مقالات

چگونگی پیدایش ایدئولوژی تکفیری

hashie bala

   

متن سخنرانی دکتر محمد مسجد جامعی

    

متن زیر سخنرانی القاء شده در دهمین کنفرانس گفتگوی ایران و واتیکان است که تحت عنوان “Development of Takfiri Ideology” در تاریخ ۹۵/۹/۲ در واتیکان ایراد گردیده است.

آنچه امروزه «افراط گرایی اسلامی» نامیده می‌شود به واقع پدیده پیچیده‌ای است که برای فهم همدلانه آن می‌باید مسائل فراوانی مورد بررسی دقیق قرار گیرد. توصیف این جریان به عنوان «اسلامی» مانع از آن بوده که به ابعاد مختلف این پدیده پرداخته شود و نیز اینکه نسبت آن با اسلام چیست؟ جریانی اسلامی است و هویتی دینی دارد و یا آنکه اسلام صرفاً بهانه و پوششی است برای واقعیتی که در عمق خود غیر اسلامی و بلکه ضد اسلامی است!!

مطمئناً این جریان با شکل و ویژگی‌ها و دامنه نفوذ‌ کنونی‌اش نمی‌توانست در جهانی غیر «جهانی شده» به صحنه آید. این سخن در مورد تمامی عناصر قوام دهنده‌ این جریان نیز صحیح است و این بدین معنی است که مجموعه‌ای از عوامل تاریخی و اجتماعی و سیاسی و همچنین فرهنگی و دینی در پدید آوردن آن نقش داشته‌اند و مهم این است که این عوامل صرفاً داخلی و در چارچوب جهان مسلمان نیست، بعضاً به خارج از قلمرو آنها راجع می‌شود. از مسئله «جهانی شدن» گرفته تا گسترش ارتباط‌های دیجیتالی و تا دخالت‌های آشکار و پنهان قدرت‌های بزرگ کنونی.

بدون توجه به نقش بسیار موثر و پر رنگ این قدرت‌ها در دوران استعمار، از جنگ دوم جهانی به بعد به دلائل استراتژیکی و رقابت بین قدرت‌های بزرگ و نیز مسئله نفت و جریان مطمئن و مداوم آن، آنان را در شکل‌دهی به تحولات خاورمیانه نقشی بی‌بدیل بوده است. احتمالاً در هیچ نقطه‌ دیگری در مجموع جهان سوم این دخالت تا بدین حد تأثیر گذار نبوده است. این سخن در مورد «افراط گرایی» کنونی هم صحیح است. صرف نظر از سوابق تاریخی، در دروان جدید قدرت‌های نام برده برای مقابله با کمونیسم و رقبای دیگر از جریان‌های مختلف افراطی حمایت کردند و بعضاً آن را به وجود آورده و بالانیدند. از «افغان العرب» گرفته تا طالبان و تروریست‌های سر بر آورده پس از بهار عربی. هنگامی که وزیر خارجه سابق فرانسه لوران فابیوس، می‌گفت دو نوع «جهادی» وجود دارد. «جهادی خوب» و «جهادی بد» بدین معنا بود که ما در کنار نوع خوب آن هستیم و به واقع چنین هم بود.

البته قابل انکار نیست عوامل داخلی فراوانی را هم در میان سهمی بزرگ بوده است. ذیلاً به یکی از مهمترین عوامل که چگونگی پیدایش «ایدئولوژی تکفیری» و سیر تحولی آن باشد، به اجمال می‌پردازیم.

۱- ایدئولوژی تکفیری در شکل کنونی‌اش نتیجه سنتز دو ایدئولوژی مختلف است. نخست ایدئولوژی وهابی است و دیگری ایدئولوژی سید قطب در مورد جامعه جاهلی و جامعه اسلامی. خواه این ایدئولوژی به القاعده مربوط شود و یا به داعش و بوکو حرام و جنبش شباب و یا سایر گروه‌های تروریستی کوچک و بزرگی که هم اکنون در سوریه و عراق در لیبی و یا نقاط دیگر آفریقا و یا آسیا فعال هستند.

