نویسنده: مسجد جامعی
اسلام آیینی تبلیغی است. ما غالباً گفتگوی دینی را به گفتگو درباره اثبات یا ابطال حقانیت ادیان میدانیم. ولی امروزه عملاً هدف از همایشهای گفتگوی دینی در سطح جهان، انجام گفتگویی خلاق و سازنده و هماندیشی درباره مشکلات و معضلات مشترک در زندگی بشر است. فنیترین توضیح درباره چرایی و چگونگی شکلگیری معنای کنونیِ گفتگوی بیندینی، با بررسی سیر تاریخی این نوع گفتگوها به دست خواهد آمد، سیری که به بررسی این موضوعات میپردازد: گرایشهای ضدجنگ پس از جنگ جهانی دوم، مصوبات شورای واتیکان دو، جنبشهای ضدکمونیستی منجر به سقوط بلوک شرق، تلاشهای واتیکان برای ارتباط با بلوک شرق و نیز برای تضعیف آن، ویژگیهای شخص ژان پل دوم و تلاشهای وی برای جهانی کردن واتیکان، تلاش واتیکان برای کاهش خصومت با کلیسای ارتدکس و نیز تلاش برای گفتگو با مسلمانان به منظور کاهش تهدید. نکات مهم و راهبردیِ این عرصه برای ما از این قرارند: توجه به اهمیتیابی روزافزون آسیا، تبدیل تهدید داعش به فرصت با نشاندادن منطق گفتگویی شیعه، ضرورت شناخت کامل و دقیق دیگران، آگاهی به اندیشه و فرهنگ مخاطبان، توجه به مشکل فرنگزدگی در ایران، و آشنایی با هنر دینی و استفاده از آن.
در مقدمه، باید خاطرنشان کرد که اسلام نسبت به دیگران بیتفاوت نیست؛ بلکه آیینی تبلیغی و به دنبال گسترش خود و مسلمانکردن دیگران است. مسیحیت نیز اینگونه است؛ آنها نیز نسبت به دیگران بیتفاوت نیستند. پروتستانهای نوع امریکایی (نه اروپایی) در حال حاضر شدیداً تبلیغیاند و مایلند که پیروان سایر ادیان را به کیش خود درآورند.
از این حیث، اسلام دو ویژگی قابل دقت دارد. ویژگی اول این است که در مقایسه با سایر ادیان تبلیغی، تمایل اسلام به گفتگو با دیگران، به منظور اثبات حقانیت خویش است. در قرآن کریم آیات زیادی وجود دارد که اصولاً بیان آنها بیانی استدلالی است؛ یعنی برای اثبات حقانیت خویش، با دیگران به استدلال میپردازد. حتی مثلاً در آنجا که میفرماید: «وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[۲] در واقع، امر به استدلالآورن مینماید؛ مراد این است که شما سخنان خود را بگویید، و ما نیز دلایل خود را مطرح خواهیم کرد. بنابراین، با مراجعه به چنین شواهدی، این ویژگی تبلیغیبودن اسلام تأیید میگردد. ولی مثلاً مسیحیت ارتدوکس تا بدین اندازه بر گفتگوی استدلالی برای اثبات حقانیت خویش، اصرار نمیورزد. ویژگی دوم نیز این است که ما روایات فراوانی از ائمه معصومین علیهم السلام داریم که همگی حاکی از بحث و مناظره این حضرات با مشرکین، اهلکتاب و غیرشیعیان است.
این مجموعه، یعنی ویژگی خود اسلام و آیات قران کریم و نیز ویژگی ما شیعیان با توجه به میراثی که از اهلالبیت علیهمالسلام داریم، برای ما و مخصوصاً در ایران، فضایی ذهنی ایجاد کرده است که گفتگوی دینی را به این میدانیم که طرفین با یکدیگر وارد بحث شوند تا معلوم گردد کدام یک بر حق است.
برخی از جهانگردانی که در قرنهای هجده و نوزده به ایران آمدند، در خاطراتشان، یکی از ویژگی ایرانیان را این میدانند که کنجکاوند تا بدانند که دیگران چه دینی دارند و چرا آن را انتخاب کردهاند، و بعضاً نیز مایلند که درباره این که کدام دین بر حق است، با دیگران بحث کنند. این ویژگی در نزد ایرانیان بسیار قوی است. در نزد معتزله نیز بسیار قوی بوده است، به ویژه در قرنهای سه تا پنج هجری که دوران شکوفایی آنان شمرده میشود. برای نمونه، کِندی فیلسوفی برآمده از بستر اعتزال است؛ در مجموعه رسائل کِندی،[۳] هم خود او و هم مصحح رسائل که مقدمهای نیز بر آن نگاشته است، تمایلشان به بحث با دیگران بسیار قوی است. مصحح شواهد مختلفی از تمایل به بحث با غیرمسلمانان را از شخصیتهای مختلف معتزلی نقل میکند.
