نویسنده: محسن مهریزی
یکی از عواملی که تأثیر آن بر خُلق و خو و فرهنگ مردم هر منطقه به اثبات رسیده، جغرافیا و شرایط اقلیمی است. نوع عقایدی که مردم یک منطقه میپذیرند، نحوه عمل به آن، روحیات، ویژگیهای اخلاقی و نیز سبک زندگی آنها، متناسب با سرزمینی است که در آن زندگی میکنند. از نمونههایی که میتوان سازگاری ویژگیهای سرزمینی و اجتماعی را با آیین مورد پذیرش مردم آن منطقه به خوبی مشاهده نمود، سرزمین نجد است.
آیین وهابیت که رویکرد خشن و تعصّب آمیزی را در پیش گرفته بود، توانست در بین مردم نجد به خوبی نهادینه شده و مورد پذیرش آنها قرار گیرد.
شرایط جغرافیایی و اجتماعی سرزمین نجد
نجد، منطقهای خشک و بیآب و علف بود و به دلیل شرایط سخت جغرافیایی، دور از مناطق دیگر قرار داشت و معمولاً کسی به آن منطقه سفر نمیکرد. اهالی نجد نیز با دیگران ارتباطی نداشتند و به خارج از این منطقه سفر نمیکردند. آنها در این شرایط کمتر با افکار و عقائد مختلف مواجه شده بودند و در یک غفلت و بیخبری فزایندهای به سر میبردند. طبیعتاً در چنین موقعیتی ساکنان این منطقه، افرادی بسیط، زودباور، در عین حال خشن و عملگرا بودند.
شغل مردم نجد بیشتر دامداری و کشاورزی بود که در یک نظام قبیلهای زندگی میکردند. آنها به دلیل ویژگی زندگی قبیلهای که معمولاً قوانین جامعی بر آن حاکم نیست و زمینه هرج و مرج و بینظمی در آن فراهم است و نیز به دلیل تعارض منافعشان، همواره بر سر چراگاه با سایر قبایل در حال نزاع و مبارزه بودند. بیقانونی و هرج و مرج حاکم بر زندگی آنها، مانع ثبات اجتماعی و رشد و پیشرفت اقتصادی شده بود.
در جامعه نجد، رابطه و نسبت مردان با زنان به گونهای بود که، در آن زن به عنوان موجودی ضعیف که قدرت محدودی دارد، پنداشته میشد و مردان تفوّق زیادی نسبت به زنان داشتند. بر زن اطاعت از مرد واجب بود. صبوری زن بر قساوت، سنگدلی و فساد مرد از صفات زوجه صالحه به شمار میرفت. زنان تنها در داخل منزل امکان ایفای نقش داشتند. زنان برای رسیدن به خواستههای خود راهی به جز به کار بردن حیله نسبت به مردان نداشتند. مردان هم نسبت به زنان موضع شکّ و احتیاط را در پیش گرفته بودند، چراکه از نظر آنها زنان موجب بلاء و شرّ و حیله به حساب میآمدند. مادر زوج، در خانواده نسبت به سایر زنان صاحب سلطه بود. زن نیز بستگان همسر خود را دوست نداشت و بر علیه آنها مکر و حیله به کار میبرد. در غیاب پدر، نقش محوری در تصمیم گیریها به پسر بزرگتر واگذار میشد و اگر فرزندان ذکور حضور نداشتند، مسئولیت و سرپرستی به عموی خانواده میرسید. حفظ و حراست از قبیله از وظایف اساسی مردان بود.
امنیت در منطقهای نجد
امنیت در نجد به دلیل عدم استقرار حکومت سیاسی، پایدار نبود. شرایط جغرافیایی نجد به عدم ثبات سیاسی این منطقه دامن میزد. حجاج معمولاً به دلیل ترس از راهزنان و خطر گرسنگی از منطقه نجد عبور نمیکردند. قانون جامعه بدوی نجد بر این پایه استوار بود که بقاء برای قوییترینهاست. تسلّط و قدرت سیاسی در جامعه نجد یا با وراثت، یا با انتخابات و یا قهر و غلبه به گروه بعدی منتقل میشد. از نظر مردم نجد، حاکم یا شیخ، خلیفه خدا در زمین و مجری احکام الهی بود و عدالت به واسطه محاکمه علنی برای مجرمین به اجرا در میآمد.