خلاصه داستان چنین است. در اوائل دهه هشتاد و پس از اشغال افغانستان توسط شوروی، آمریکا و متحدانش کوشیدند اشغالگران را در خاک افغانستان شکست دهند و مانع از پیشروی آنان به سوی آب‌های گرم شوند. گروه‌های جهادی افغان به تنهایی قادر به انجام این مأموریت نبودند. لذا از عربستان و کشورهای هم سوی با او کمک خواستند تا داوطلبان را بسیح و به افغانستان اعزام کنند. این ابتکار مطلوب این کشورها هم بود، چرا که اینان از جانب جوانانی که گرایش سیاسی – اسلامی داشتند، تهدید می‌شدند. بهترین اقدام اعزام به خارج آنان بود. بدین ترتیب نهادهای مختلف دینی و دولتی، و حتی رسانه‌ای، به خدمت گرفته شد تا آنها را به منطقه مرزی پاکستان و افغانستان بفرستند. تمامی کمک‌ها و تسهیلات فراهم آمد و گروه انبوهی از کشورهای مختلف، عمدتاً و بلکه کلاً عربی، اعزام شدند که بعدها «افغان العرب» نامیده شدند.

۲- بخش عمده از عربستان بودند. علت این بود که این کشور از اواسط دهه هفتاد با ناآرامی‌های فراوان داخلی که عموماً ریشه‌ دینی داشت، مواجه بود. ثروت انبوه تزریق شده خصوصاً از اوائل دهه هفتاد و خصوصاً پس از جنگ ۱۹۷۳ و تحریم نفتی به سرعت وضعیت اجتماعی و اخلاقی و دینی توده مردم را دگرگون ساخته بود. واکنش به این دگرگونی از طریق رجوع به تعالیم اولیه ابن عبدالوهاب خود را نشان داد.

اگرچه ایدئولوژی حاکم بر نظام و جامعه سعودی پیوسته ایدئولوژی وهابی بوده است، اما پس از جنگ‌های عبدالعزیر با «اخوان وهابی» که تابع وهابیت افراطی و تکفیری ابن عبدالوهاب بودند، ایدئولوژی وهابی متناسب با شرائط جدید کشور نوبنیاد عربستان تبدیل شده بود. عربستان شگل گرفته توسط عبدالعزیز نمی‌توانست با ایدئولوژی تکفیر اخوان مدیریت شود. چرا که آنان نه مرزها را به رسمیت می‌شناختند و نه گروه‌های داخلی غیر وهابی را و اصولاً «شهروند»ی برایشان مفهوم نبود تا آن را به رسمیت بشناسند و حقوقش را رعایت کنند. مضافاً که مخالف استفاده از مصنوعات جدید همچون تلگراف و تلفن و اتومبیل بودند که بدون آنها اصولاً اداره کشور ممکن نبود.

علی‌رغم شکست سخت اخوانی‌ها ایدئولوژی آنها در لایه‌های درونی جامعه سعودی، خصوصاً در منطقه نجد باقی ماند و بعضاً خود را نشان می‌داد. تحولات نیمه اول دهه هفتاد گرایش به این ایدئولوژی را تقویت کرد. اوج ظهور آن به داستان اشغال مسجد الحرام توسط جهیمان العتیبی در اول محرم ۱۴۰۰ مطابق با نوامبر ۱۹۷۹ بازمی‌گردد که با مشکلات فراوانی به خون نشست.