در ادامه باید متوجه بود که در حال حاضر، برای نشستها یا همایشهایی که در سطح جهان به منظور گفتگوی دینی برگزار میشود، اصطلاحات متفاوتی وجود دارد، چراکه ترکیب شرکتکنندگان در این گفتگوها متفاوت است؛ مثلاً در برخی از گفتگوهای جدید، هم دینداران و هم غیردینداران شرکت میکنند. در برخی دیگر، فقط کسانی که نوعی اعتقاد دینی دارند، حضور مییابند. به هر حال، اصطلاحات مختلفی وجود دارد. اما نکته مهم این است که این گردهماییها را هر چه بنامید، محتوای آنها غیر از آن چیزی است که غالباً در ایران تصور میشود. هرگز بدین صورت نیست که شرکتکنندگان با این هدف که استدلال بیاورند و اثبات کنند که دین یا اعتقادشان بر حق است، دور هم جمع شده باشند. بنابراین، با توجه به تفاوتی که در برداشت ما از گفتگو وجود دارد، ضروری است که منظور از گفتگوی بیندینی را در جهان امروز بررسی نماییم.
شاید بتوان گفت که مراد از گفتگوی بینادیانی این است که طرفین با یکدیگر گفتگویی خلاق و سازنده داشته باشند و درباره مسائل و مشکلات مورد ابتلا، همفکری و هماندیشی کنند. برای نمونه، اکنون مسئله محیطزیست یا آب یک معضل واقعی است، که از قضا ما نیز در ایران به آن گرفتاریم. حتی چندی پیش در شهر پربارانی مانند رُم نیز آب را جیرهبندی کرده بودند. با این ملاحظه، از نظر عرف امروز، مقصود از گفتگوی بیندینی این خواهد بود که افراد گوناگونی که هر کدام به دین، اعتقاد یا نوعی تفکر وابستهاند، دور هم جمع شوند و نه درباره حق و باطل بودن مرامهایشان، بلکه درباره مسئلهای واقعی مانند محیطزیست یا آب با یکدیگر گفتگو کنند؛ و پس از روشنشدن نظرات و ایدههای گفتگوگران، به سراغ راههایی برای حل یا کاهش مشکل بروند.
بنابراین، امروزه مراد از گفتگوی بیندینی این است که افرادی متعلق به ادیان مختلف و حتی دارای مبانی و مرامهای چه بسا غیردینی، با هم بنشینند و در مورد مسائل مشترکِ مورد ابتلا، با یکدیگر صحبت و همفکری کنند. نمونهای از این نوع گفتگوها با هدف مهار گسترش ایدز صورت گرفت که در جهان و به ویژه در افریقا بسیار موفقیتآمیز بود.
پس از بیان معنا و مراد کنونی از گفتگوی بیندینی، اکنون لازم است که چراییِ رسیدن به چنین دیدگاه و تعریفی، مورد واکاوی قرار گیرد.
به طور خیلی خلاصه، باید اذعان کرد که جهان ما اجمالاً مخلوق جنگ جهانی دوم است؛ یعنی پس از جنگ جهانی دوم بود که جهان کیفیت امروزین خود را یافت. یکی از مهمترین ویژگیهای این جنگ این بود که صحنه نبرد را به درون شهرها کشاند. در مقام مقایسه، در جنگ جهانی اول، جنگ محدود به جبههها بود؛ یعنی تکنولوژی نظامی آنچنان توسعه نیافته بود که شهرها را درگیر جنگ کند. اما در جنگ جهانی دوم، به دلیل قابلیتها و بُرد بیشترِ تکنولوژی و تجهیزات نظامی، توده مردم عملاً جنگ را احساس کردند. این احساس به سبب تلفات و جراحتهای ناشی از بمبارانها، به ویژه در داخل اروپا کاملاً مشهود بود.
از همین روی، پس از جنگ جهانی دوم، خودِ توده مردم، فارغ از دولتها، به این فکر افتادند که کاری کنند که دیگر جنگی روی ندهد. چنین بود که گرایشهای ضدجنگ به ویژه در میان روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان، و خصوصاً در میان نقاشان، بسیار تقویت شد. اندیشه اصلی آنها این بود که بالأخره ما به رغم همه اختلافاتی که با هم داریم، باید بیاموزیم که یکدیگر را تحمل نماییم.
رویدادهای پس از جنگ جهانی دوم در دو بخش اتفاق افتاد: بخش اول، شامل نخبگان قدرتبهدستِ فکری و سیاسی بود. برای نمونه، تا سال ۱۹۴۵ که جنگ دوم پایان یافت، این نخبگان در آلمان و فرانسه کاملاً با یکدیگر مخالف و درگیر بودند؛ ولی چند سال بعد، همینها آمدند و اظهار کردند که ما میخواهیم گذشته را فراموش کنیم. تشکیل بازار مشترک به همین سبب اتفاق افتاد. البته این اقدام بدون زمینه نبود، بلکه آنها به این نتیجه رسیدند که بدون جنگ، بسیار بهتر و سریعتر میتوانند به اهدافی که با جنگ به دنبالش بودند، دست یابند. بنابراین، آنها توافق کردند که با هم باشند و گذشته را فراموش نمایند.