تقسیمات طبقاتی جامعه نجد و تأثیر آن بر جایگاه اجتماعی افراد
تجّار و بازرگانان از بالاترین جایگاه اجتماعی در جامعه برخوردار بودند. فردی که متعلّق به قبیله معروفی نبود، جایگاه پایینی در جامعه داشت. شاعران همانند زبان قبیله بودند که جایگاه ویژه و ممتازی در جامعه نجد داشتند. جایگاه افراد در جامعه قبیلهای نجد بر اساس ثروت و امکانات مالی آنها تعیین میشد. اصحاب ثروت همواره مورد تقدیر و احترام واقع میشدند. نجدیان به دو دسته شهرنشین و بدوی تقسیم میگردیدند که برای شهرنشینان وسعت باغها، زمینها، تعداد گلّهها و دامها نشان از حجم ثروتشان بود و برای بدویان، ثروت شامل کیفیت اسب و تعداد شترها میشد. تجّار و بازرگانان در بین فقرا و طبقات مختلف اجتماعی و اقتصادی به سبب ثروتی که داشتند از مرتبه و جایگاه بالایی برخوردار بودند. هر چند تجّار به سبب برخی اعمال نظیر رباخواری و تنوع طلبی جنسی، محبوبیتشان در بین افراد مختلف جامعه کم بود اما آنها همچنان از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بودند؛ به همین دلیل اگر تجّار، خطا و اشتباهی مرتکب میشدند، همچنان در حاشیه امنی به سر میبردند و عدالت در مورد آنها اجرا نمیشد و افراد فقیر از حقّ خود در برابر خطای آنها میگذشتند.
اهالی نجد به دلیل مسائل اقتصادی، اجتماعی و جغرافیایی که منجر به سختی شرایط زندگی آنها میشد، اهتمامی به تعلیم و تحصیل علم نداشتند. فقط اگر عدّه معدودی مایل به کسب علم بودند به شهرها و بلاد دیگر هجرت مینمودند و پس از آن که سواد خواندن و نوشتن پیدا میکردند و برخی سورههای قرآن را حفظ میکردند به دیار خود بازمیگشتند. در جامعه نجد قضات و شیوخی که فقه حنبلی را فراگرفته بودند و تعداد آنها زیاد هم نبود معمولاً از علم چندانی برخوردار نبودند. آنها دارای شأن اجتماعی بالایی بودند و ملجأ مردم در امور دینی و قضایی محسوب میشدند؛ از این رو نجد فاقد هرگونه جایگاه معرفتی و علمی در منطقه بود.
کشاورزان در طبقه فقرا قرار میگرفتند، کارگران مزارع، معمولاً هیچ بهرهای از محصولات کشاورزی نمیبردند. قصّابها، بنّاها، پارچه فروشها، صنعتگران و کسانی که حجامت میکردند و نیز کسانی که در مقابل خدمات پول دریافت مینمودند، مثل چوپانها در مرتبه پایینتر از کشاورزان قرار داشتند. اهالی نجد به نسبهای خود افتخار میکردند و مراقبت زیادی نسبت به حفظ آن داشتند به طوری که صاحبان شرافت و نسب خانوادگی با همانندان خود ازدواج میکردند.
ساکنان نجد قواعد و قوانین قبیلهای را ملاک تنظیم روابط اجتماعی قرار داده بودند. شیخ و رؤسای قبایل که اعضای مجلس شورا را تشکیل میدادند و به تصمیمات آنها توجّه میشد در طبقه اوّل اجتماعی و رؤسا و سران خانوادهها در طبقه دوّم قرار میگرفتند. گروههایی که از نسبهای معروف و معتبری برخوردار نبودند و سایر افراد که بدنه اجتماع را تشکیل میدادند در ردههای بعدی دستهبندی میشدند.
در یک تقسمبندی طولی، جامعه نجد به دو گروه عمده قبائل صاحب نسب بالا و قبائلی که نسب آنها مشکوک بود، تقسیم میشد. راهزنان در حمله و غارت اموال کسی که قبیله او معروف و شناخته شده نبود تردید نمیکردند. کسانی که صاحب قبیله معروفی بودند اگر هم راهزنان به او حمله میکردند، برای حفظ جان او مورد حمایت قبیله خود قرار میگرفت و خسارات مالی او نیز جبران میشد. به عبارتی دیگر، ارزش ذاتی این شخص، تعیینکننده موقعیت و جایگاه او در جامعه نجد نبود بلکه این نسب قبیله وی بود که شأن و ارزش فرد را تعریف میکرد.