اگر چه قیام مسجد سرکوب شد و عموم قیام کنندگان کشته و یا اعدام شدند، امّا جهیمان و اندیشه‌اش در میان قشر وسیعی از جوانان، و از جمله آنها اسامه بن لادن،‌ محبوبیت یافت و اینان ناراضیانی بودند که نظام حاکم را تهدید می‌کردند. بهترین روش مقابله با تهدید جدید، اعزام آنها به خارج بود. بدین ترتیب هم مشکل حلّ می‌شد و هم دولت به عنوان کمک کننده به جهادگرانی که علیه کمونیست‌های ملحد می‌جنگیدند مقبولیت و بلکه مشروعیت می‌یافت.

این سخن برای کشورهای دیگری چون مصر و الجزائر و سودان هم صحیح بود. اینان هم با اعتراض سیاسی – دینی جوانان مواجه بودند. خصوصاً‌ که مصر از نیمه دوم دهه هفتاد توسط افراطیانی که عمیقاً تحت تأثیر اندیشه‌های قطب قرار گرفته بودند، ناآرام شده بود و گروه‌های جهادی مختلفی که وظیفه خود را نه تنها مقابله با نظام حاکم بلکه با جامعه خویش می‌دیدند، به صحنه آمده بودند.

۳- ایدئولوژی قطب به اختصار چنین بود که دو نوع جامعه داریم. یا «اسلامی» است و یا «جاهلی». ملاک اسلامی بودن تحقق عملی اسلام است در تمامی ابعاد آن و اگر چنین نباشد جامعه جاهلی است اگر چه افرادش خود را مسلمان بدانند و به وظائف دینی خود عمل کنند. یعنی نماز بخوانند، روزه بگیرند و حج بروند و وظیفه ما مقابله با آنان است تا اسلام را در تمامیّتش تحقق بخشد.

اینکه چرا قطب به چنین دیدگاهی رسیده است، بحث مستقلی است. مهم این است که ایدئولوژی او در شرائط دشوار اجتماعی نیمه دوم دهه هفتاد و دهه هشتاد، جوانان و دانشجویان فراوانی را به خود جذب کرد. این تفکر در الجزائر پس از ۱۹۸۰ که با مشکلات داخلی فراوانی مواجه بود، هواداران فراوانی یافت. این سخن در مورد عموم کشورهای عربی دیگر که با غلیان احساسات دینی و انسداد سیاسی مواجه بودند، نیز صحیح بود. اندیشه قطب مجموع جهان عرب را درنوردید و به مهمترین عامل اعتراضات سیاسی تبدیل شد.

این کشورها نیز از اعزام جوانان‌شان استقبال می‌کردند، اگر چه نه همچون سعودی‌ها به طور علنی. تسهیلات مالی و لجستیکی توسط سعودی‌ها تأمین می‌شد و هزاران جوان که تعدادشان پیوسته فزونی می‌یافت، عازم شدند. جالب این است که تعداد قابل توجهی از اینان دوران محکومیت‌شان را در زندان می‌گذرانیدند و از زندان مستقیماً‌ به افغانستان رفتند. «ایمن الظواهری» که پس از بن لادن رهبری القاعده را به عهده گرفت، از این جمله بود.

دو گروه سعودی و غیر سعودی در منطقه مرزی پاکستان و افغانستان در کنار یکدیگر قرار گرفتند. گروه نخست ایدئولوژی جهیمان و «وهابیت اخوانی» را داشت که جز خود را مشرک می‌دانست، اگر چه ظاهری اسلامی داشته باشد و معتقد بود می‌باید عقائد وهابیت را بپذیرد و بر طبق آن عمل کند تا «موحد» باشد و اگر چنین نکند باید با او جنگید تا به دین حق گردن نهد. طبیعتاً اینان موضع سخت‌تری در قبال مسلمانان غیر سنی داشتند، چرا که از نظر ابن عبدالوهاب اینان اصولاً خارج از دین بودند.

گروه دوم که تحت تأثیر افکار قطب بود، بیشتر به جامعه می‌اندیشید تا فرد و می‌گفت جامعه‌ای که اسلام را در تمامیتّش نپذیرد و بدان ملتزم نباشد، جاهلی است و باید با او جنگید.