در دوران سفارتم در واتیکان، یک بار سفیر هلند که مسیحی پروتستان بود گفت: «در حدود سالهای ۵۰ میلادی، خیابانهای آمستردام دو قسمت داشت: قسمتی کاتولیک و قسمتی دیگر پروتستان. این دو حتی از یکدیگر خرید هم نمیکردند.» مشابه این داستان را سفیر آلمان که کاتولیک بود، نیز تعریف کرد. غرض آنکه اینها در آن زمان تا بدین اندازه از یکدیگر دور بودند و با هم ارتباط نداشتند.
بخش دوم، شامل توده مردم بود. عموم مردم رفتهرفته به این نتیجه رسیدند که باید یکدیگر را تحمل کنند، معاشرت بیشتری با هم داشته باشند و مسائلِ منتهی به جنگ دوم را که جامعه را کاملاً قطبی کرده بود، کمرنگ نمایند. این حالت در دهه ۵۰ میلادی به صورت گامبهگام ولی به سرعت، افزایش یافت.
در اواسط دهه ۶۰ میلادی، شورای واتیکان دو[۴] در داخل خود واتیکان تشکیل شد و دو سال (۱۹۶۳ تا ۱۹۶۵) به طول انجامید. واتیکان اسقفهای مناطق مختلف دنیا را فرا میخواند و درباره مسائل گوناگونِ مورد ابتلای کلیسای کاتولیک با آنها به شور میپرداخت. نتیجه این گفتگوها تصویب یک سلسله اسناد لازمالاجرای دارای حجیت فقهی و شرعی بود. برای نمونه، تا قبل از اجراییشدن این اسناد، کلیساهای کاتولیک در مناطق مختلف دنیا (از شیلی گرفته تا فیلیپین) مراسم دینی را به زبان لاتین برگزار میکردند؛ حال آنکه لاتین زبان دشواری بود که اکثریت مردم چیزی از آن نمیفهمیدند. در این گفتگوها، مقرر گشت که هر کلیسایی بتواند مراسم دینی را به زبان محلی خود برگزار نماید.
مسئله دیگری که در آنجا مطرح شد، مسئله سایر ادیان و مذاهب و در درجه اول سایر شاخههای خود مسیحیت بود؛ چراکه مسیحیت خود چند شاخه بزرگ دارد که هر یک به زیرشاخههایی تقسیم میشوند: شامل کلیسای کاتولیک با مرکزیت واتیکان و رهبری پاپ، کلیساهای ارتدوکس که رهبری دینیشان با کلیسای کاتولیک متفاوت است، کلیسای انگلیکن که مختص انگلستان است و همچنین کلیساهای پروتستان که بسیار متنوعاند و اسامی مختلفی دارند. در خاورمیانه نیز کلیساهای متنوع ارمنی، قبطی، اتیوپیایی، سریانی، کلدانی، آشوری و غیره وجود دارند. واتیکان در این گفتگوها تصمیم گرفت که در درجه اول، موضع خود را در قبال کلیساهای دیگر تبیین نماید و اعلام کند که از نظر کلیسای کاتولیک، دیگران چه نسبتی با حقیقت و آئین واقعی حضرت عیسی علیهالسلام دارند.
در آن شورا، واتیکان رسماً پذیرفت که تقریباً همه غیرکاتولیکها نیز مسیحیاند. این پذیرشِ رسمی بسیار مهم بود؛ زیرا تا پیش از آن، داستان به گونهای دیگر بود. در جریان جنگهای صلیبی، کاتولیکهایی که از اروپا میآمدند، حتی بیش از آنکه با مسلمانها دشمن باشند، با مسیحیان ارتدوکس خصومت داشتند؛ اصولاً آنها یکدیگر را کافر و بدعتگزار مینامیدند و بسیار وحشیانه با هم برخورد میکردند. در درجه بعد، آن شورا دو دین ابراهیمی دیگر، یعنی اسلام و یهودیت را نیز تا اندازهای به رسمیت شناخت.
به هر حال، نتیجه این شد که آنها در درجه اول، مسیحیان غیرکاتولیک و در درجه بعد، غیرمسیحیان را به رسمیت شناختند؛ و طبیعتاً گام بعدی این بود که میتوانند با آنها گفتگو کنند. لازم به ذکر است که در گذشته اینگونه نبود که یک کشیش کاتولیک مجاز باشد با هر فردی که مایل است، گفتگو کند. البته او میتوانست گفتگوهای شخصی داشته باشد، ولی اجازه نداشت که از جایگاه یک کشیش که یک منصب رسمی دینی است، چنین کند؛ بلکه باید کسب اجازه میکرد.
نتیجه اینکه، در بررسی معنای جدید گفتگوی بینادیان که در بستر جنگ جهانی دوم شکل گرفت، باید به نقش نخبگان و توده مردم توجه کافی داشت.