در سرزمینی با این اوصاف جغرافیایی، اجتماعی و امنیتی که شرایط منحصر به فرد و کاملاً آمادهای برای پذیرش افکار تعصّب آمیز داشت، شخصی همانند محمد بن عبدالوهاب ظهور میکند. او با پشتکار و انگیزهای بالا، دعوت خود را شروع کرد و به درستی، سرزمین نجد را خاستگاه مناسبی برای آیین وهابیت پنداشت. محمد بن عبدالوهاب جنگ با کسانی که از نظر او مشرک و کافر بودند را از اصول اقدامات خود قرار داد و به این نوع اقدامات، رنگ قداست دینی بخشید و نام جهاد بر آن گذاشت. محتوای دعوت شیخ محمد به نحوی بود که به گمان خود، مردم را به اسلام نخستین و اصیل که همان سیره سلف صالح بود دعوت میکرد. اهتمام او، دعوت به توحید ساختگی وهابیت بود و پیروان خود را موحّد و همانند صحابه پیامبر(ص) و تابعین معرّفی مینمود. شیخ محمد با سخنان خود این تصوّر را در اعراب بوجود میآورد که تنها آنها مسلمان حقیقی و اهل بهشت هستند و اگر در راه تبلیغ تعالیم او کشته شوند یا بکشند سعادت ابدی نصیبشان خواهد شد. پذیرش و تن دادن به تعلیمات افراطی و تعصّب آمیز محمد بن عبدالوهاب برای آنها کار عجیب و دور از انتظاری محسوب نمیشد؛ فرهنگ جنگ و خشونت در بین قبایل نجد کاملاً پذیرفته شده بود. نزد مردمان نجد، جان، کالای چندان گرانی نبود. آنها با سابقه جنگاوری و خشونتهای بیابانی که به راحتی میتوان در زندگیشان سراغ گرفت، به دفاعی تمام عیار، از تعلیمات محمد بن عبدالوهاب میپرداختند و از بذل جان در این راه دریغ نمیکردند.
مردم نجد با تمسّک به فرهنگ قبیلهای خود و به امر شیخ محمد، به قبائل و نواحی دیگر حمله میکردند و پس از غلبه بر آنها، اموالشان را به غارت میبردند و سرزمینشان را تصاحب مینمودند. به طور طبیعی قبایل با هم دشمن بودند و هر قبیلهای برای حمله به قبایل دیگر آمادگی فکری و عملی بالایی داشت؛ از طرفی دیگر، نجدیان به دلیل زندگی قبیلهای تابع حاکمان و شیوخ خود بودند و غلبه بر دیگران و حفظ منافع، از اصول حیاتی روش امرا بود. از این رو محمد بن عبدالوهاب برای قبولاندن ایدهها و روشهای خود، کار مشکلی نداشت. این در حالی بود که وی در مناطق دیگر و با شرایط متفاوت جغرافیایی و اجتماعی، موفّق به القاء نظرات خود نشد و حتّی با او سرسختانه مقابله و مخالفت شده بود، به طوری که محمد بن عبدالوهاب را از این مناطق بیرون میراندند. حتی نزدیکترین افراد به او یعنی پدر و برادرش نیز با افکار او مخالف بودند و نظرات او را ردّ میکردند. شیخ محمد گرچه تا زمانی که تنها و بدون کمک حاکمان قبایل به تبلیغ و ترویج افکار خود پرداخت توفیقی نداشت و با او مخالفت میشد، امّا پس از همراهی محمد بن سعود با وی، مردم نجد نیز دعوت شیخ محمد را پذیرفتند و کار او رونق گرفت.
بنا بر آنچه گذشت، به نظر میرسد تناسب معناداری بین ویژگیهای اقلیمی و اجتماعی هر سرزمینی با آیین مورد پذیرش ساکنان آن سرزمین وجود دارد. محمد بن عبدالوهاب چنین توفیقاتی را در هیچ مکان و سرزمین دیگری به غیر از نجد با آن خصوصیات اجتماعی و جغرافیایی نمیتوانست به دست آورد. تنها و تنها جامعه و اقلیم نجد بود که میتوانست خاستگاه آیین وهابیت متصلّب قرار گیرد. مردم نجد در طبیعتی بیآب و علف، با روحیات خشک و خشن، همانند جماعتی ستیزهجو و با پیروی از ساختاری قبیلهای، زمینه پذیرش آیین افراطی وهابیت را بهتر از هر سرزمینی داشتند. گویی بیابان نجد بیش از هر جای دیگری، مستعدّ رشد بذر شوم وهابیت بود.