود. امّا این موجب نمیشود که پیآمدهای منفی و بلکه بسیار منفی اندیشه او نادیده گرفته شود.
البته در اینجا مسائل فراوانی وجود دارد که به ساختمان فقهی و کلامی اهل سنت راجع میشود. اجمال آن این است که این مجموعه نمیتواند مانع از افراطی و تکفیری شدن فرزندانش شود در آنجا که رویکردی انقلابی مییابند؛ چرا که فاقد ابزارهای لازم برای کنترل حرکت انقلابی آنها است. توضیح این نکته به مراتب فراتر از این نوشتار است. احتمالاً مقایسه حزب ا… لبنان که به واقع گروهی انقلابی است با گروههای انقلابی دیگری که عموماً گرایشهای تکفیری یافتهاند، بتواند موضوع را تا حدّ قابل قبولی توضیح دهد.
۲۸/۱۰/۹۶ – محمد مسجدجامعی