به علاوه، باید خاطرنشان کرد که مفهوم موجودِ گفتگوی بیندینی- حتی در آنجا که این گفتگو بین بوداییها و مسلمانان یا بین بوداییها و هندوها اتفاق میافتد- عمدتاً متأثر از سوابق کلیسای کاتولیک و پیشقراولی آنها در این زمینه است. البته این بدان معنی نیست که دیگران نقش و سهمی نداشتهاند، بلکه مقصود این است که جریان و موضوع گفتگوی بیندینی در مفهوم امروزینش، عمدتاً متأثر از اقدامات و مسائل کلیسای کاتولیک است. به بیانی دیگر، در زمینه مفهوم جدید گفتگوی بیندینی، نقش مسیحیت کاتولیک نه تنها از ادیان دیگر، بلکه حتی از شاخههای دیگر مسیحیت نیز بیشتر بوده است.
این واقعیت چند دلیل دارد. دلیل اول اینکه جمعیت کاتولیکها از بقیه شاخههای مسیحیت بیشتر است. دلیل دوم اینکه کلیسای کاتولیک مجموعهای کاملاً هرمی و تشکیلاتی است؛ و به طور طبیعی، تأثیر تشکیلات از فرد بیشتر خواهد بود. به هر حال، کلیسای کاتولیک، تشکیلاتی دوهزار ساله است؛ و چنین تشکیلاتی با این ابعاد و معنا را هیچیک از سایر شاخههای مسیحیت ندارد. دلیل سوم اینکه مقر اصلی کلیسای کاتولیک (واتیکان) در بطن اروپاست. اگرچه هماکنون به دلیل رشد قطبهای دیگر در دنیا، نقش دینیِ اروپا در شکلدهی به تحولاتِ مختلف اجتماعی، فکری و فرهنگی بسیار کاهش یافته است؛ اما تا چهار دهه پیشتر، آنها کمابیش نقش اول را ایفا میکردند.
نکته دیگری نیز وجود دارد که آن را بر اساس مطالعات و تجربه خود میگویم. مسئله، تأثیرگذاری سیاست بر دین است. این، بحث بسیار مهمی است و لازم است که اهل علم به اندازه کافی از آن مطلع باشند. این تأثیرگذاری در بخشهای مختلف دنیا متفاوت است؛ مثلاً در هند به گونهای، در اروپا به گونهای دیگر، و در امریکا باز به گونهای دیگر است. در این زمینه، باید دقت کنیم که تمرکزمان به صورت انحصاری بر غرب نباشد، چراکه آینده از آن آسیا است. کشورهای آسیایی و در رأس آنها چین و هند و به عنوانی کره و ژاپن و دیگر کشورهای آسیای دور، در آینده اهمیت بسیار زیادی خواهند یافت.[۵] کسانی که در صدد تبلیغ یا معرفی اسلام برای دیگران هستند، نباید این واقعیتهای جدید را نادیده بگیرند. ولی متاسفانه ذهنیت ما ایرانیها نسبت به مسائل موجود، بیش از آنکه واقعی باشد، تاریخی است و صرفاً متوجه اروپاییها و غربیان است.
چنان که آمد، در دهه ۶۰ میلادی، در خود اروپا (عمدتاً در بخشهای غربی و شمالی آن) به دنبال این بودند که جامعه را از حالت قطبی خارج و فضای تعامل و گفتگو را حاکم نمایند.
مسائل دیگری نیز وجود داشت که به مهمترین آنها اشاره میشود:
- نکته اول: در دهه ۵۰ میلادی، امریکاییها تصورات عجیب و غریبی نسبت به شوروی داشتند. سناتور مککارتی،[۶] پیوسته به دنبال این بود که کمونیستهای امریکا را شناسایی و به شدت مجازات کند. به هر حال، در دهه ۶۰ میلادی، این حالت در امریکا کاهش پیدا کرد.
- نکته دوم: در سال ۱۹۶۸، در چکسلواکی سابق، ناآرامیهایی ضدکمونیستی به وقوع پیوست که به «بهار پراگ»[۷] معروف شد. بهار پراگ، دوره کوتاهی از گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی بود که با ورود تانکهای شوروی به پراگ در همان سال پایان یافت. پیشتر، در سال ۱۹۵۶، در لهستان نیز چنین ناآرامیهایی رخ داده بود که به کشتهشدن عده قابلتوجهی از مردم انجامیده بود.
- نکته سوم: در سال ۱۹۶۸، در اروپا جنبشی دانشجویی اتفاق افتاد که در منابع فارسی کمتر از آن یاد می شود. این جنبش بسیار تأثیرگذار بود؛ و نه تنها دانشگاهها، بلکه اصولاً وضعیت اروپای غربی و شمالی را به ویژه از نظر فرهنگی، فکری و گرایشهای اجتماعی تغییر داد. این جنبش از دانشگاههای فرانسه شروع شد و رفتهرفته به سایر کشورها نیز سرایت کرد. از جمله نتایج این جنبش آن بود که اروپا را از حالت بسیار سنگین رعایت تشریفات و ضوابط خارج کرد و نوعی بازشدگی و گشودگی به وجود آورد. مثلاً از آن پس، شما میتوانستید ببینید که یک استاد تراز اول، با لباس عادی و بدون کروات به دانشگاه میآید و تدریس میکند. این جریان به لحاظ اجتماعی، زمینهساز مهمی برای تخفیف حساسیتهای دینی در درون اروپا بود.