اگر چه خاستگاه و کیفیت شکل‌گیری و ساختمان درونی این دو ایدئولوژی به کلی متفاوت است، اما به لحاظ نتایج شبیه یکدیگرند. براساس گزارش‌هایی که از بحث‌های درونی «افغان العرب» منتشر شده اینان علی‌رغم تفاوت‌ها عملاً‌ به نتیجه مشترکی که سنتز بین این دو ایدئولوژی است،‌ رسیدند و احتمالاً‌ مهمترین شخصیت آنان «عبدالله عزام» است که فردی است فلسطینی، اگر چه سالها در عربستان زندگی کرده است. نقش او در ایجاد این ترکیب بیش از هر فرد دیگری است. او از نخستین کسانی است که با کمک بن لادن به افغانستان رفت و استاد علوم اسلامی بود.

۴- ایدئولوژی جدید که در واقع ایدئولوژی «القاعده» و هسته مرکزی ایدئولوژی گروه‌های جهادی بعدی است، در طی دهه هشتاد سامان یافت و در جریان اشغال کویت به بلوغ رسید. هنگامی که سعودی‌ها از آمریکایی‌ها برای حمایت از خود و جنگ با صدام کمک خواستند و آنان را در سرزمین خود پذیرفتند؛ ایدئولوژی یاد شده صریحاً در برابر آنان و به طور کلی غربیان موضع گرفت و این برای نخستین بار بود.

در طول دهه نود و خصوصاً پس از تسلط طالبان بر افغانستان و عزیمت بن لادن و سران القاعده به کابل،‌ ایدئولوژی تکفیری هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ دینی تحولات بیشتری یافت و فعالیت‌هایی را آغاز کرد که در حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شاهد اوج آن هستیم. شرائط عمومی در کشورهای عربی و بعضاً اسلامی به گونه‌ای بود که این ایدئولوژی گسترش و نفوذ سریعی یافت. مشکلات مسلمانان در بوسنی، چچن و نیز در مناطق دیگر به توسعه آن کمک فراوانی کرد. در کنار این همه گسترش ماهواره‌های عربی، ارتباط‌های اینترنتی،‌ سر باز کردن مشکلات ناشی از موقعیت نسل دوم و سوم مهاجران مسلمان در اروپا، فقر و عدم اشتغال،‌ مهاجرت وسیع از روستا به شهر، حاشیه‌نشینی در شهرهای بزرگ و بالاخره تعداد انبوه جوانان و جوانان تحصیلکرده‌ای که فاقد امکانات لازم برای زندگی شرافتمندانه بودند. در این میان مهمتر مسئله، تجربه ناموفق و بعضاً بسیار ناموفق کشورهای منطقه با تاریخ جدید بود. نتیجه این تجربه توسعه ناهماهنگ و غیر پایداری بود که پی‌آمدهایش را در جریان بهار عربی شاهد بودیم.

۵- در اینجا می‌باید به نکته‌ای دیگر اشارت رود و آن اینکه از اواسط و بلکه اواخر دهه نود ایدئولوژی تکفیری به طور فزاینده‌ای به ایدئولوژی وهابی نزدیک شد. این جریان را علت‌های فراوانی است. اگر چه ایدئولوژی تکفیری وهابیت عمیقاً متأثر از تعالیم ابن عبدالوهاب است،‌ امّا وهابیان به لحاظ فقهی خود را حنبلی می‌دانند. به عبارت دیگر این ایدئولوژی به عکس ایدئولوژی قطب، متکی به یک مکتب فقهی است و طبیعتاً جامع‌تر و قانع کننده‌تر است. سخن قطب در نهایت نوعی اندیشه سیاسی – دینی است.