- نکته چهارم: در اوایل دهه هفتاد میلادی، فردی با نام ویلی برانت[۸] در آلمان صدراعظم شد. او که سوسیالیست بود، اعتقاد داشت که ما باید تابویی را که به عنوان بلوک شرق درست کردهایم، بشکنیم و در دیوار برلین، منافذی برای ارتباط به وجود آوریم. او میگفت: «ما حتی با کسانی که دشمن ما هستند نیز میتوانیم مذاکره کنیم.»
در چنین شرایطی بود که تفکر جدیدِ «گفتگو میکنم برای خود گفتگو» به وجود آمد. مقصود این بود که خودِ این کار، بدون اینکه نتیجهای را از آن متوقع باشیم، به طور طبیعی نتایج مثبتی را به ارمغان خواهد آورد. اینگونه بود که نفسِ ارتباط، تعامل و گفتگو با دیگری، موضوعیت پیدا کرد و «گفتگو برای گفتگو» به عنوان ایدهای مبتکرانه مطرح شد. این ابتکار به ویژه با توجه به ایدههای مخالف چنین نظری که از سوی امریکاییها که میراث دار مککارتیسم بودند، بسیار تاثیرگذار بود و عملاً آن اندیشهها را تحتالشعاع قرار داد.
در همین شرایط و در دوران پاپ پل ششم[۹] (۱۹۷۸- ۱۹۶۳) در واتیکان فردی استثنایی به نام کاردینال کازارولی[۱۰] ظهور کرد. رئیس دفتر او موتولّا[۱۱] نام داشت، که مدتی نیز سفیر واتیکان در ایران بود و چند سالی است که فوت کرده است. او تقریباً همهکاره کازارولی بود.
موتولّا میگفت: «در زمان پل ششم، کازارولی که نخستوزیر واتیکان بود، با لباس عادی و کروات سفر میکرد؛[۱۲] او به کشورهای مختلف اروپای شرقی از قبیل بلغارستان، رومانی، لهستان و چکسلواکی میرفت. اتفاقاً در اوائل مسئولیتش، استقبال چندانی از او به عمل نمیآوردند؛ ولی او بر کار خود اصرار داشت و با پافشاری به دیدار رؤسای مختلف ادارات میرفت و پیشنهاد کمک میداد؛ مثلاً برای بازسازی کلیسایی که در حال خرابشدن بود و امثال اینگونه کارهای خیلی جزئی، ابراز آمادگی میکرد.»
موتولّا میگفت: «کازارولی اصرار خیلی زیادی به این نوع کارها داشت. آنها نیز رفتهرفته احساس کردند که او فرد برجستهای است؛ بنابراین، به تدریج از او استقبال کردند.» البته او واقعاً فرد برجستهای بود. فرد اگر ظرفیتهای خوبی داشته باشد، طرف مقابل، هر اندازه هم که با او خصومت داشته باشد، بالأخره او را خواهد پذیرفت؛ مگر در موارد استثتایی. در همه جای دنیا همین طور است. به هر حال، کازارولی سفرهای متعددی داشت و موفق شد نفوذ خیلی زیادی پیدا کند. موتولّا میگفت که «اتفاقاً خودِ پل ششم نیز تمایل داشت که آقای کازارولی به این سفرها ادامه دهد.» ضمناً شاید بتوان گفت که روشنفکرترین پاپ قرن بیستم همین پل ششم بود.
در سال ۱۹۷۸، پل ششم از دنیا رفت و ژان پل اول[۱۳] به جای او نشست. اما ژان پل اول تنها پس از یک ماه، به طرز مشکوکی فوت کرد و سپس ژان پل دوم[۱۴]پاپ شد. ژان پل دوم اصالتاً لهستانی و اسقفِ شهر کراکوف[۱۵] بود. این برای اولین بار بود که پاپ از یک کشور کمونیستی انتخاب میشد، و البته پس از ۴۵۰ سال که همه پاپها ایتالیایی بودند.
شخصاً او را میشناختم، چون سفارتم با دوران او مصادف شد. فرد خیلی خاصی بود؛ عمیقاً جاهطلب بود و تمایل داشت که به چهرهای جهانی و رسانهای تبدیل شود؛ این فن را نیز خوب میدانست. شاید در اروپا کمتر کسی به اندازه او توان ارتباط مثبت و تأثیرگذار رسانهای به نفع خویش را داشت.
او اهدف متعددی داشت؛ از جمله اینکه تا اندازه ممکن، کشورهای بلوک شرق را از درون سست کند. به ویژه از سال ۱۹۸۰ به بعد، یعنی پس از اینکه ریگان[۱۶] به ریاستجمهوری رسید، او در این زمینه اقداماتی انجام داد. در آن زمان، امریکا و واتیکان رابطه رسمی نداشتند، چون روابط آنها از سال ۱۹۸۴ آغاز شد؛ ولی بر اساس اسنادی که امروزه انتشار همگانی یافته است، آنها قبل از برقراری رسمی روابط، ملاقاتهایی داشتند و توافق کردند که امریکا از ابتکارات ژان پل دوم در قبال بلوک شرق و به ویژه در مورد لهستان حمایت کند، حتی حمایتهای مالی.