این درست است که عامل اصلی به صحنه آمدن القاعده داستان اشغال کویت و دعوت سعودی‌ها از آمریکایی‌ها بود و لذا در آن زمان آنان متهم بودند، امّا مرور زمان و خصوصاً کمک‌های مختلف سیاسی و مالی سعودی‌ها به طالبان که متحدان القاعده بودند، وضعیت را تغییر داده بود. خصوصاً که بخشی از عالمان دینی جوان عربستانی توافق صریح خود را با ایدئولوژی القاعده ابراز کردند و بالاخره رقابت پایان‌ناپذیر سعودیان با ایران به گونه‌ای بوده،‌ و هست، که به تمامی گروه‌های تکفیری ضد تشیع و ضد ایران کمک می‌کردند و این همه در غلبه یافتن وهابیت سهم داشت.

علی‌رغم آنکه داعش، به ویژه در اوائل ظهورش، به مراتب افراطی‌تر از القاعده بود و منطقاً می‌باید موضعی افراطی‌تر نسبت به سعودی‌ها داشته باشد، اما پس از اشغال موصل کتاب درسی آموزش‌های دینی در مدارس آنجا را کتاب‌های درسی عربستان انتخاب کردند. مضافاً آنکه رفتار آنان در برخورد با مسلمانان و خاصه مسلمانان غیر اهل سنت و پیروان ادیان دیگر تداعی کننده رفتار «اخوان وهابی» بود و همچون آنان آثار با ارزش تاریخی و دینی را به این عنوان که نمودهای شرک و کفر هستند، نابود ساختند.

جنبش القاعده تا قبل از سقوط صدام کمتر ظهور تکفیری داشت. ویژگی تکفیری آنان به دلائلی پیچیده پس از سقوط صدام آغاز می‌شود و به گونه‌ای فزاینده به پیش می‌رود. علت اصلی کمک‌های بی‌دریغ همسایگان عراق و اعرابی بود که به عللی خواهان عدم شکل‌گیری و استقرار عراق بودند. این کمک‌ها دینی، مالی، تسلیحاتی، لجستیکی و تبلیغاتی بود که به رشد کمی و کیفی تکفیریان منجر شد. بسیاری از آنان از خارج از عراق و خصوصاً از عربستان آمدند و به انفجار و تخریب و کشتار فردی و جمعی دست یازیدند. آنها عمدتاً شیعیان و تا حدودی مسیحیان و یا اهل سنت همراه با حکومت جدید را، هدف قرار می‌دادند. پتانسیل ضد غربی به پتانسیل ضد شیعی تبدیل شد و عراق را با مشکلات فراوانی مواجه ساخت. چنان که گذشت سیاست را در این میان نقش نخست بود، امّا به هر حال زمینه را برای توسعه و تعمیق افکار و تشکیلات تکفیری فراهم آورد.

۶- در این میان انقلاب‌های عربی آغازیدن گرفت. کشورهای مختلفی دچار ناآرامی شدند، از مصر و تونس و لیبی گرفته تا یمن و سوریه و بحرین. کشورهای دیگر نیز علائمی از ناآرامی نشان دادند. دلیل ناآرمی نیل به آزادی، مبارزه با فساد، توسعه پایدار و نظام سالم حکومتی بود. لازم بود اهداف منحرف شود تا رژیم‌های در آستانه ناآرامی بتوانند خطر را دفع کنند. بهترین وسیله دمیدن به آتش اختلافات مذهبی و قومی و قبیله‌ای و دینی بود. مضافاً که اگر چنین می‌شد حاکم کشوری چون بحرین مصونیت می‌یافت و نظامی چون سوریه در معرض تهدید قرار می‌گرفت. چرا که در مورد نخست می‌توانستند بگویند اعتراض مسالمت‌آمیز، و تنها اعتراض مسالمت‌آمیز پس از بهار عربی، نه به دلیل نیل به عدالت و نظام سالم حکومتی، بلکه به دلائل مذهبی و طائفی است و باید سرکوب شود و در مورد دوم مسئله این بود که نظام حاکم چون متهم به طائفی بودن است، باید سقوط کند.

با توجه به شرائط مجموع دنیای عرب دامن زدن به اختلافات مذهبی و طائفی اوضاع را دگرگون ساخت و از جمله ایدئولوژی و اقدامات گروه‌های افراطی را. این دگرگونی با واقعیت‌های مختلف جامعه عربی که اصولاً ساختاری قبیله‌ای و عشیره‌ای داشت، پیوند خورد. خصوصاً که جریان «ملت–دولت»‌سازی آنها به دلائلی تاریخی شکل نگرفته و چندان استوار و نیرومند نبود.

نقطه ثقل این تحولات سوریه بود که جنگی ناخواسته بدان تحمیل شد. اگر چه در روزهای نخستین سخن از آزادی و عدالت بود، امّا به سرعت جنگ، ماهیتی طائفی یافت. حتی قبل از مسلحانه شدن اعتراض‌ها و در ماه‌های اولیّه برخی از شعارها چنین بود «العلوی فی التابوت و المسیحی فی البیروت».

نبرد معترضان مسلح شده داخلی و داوطلبان سرازیر شده از خارج به سرعت در چارچوب جنگی مذهبی و طائفی قرار گرفت و القاعده هم که قبلاً برای خود اهداف دیگری تعیین و تعریف کرده بود، تغییر رسالت و مأموریت داد و به محور اصلی چنین جنگی تبدیل شد.

زمینه برای افکار و روش‌های افراطی‌تر آماده بود و به ناگهان از درون القاعده، داعش و سایر گروه‌های مشابه وی تولد یافت و به صحنه آمد. نه تنها در سوریه و عراق و جهان عرب، بلکه در تمامی قلمرو مسلمان نشین.

مجموعه این کنش‌ها و واکنش‌ها منطقه را دو قطبی کرد. در یک قطب تعداد زیادی از اهل سنت قرار داشتند با رهبری عربستان و تا حدودی ترکیه و مصر و قطر و در قطب دیگر عموم شیعیان و پیروان سایر ادیان و مذاهب اسلامی. از مسیحیان گرفته تا ایزدی‌ها و صابئین و علوی‌ها و دورزی‌ها. پشتوانه منطقه‌ای اینان در حال حاضر ایران است.

این قطب‌بندی پس از ورود داعش به عراق شدت یافت. در آن زمان اگر کمک‌های سریع، مؤثر و بدون قید و شرط ایران نبود، هم بغداد و هم اربیل سقوط می‌کرد. ضمن آنکه ایران اولین کشوری بود که این کمک‌ها را ارائه داد که بسیار مؤثر افتاد و بدین ترتیب، مجموع عراق عملاً نجات یافت و اگر چنین نمی‌شد معلوم نبود عراق و خاصه، اقلیت‌های دینی و مذهبی‌اش در چه موقعیتی قرار می‌گرفتند.

۷- این دقیقاً‌ نقطه‌ای است که ایران و واتیکان می‌توانند همکاری فعالانه‌تری داشته باشند. ما به واقع خواهان خاورمیانه‌ای هستیم که رهبرانش براساس انتخابات بر سر کار آیند. هم‌چنان‌که خواهان حضور و رعایت حقوق تمامی اقلیت‌ها، به ویژه اقلیت‌های دینی و مذهبی هستیم. اینان حضوری به قدمت تاریخ دین و مذهب‌شان دارند و در تکوین تاریخ و فرهنگ و تمدن منطقه نقش مهمی ایفا کرده‌اند. مضافاً‌ که شهروندان کشورهایشان می‌باشند. این حق طبیعی آنان است که بمانند و موقعیتی متناسب با شأن تاریخی و اجتماعی و صلاحیت‌های فردی خود داشته باشند. کسی نمی‌تواند و نباید این حقوق را نادیده انگارد. صرفنظر از زندگانی محترمانه می‌باید آثار تاریخی و دینی آنان حفظ شود و مورد احترام قرار گیرد و حقوق شهروندی‌شان حفظ شود.