در سال ۱۹۷۹، جنبش «همبستگی»[۱۷] لهستان آغاز شد. ژان پل دوم که خود لهستانی بود، به عناوین مختلف به این جنبش کمک میکرد- این از مواردِ تأثیرگذاری سیاست بر دین بود. لهستانیها به طور کلی مذهبی و شدیداً کاتولیک بودهاند؛ کاتولیسیسم نه تنها دین آنها، بلکه جزئی از هویت ملیشان بوده است. البته امروزه آنها کمتر اینگونهاند.
به هر حال، تلاش واتیکان برای تضعیف رژیم کمونیستی لهستان با هدف غایی تضعیف کل بلوک شرق، و تمایل قوی پاپ ژان پل دوم به اینکه واتیکان و شخص خودش را به موقعیتی جهانی ارتقا دهد، فضایی را ایجاد کرد که در آن، از اوائل دهه هشتاد به بعد، پاپ خواهان گفتگو و حل مشکلات بر اساس تعامل و توافق شد. در آن زمان بود که ایده گفتگوی دینی بسیار قوت گرفت. البته در دهه ۷۰ نیز موضوع گفتگوی دینی مطرح بود؛ اما در دهه ۸۰، به دلیل مجموعه شرایطی که به وجود آمده بود، تمایل به گفتگوی دینی به طور ناگهانی و به صورت غیر قابل پیشبینی افزایش یافت.
در سال ۱۹۸۶، پاپ شخصاً ابتکاری به نام همایش آسیزی[۱۸] را پایهگذاری کرد که هنوز به صورت سالانه ادامه دارد. او شخصیتهای دینیِ ادیان مختلف را به منظور انجام گفتگو و بهبود روابط، گرد هم آورد. البته این اقدامی نمادین بود که در زمان خودش تأثیرگذاری چندانی نداشت؛ تأثیر آن بعدها مشخص شد.
سرانجام، بلوک شرق به صورت غیرمترقبه سقوط کرد. در شرایط جدید، دو مسئله جدید به وجود آمد: مسئله اول، خصمانهشدن شدید رابطه کلیسای ارتدکس و واتیکان؛ و مسئله دوم، مطرحشدن اسلام به عنوان تهدید، رقیب یا دشمن آینده غرب.
تا پیش از فروپاشی بلوک شرق، رابطه این دو کلیسا، آکنده از سکوت و بیتفاوتی بود؛ آنها کاری به کار یکدیگر نداشتند. رابطه خصمانه، عمدتاً به دلیل توسعهطلبی کلیسای کاتولیک ایجاد شد. این توسعهطلبیِ خصومتآفرینِ کاتولیکی، در چند مورد نمایان بود:
- اول اینکه واتیکان در مطبوعات و رسانههایش به تبلیغ علیه شخصیتهای کلیسای ارتدکس میپرداخت و ایشان را وابسته یا مزدور کا.گ.ب.[۱۹] (سازمان اطلاعات شوروی) معرفی میکرد.
- دوم اینکه کلیسای کاتولیک تعداد خلیفهگریهای خود را به ویژه در روسیه افزایش داد. این افزایش که در روسیه در هفت مورد انجام شد، با هدف نفوذ دینی بیشتر در کشورهای شرق آسیا صورت گرفت.
- سوم اینکه جوانان در قلمروهای شوروی سابق، گمان میکردند که به سرعت به رفاه و سطح زندگی اروپای غربی خواهند رسید؛ در نتیجه، مایل بودند که همه افکار، آداب و شئون خود را و حتی دین خود را مانند اروپای غربی کنند. واضح است که چنین تغییر دینی، به معنی دستبرداشتن از مسیحیت ارتدکس و مبغوضداشتن آن بود.
- جنگ بالکان را نیز میتوان نمود دیگری از این توسعهطلبی دانست.
به هر حال، پس از مدتی واتیکان احساس کرد که این رابطه متشنج و خصمانه به سود او نیست. بنابراین، طی ابتکاری و به منظور کاهش سطح خصومت، مسئله گفتگوی بیندینی را مطرح کرد. سخن واتیکان این بود که «بیایید با هم بنشینیم و صحبت کنیم تا ببینیم که نزاع بر سر چیست و چه راهحلهایی وجود دارد.» اینگونه بود که موضوع گفتگوی دینی که در دهه ۸۰ میلادی حالتی کموبیش روشنفکرانه داشت، به یک ضرورت سیاسی-اجتماعی تبدیل شد.
مسئله مهمِ دیگری که پس از سقوط بلوک شرق پدید آمد، دشمندانستن اسلام بود. از سال ۱۹۹۲ به بعد، اسلام به عنوان تهدید، رقیب یا دشمن آینده غرب مطرح شد. در سال ۱۹۹۳، دبیرکل بلژیکی ناتو،[۲۰] ویلی کلاس،[۲۱] صریحاً گفت: «دشمن آینده ما اسلام است». به همین دلیل بود که حتی پس از سقوط شوروی، بر ادامه حیات ناتو تأکید میکردند. در همین فضا، یکی از راههای کاهش این تهدید را مذاکره و گفتگو میدانستند.
بر اساس آنچه به اجمال مطرح گشت، در دهه ۹۰ میلادی، موضوع گفتگوی دینی به یک واقعیت و حتی اولویت و ضرورت تبدیل شد. از آن پس، کنفرانسها، گردهماییها و ابتکارات فراوان و گوناگونی انجام شد که اصولاً از نظر کمیت و کیفیت، قابل مقایسه با دهه ۸۰ نیست. سیر تاریخی مزبور، فنیترین توضیح درباره چرایی و چگونگی شکلگیری معنای کنونیِ گفتگوی بیندینی است.
پس از بیان زمینهها و معنای جدید گفتگوی بیندینی، ضروری است که نکات مهم و راهبردیِ این عرصه یادآوری شود:
اول: توجه به اوضاع پیشرو در عرصه جهانی
باید به این نکته توجه داشت که مرکز ثقل جهانی در بسیاری از موارد و به ویژه اقتصادی و تجاری، به احتمال بسیار زیاد در ده سال آینده به سمت آسیا خواهد چرخید. آسیا به لحاظ اقتصادی، مالی-بانکی، تجاری و حتی تکنولوژیکی، با شتاب زیادی به سمت جایگاه مهم جهانی به پیش میرود. بنابراین، ذهنیت تقریباً تاریخی ما به ویژه در مورد «فرنگ»، در آینده نه چندان دور، به کیفیت کنونی باقی نخواهد ماند. در مبحث گفتگوی بیندینی، باید به این نکته توجه شود.
دوم: تبدیل تهدید داعش به فرصت با نشاندادن منطق گفتگویی شیعه
پس از ورود داعش به عراق، تقریباً در سطح همه نخبگان و صاحبنظران نظامی، امنیتی، استراتژیکی و سیاسی (و نه افکار عمومی)، تحولی بزرگ رخ داد؛ آنها اظهار کردند که «تصور ما غربیها درباره اینکه ایران و تشیع در مقابل ما هستند، تصور اشتباهی بود.» به دیگر سخن، پس از ورود داعش، منطقه ما عملاً دو قطب پیدا کرد: یک قطب، کل اهلسنت؛ و قطب دیگر، کل غیر اهلسنت (شامل شیعه اثنیعشری، اسماعیلی، زیدی و علوی). در این میان، مسیحیانِ منطقه احساس کردند که بیشتر به شیعیان نزدیکاند و موقعیت آیندهشان در صورتی بیشتر تضمین خواهد شد که ایران و شیعیان قدرت بیابند. (نگارنده بارها چنین موضوعی را از شخصیتهای عرب مسیحی شنیده است.) البته در شرائط سیال کنونی ممکن است این طرز تفکر تغییر کند.
و اما نکاتی مختصر در مورد سؤالهایی که مطرح شد:
ضرورت شناخت کامل و دقیق دیگران
اصولاً شناخت دیگران، کار بسیار سختی است. در سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ که رابطه کلیساهای مختلف دچار تنش شده بود، بارها از اسقفها و مخصوصاً اسقفهای ارتدکس شنیدم که میگفتند: «در واتیکان، حرف ما را نمیفهمند.» در فرایند گفتگوی بیندینی، مهم آن است که بتوانید طرف مقابلتان را از درون درک کنید. در این صورت است که میتوانید نفوذی عمیق، پایدار و قابلاحترام داشته باشید؛ و در غیر این صورت، رابطه شما چیزی بیش از مجامله نخواهد بود. گفتگوگر دینی به منظور نیل به این درک، باید جامعه متوقففیه را بشناسد.
به نظر میرسد که اگر قرار است بر خارج از کشور تمرکز داشته باشیم، اولین گروه هدف ما باید شیعیان باشند. در این مرحله، باید توان ارتباطی با گروههای مختلف شیعی، اعم از پاکستانی، هندی، لبنانی و دیگران، در ما وجود داشته باشد.
در همین رابطه، باید برای ایجاد رابطه قابلقبول با غیرشیعیان نیز برنامهریزی شود. برای نمونه، مرکز اسلامی خارج از کشور، میباید علاوه بر ایجاد و حفظ رابطه با نمازگزاران، ضرورتاً با محیط اطراف خود، اعم از همسایگان، شهرداری محله، دانشگاه و مراکز متعدد دینی منطقه و نهادهای موجود دیگر، نیز ارتباط برقرار کند. این ارتباطات میتواند زمینهساز رفع و دفع نگرانیها، کدورتها و دلواپسیهای اجتماعی و امنیتی باشد.
در ضمن، نباید اینگونه باشد که فرضاً حسینیهای را که در مشهد است، به همان کیفیتی که در مشهد وجود دارد و اداره میشود، به یک شهر مثلاً اروپایی انتقال دهیم. روش اداره یک حسینیه و وظیفه شما در قبال آن در شهری مانند مشهد، با جوامع متوقففیه در خارج از کشور کاملاً متفاوت است. در خارج از کشور، شما باید حداقل در حوزه خود، با دیگران ارتباط داشته باشید. نمیشود با دیگران مرتبط نبود؛ این یک ضرورت است.
آگاهی به عرف و فرهنگ مخاطبان
زبان مهم است، اما ارتباطِ درست تنها با زبان حاصل نمیشود؛ بلکه شما باید بتوانید با مخاطب «صحبت» و او را «درک» کنید. بنابراین، اگر میخواهید خود را برای کارهای تبلیغی آماده کنید، باید این نوع آمادگیها را نیز کسب کنید. این که شما زبان بدانید خیلی مهم است، اما این فقط بخشی از قضیه است. از قضا برخی اوقات زباندانستن مضر است و ای کاش نمیدانست، چون توانِ گفتن حرفهای نامربوط را یافته است. درست و به اقتضای مجلس سخنگفتن بسیار مهم است. توانایی در این حوزه با کسب اطلاعات زیاد به دست خواهد آمد. مطالعه ادبیات و فرهنگ و تاریخ جامعه هدف، برای نیل به این نوع اطلاعات و دستیابی به این گونه تواناییها ضروری است. به هر حال، دنیای ما دنیایی بینرشتهای است و شخص مبلغ میباید اطلاعات و توانمندیهای بینرشتهای داشته باشد. این که یهودیان به خوبی از شرایط به نفع خود بهره میبرند، دقیقاً بدین دلیل است که ویژگی بینرشتهایشان بسیار قوی است. به دلیل همین توانایی است که اصولاً افرادشان را طوری تربیت میکنند که گویا همواره طلبکارند.
بنابراین، در جریان گفتگوی بیندینی، باید فرهنگ و حساسیتهای گروههای مخاطب را به نیکی دانست و نسبت به رعایت آنها توجه داشت.
توجه به مشکل فرنگزدگی در ایران
در بخش غیرمذهبی ایران، رگههایی از فرنگزدگی شدید؛ و در بخش مذهبی آن نیز تا حدودی عربزدگی دیده میشود. لازم است که مبلغ بینالمللیِ دین، نسبت به این رویکردها متفطن باشد. راه این تفطن نیز شناسایی روشمند و استقلال در عمل است.
آشنایی با هنر دینی و استفاده از آن
هنر دینی، یکی از ویژگیهای مهم تشیع است. آن اندازه که شیعیان به ویژه در ایران به هنر و معماری دینی اهتمام دارند، سایر مسلمانان ندارند. واقعیت این است که برای جلب عواطف مخاطب، تأثیر هنر و معماری دینی در بسیاری از موارد، حتی از یک کتاب خوب و متین کلامی بسیار بیشتر است. در کنار این موضوع، باید به سایر ظرفیتهای موجود که اتفاقاً در شیعه فراوان میباشد، نیز توجه کرد.
منبع: موسسه مرام
[۱] دومین نشست از سلسله نشستهای «کلمه سواء»، در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۹۶، با حضور حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی، عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب و سفیر اسبق ایران در واتیکان.
[۲] نحل/ ۱۲۵
[۳] رسائل الکندی الفلسفیه
[۴] Second Vatican Ecumenical Council (Vatican II)
[۵] با همه رجزخوانیهایی که ترامپ علیه کره شمالی داشت، علت اصلیِ دستبسته بودن او در زمینه هر اقدامی علیه این کشور، چین است. این چین است که میتواند به صورت بسیار نرم و آهسته، فرد عجیب و غریبی مانند ترامپ را زیرکانه مهار کند و به انفعال بکشاند. قطعاً در سالهای آینده، چین و بقیه کشورهای شرق آسیا اهمیت بیشتری خواهند یافت.
[۶] Joseph McCarthy
[۷] Prague Spring
[۸] Willy Brandt
[۹] Pope Paul VI
[۱۰] Agostino Casaroli
[۱۱] Angelo Mottola
[۱۲] امروزه کاردینالها و اسقفها به طور طبیعی با لباس شخصی بیرون میآیند؛ کسانی هم که بخواهند خیلی مراعات کنند، حداکثر یقهبند مخصوص سفیدرنگی (clerical collar) میپوشند که نشاندهنده تعلقشان به تشکیلات کلیسا است. ولی در آن زمان، فردی که شأن و مقام روحانی داشت، هرگز بدون لباس مخصوص، بیرون نمیآمد.
[۱۳] Pope John Paul I
[۱۴] Pope John Paul II
[۱۵] Kraków
[۱۶] Ronald Wilson Reagan
[۱۷] Solidarność (Solidarity)
[۱۸] Assisi Meeting
[۱۹] KGB (Komitet gosudarstvennoy bezopasnosti)
[۲۰] NATO
[۲۱] Willem Werner Hubert “Willy” Claes