ایران و نیز مرجعیت تشیع چه در ایران و چه در عراق، پیوسته چنین گفته‌اند و عملاً‌ هم در چارچوب امکانات خود بدان عمل کرده‌اند. عموم شخصیت‌های دینی و اجتماعی مسیحی، و بلکه غیر مسیحی منطقه به این نکته اذعان دارند که بیان تفصیلی آن به طول می‌انجامد. آن گروه از کشورهای منطقه که به گونه‌های مختلف مستقیم و یا غیر مستقیم از گروه‌های تروریستی حمایت کرده و می‌کنند عملاً در برابر تمامی آنچه گفته شد، قرار دارند. مهم این نیست که چه می‌گویند و حتی چه نیّت دارند، نتیجه طبیعی سیاست آنان مقابله با موقعیت و بلکه موجودیت تمامی اقلیت‌های دینی و مذهبی است.

طبیعی است که عموم رهبران کلیساهای مختلف، اعم از کاتولیک‌ و ارتدوکس و پروتستان، نسبت به حضور اقلیت مسیحی، و حتی غیر مسیحی، حساسیت داشته باشند. مضافاً که این منطقه زادگاه عموم ادیان ابراهیمی و مسیحیت بوده است و لذا این حساسیت به مراتب بیشتر خواهد بود. تا آنجا که به ما مربوط می‌شود آماده همکاری با همه آنان و نیز واتیکان هستیم. همچنان‌که از مواضع اصولی آنان در قبال مسائل موجود خاورمیانه و خصوصاً سوریه و عراق پیوسته حمایت و تشکر کرده‌ایم.

۸- نگارنده پیچیدگی اوضاع کنونی را، چه به لحاظ داخلی و چه به لحاظ منطقه‌ای و چه بین‌المللی، می‌داند، ضمن آنکه به خوبی ملاحظات و حساسیت‌های مختلف و گونه‌گون سیاست خارجی واتیکان را از درون‌ می‌شناسد و احترام می‌گذارد، اما علی‌رغم این همه احساس می‌شود در مقطع کنونی ایران و واتیکان امکان و ظرفیت همکاری فراوانی دارند که می‌تواند به صلح و آرامش مجموع منطقه کمک کند. واقعیت این است که این امکان از سال‌ها قبل وجود داشت و اگر قبلاً‌ از این ظرفیت بهره گرفته شده بود هم اکنون منطقه در شرائط مناسب‌تری بود.

نویسنده، خود شاهد نتایج بسیار مثبت همکاری بین کشورش و واتیکان در جریان کنفراس «جمعیت قاهره» در ۱۹۹۵ بوده است. این کنفرانس توسط سازمان ملل برگزار شد و اینجانب شخصاً در کنفرانس شرکت داشتم. همکاری و همفکری دو کشور که مدتها قبل از برگزاری کنفرانس آغاز شده بود، به ثمر نشست و متون نهایی براساس نظرات و ملاحظات مشترک این دو، تنظیم و نهایی شد.

ضمن آنکه این همکاری‌ها در کنفرانس‌های بعدی کپنهاک، پکن و استامبول هم که توسط سازمان ملل برگزار می‌شد، ادامه یافت. این بدین معناست که ایران و واتیکان به‌واقع، ظرفیت‌های فراوانی برای همکاری داشته و دارند و احتمالاً این زمینه‌ها هم‌اکنون بیشتر و حساس‌تر از گذشته است. مهم این است که این نقاط کشف شوند و طرفین با اراده‌ی جدی و اعتماد متقابل همفکری و همکاری نمایند.

   

۱۵ آبان ۱۳۹۵ برابر با ۵ نوامبر ۲۰۱۶

   

منبع: موسسه مرام  

    

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو