نویسنده: دکتر محمد مسجدجامعی
تمامی ادیان ابراهیمی در بخشهای کم و بیش مرکزی منطقه وسیعی که امروزه خاورمیانه نامیده میشود، ظهور کردهاند. مسیحیت نیز چنین است. حضرت مسیح در فلسطین متولد شد و در همانجا مردم را به آئین خویش دعوت کرد. نخستین حواریان هم در همین نقطه به او پیوستند و از همین مکان بود که مسیحیت به نقاط دیگر گسترش یافت.
در آن ایام فلسطین و اصولاً منطقه شام و مصر و شمال آفریقا بخشی از امپراطوری وسیع روم بود. طبیعتاً قلمرو این امپراطوری به عرصه فعالیتهای تبلیغی حواریان و سایر پیروان آن حضرت تبدیل شد. اگرچه برخی از آنان به ایران آمدند و از آنجا به هند و خاور دور رفتند.
بیشترین مقابله با مسیحیت در قرون نخستین در قلمرو امپراطوری روم اتفاق افتاد. اما از قرن چهارم به بعد داستان تغییر کرد و مسیحیت به آئین رسمی این امپراطوری بدل شد. این جریان تحولاتی را در خود این آئین موجب شد. به این معنی که مسیحیت عمیقاً تحت تأثیر ساختارهای قانونی و حقوقی و حتی مدنی بسیار پیشرفته رومیان قرار گرفت. واقعیت این است که مسیحیت رومی که مسیحیت اروپایی ادامه آن و وامدار آن است در بطن خود سنتزی است بین حقوق و قوانین و ساختارهای مدنی روم باستان و پیام نخستین حضرت مسیح و پیروان نخستین او. مفهوم و ساختار این کلیسا، مفهوم اسقف و اختیارات او، تقسیمات خلیفهگریها و بالاخره «قوانین کلیسایی» جملگی بر همین اساس شکل گرفته است.
این جریان به دلائلی پیچیده در بخشهای شرقی امپراطوری روم که عملاً در قلمرو خاورمیانه قرار داشت، و با کیفیت یادشده، رخ نداد. پس از سقوط روم غربی و سر بر آوردن امپراطوری روم شرقی این جریان وضوح بیشتری یافت. علیرغم اشتراکهای کلامی و الهیاتی مسیحیت غربی و مسیحیت شرقی این دو، دوگونه هستند. به این معنی که روح کلیسای کاتولیک با روح کلیسای ارتدوکس بسیار متفاوت است. کلیسای کاتولیک اروپای غربی و شمالی و مرکزی را نمایندگی میکرد و کلیسای ارتدوکس به مرکزیت قسطنطنیه اروپای شرقی و روسیه و یونان را.
در این میان کلیساهای بومی موجود در منطقه خاورمیانه داستان دیگری داشت. از کلیساهای قبطی و اتیوپی گرفته تا کلیساهای ارمنی و آشوری و نسطوری و اسکندرانی. عموم این کلیساها در دوران بیزانسها و تا قبل از ظهور اسلام در قلمرو امپراطوری روم شرقی و یا همان امپراطوری بیزانس قرار داشتند و علیرغم شباهتهای فراوانشان با مسیحیت بیزانسی به مراتب شرقیتر از آنان بودند و کم و بیش استقلال دینی و تشکیلاتی خود را حفظ کردند.
این استقلال پس از عقب نشینی بیزانسها در برابر مسلمانان بیشتر شد و روح دینی آنان تا حدودی تحت تأثیر اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامی قرار گرفت و به همین علت آنان در کنار مسلمانان زندگانی عموماً آرام و مسالمتآمیزی داشتند. اینان به هنگام جنگهای صلیبی در کنار مسلمانان میجنگیدند و خصومت صلیبیان با آنها احیاناً بیش از دشمنی آنان با خود مسلمانان بود.
این داستان به نوعی دیگر در دوران جدید هم اتفاق افتاد. مدتی قبل از آغاز دوران استعمار، مبلغانی به سوی خاورمیانه، و نیز هند و آسیای دور، سرازیر شدند که از کلیساهای مختلف کاتولیک و پروتستان بودند. در خاورمیانه هدف آنان هم تبشیر مسیحیان بومی بود و هم مسلمانان. بدین معنی که مسیحیان بومی کلیسای خود را رها کرده و به کلیسای مبشران بپیوندند. نکته اینجاست که عموماً مقاومت این مسیحیان بومی به مراتب بیش از مسلمانان بود. اگرچه مواردی هم وجود داشت که اینان کلیسای مبشران وابسته بدان را، چه قبل و چه بعد از ورود استعمارگران، پذیرفتند. اما علیرغم این همه، عموم کلیساهای بومی خاورمیانه استقلال دینی و تشکیلاتی خود را حفظ کردند حتی آنهایی که به کلیساهای اروپایی ملحق شدند تلاش کردند هویت دینی خود را پاس دارند.
هدف از بیان این مقدمه فشرده و کوتاه آن بود که روشن شود کلیساهای موجود در خاورمیانه متفاوت هستند با کلیساهای غربی. تفاوتی که بعضاً وسیع و فراوان است و نباید به مثابه بخشی از غرب نگریسته شوند. اینان ریشه در سرزمین خود و فرهنگ و تمدن برآمده از آن دارند. بدان علاقمند هستند و مایلند در راه استقلال و آبادانی و سرفرازی کشور خود و در کنار سایر هموطنانشان تلاش و حتی جانفشانی کنند.
از اواخر و بلکه از اواسط قرن نوزدهم موقعیت مسیحیان خاورمیانه دچار فراز و نشیبهای فراوانی شد. این تحولات را دلائل متعددی است که در جای خود میباید مورد بررسی قرار گیرد. اما مهم این است که پیوسته وجود داشته و در هر نقطه و برههای از زمان به گونهای ظاهر میشده است. بدون شک یکی از مهمترینها به تحولات سالیان اخیر بازمیگردد و به ویژه پس از آغاز آنچه بهار عربی نامیده میشود.
در میان کشورهایی که مشمول بهار عربی قرار گرفتند و موقعیت مسیحیانش از آن متأثر شد، سه کشور مصر و سوریه و عراق را باید نام برد. تعداد مسیحیان در کشورهایی چون لیبی و تونس و یمن بسیار اندک بود. اما در سه کشور یاد شده هم تعدادشان قابل توجه بود و هم موقعیت اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی و فرهنگی قابل توجهی داشتند.
در این میان سوریه تأثیرگذارترین وضعیت را داشت. مصر توانست ثبات نسبی خود را بازیابد. مضافاً که علیرغم اهمیت این کشور، تحول در موقعیت مسیحیانش نمیتوانست موقعیت مسیحیان جهان عرب را به میزان قابل توجهی تحت تأثیر قرار دهد. اما داستان در مورد سوریه چنین نبود. اولاً به عکس مصر که کلیسای اصلی آن کلیسای قبطی بود در سوریه موزائیکی از کلیساهای مختلف قدیم و جدید وجود داشت که نفوذشان به کشورهای همسایه و حتی ترکیه و اسرائیل و به ویژه لبنان، امتداد مییافت و ثانیاً به دلیل موقعیت این کشور در جغرافیای مسیحیت خاورمیانهای هر تغییری در آن به تحول در وضعیت مسیحیان منجر میگردید و مصر فاقد چنین خصوصیتی بود.
مضافاً که سوریه به سرزمینی برای پیدایی و تکوین و بلوغ اندیشهها و حرکتهای تکفیری تبدیل شد که این جریانها به فراتر از مرزهای سوریه و به ویژه به عراق راه یافت و این مسئله موقعیت مسیحیان این کشورها را به شدت دگرگون ساخت. با توجه به نکات یاد شده باید گفت سوریه عملاً به مهمترین نقطهای که بیشترین تأثیر را بر روی وضعیت مسیحیان منطقه داشت، تبدیل شد.
حال سخن در این است که سیاست قدرتهای بزرگ در قبال سوریه تا چه میزان در صدد لحاظ و رعایت مصالح اقلیت مسیحی در این کشور و در کل منطقه بود و آیا این جریان هیچ تأثیر مثبتی در نوع رویکرد آنان داشت و یا نداشت.
در طی سالیان و بلکه دهههای اخیر پیوسته یکی از انتقادهای صریح غربیان از کشورهای اسلامی عدم رعایت حقوق مسیحیان بود. نگارنده به دلیل مأموریتش در واتیکان و ارتباطهای بعدیاش با محافل و شخصیتهای مختلف مسیحی خود شاهد چنین انتقادهایی بوده است و اینکه نظامهای حاکم خود را به دفاع از حقوق شهروندان مسیحی متعهد نمیدانند.
با کمال تعجب سیاست قدرتهای غربی در قبال سوریه دقیقاً مصداق همان انتقادهایی بود که پیوسته تکرار میکردند. سوریه در بین کشورهای منطقه مناسبترین و بدون تبعیضترین سیاستها را در قبال مسیحیانش داشت. به مراتب بهتر از عراق و مصر و اردن. این نکته را هم مسیحیان سوریایی و عرب میگفتند و هم شخصیتهای مسیحی غربی و اساتید متخصص در مسائل دینی خاورمیانه.[۲]
از ابتدای ناآرامیها در سوریه معلوم بود که بخش مهمی از معارضان، و به ویژه معارضان مسلح که تمایلات اخوانی داشتند، در پی ناسازگاری با مسیحیان و بلکه انتقامستانی از آنها هستند. شعار آنان در همان نخستین ایام چنین بود «علویان باید به تابوت بروند و مسیحیان به بیروت».
آنان نیاندیشیدند که حمایت بیدریغشان از معارضان و خصومت مطلقشان با نظام حاکم چه پیآمدهایی برای مسیحیان این کشور و کشورهای مجاور میتواند داشته باشد. نه تنها نیاندیشیدند که دیگرانی را که چنین میگفتند مورد اهانت و تمسخر قرار میدادند.
یکی از اساقفه موجود در منطقه که به دلائلی از ذکر نامش خودداری میشود مدتها قبل در ملاقاتی حضوری چنین گفت: پاتریارک مارونیهای لبنان، آقای بشاره الراعی، در تابستان ۲۰۱۱ به پاریس میرود در الیزه با سارکوزی ملاقات میکند. در آن ایام فرانسه سیاست شدیداً خصمانهای علیه سوریه داشت. به او میگوید تغییر ناگهانی در موقعیت بشار اسد مشکلات فراوانی برای مسیحیان لبنان و مارونیها ایجاد میکند و او در پاسخ میگوید اگر نگران هستید ما قطعه زمینی در فرانسه به شما میدهیم و طائفه خود را بدانجا منتقل کنید. اسقف که مستقیماً داستان را از آقای الراعی شنیده بود میگفت که او با عصبانیت و ناراحتی الیزه را ترک میکند اما متعاقب با آن مطبوعات فرانسه به شدت از الراعی انتقاد میکنند، چرا که در طی مصاحبهای پس از ملاقات با سارکوزی همان نکات را البته با صراحت به مراتب کمتری، بیان میکند.
نگارنده در مناسبتهای مختلف نکات یاد شده را به مقامات مسیحی یادآور شده است. در سپتامبر ۲۰۱۱ کاردینال واشتنگتن آقای مک کوریک در رأس یک هیئت دینی و با دعوتی رسمی به ایران آمد در ضمن گفتگویی که با او داشتم مسائل سوریه و موقعیت مسیحیان منطقه نیز مورد بحث قرار گرفت و به نکات فوق الذکر اشاره شد. مدتی پس از آن وزیر اسبق مسکن و خانواده فرانسه، خانم مارتینز ژان کلود، که از شخصیتهای معروف و بانفوذ کاتولیکی کشورش هست به همراه دو استاد دیگر به ایران آمد و همین نکات مورد گفتگو قرار گرفت. به جز این دو، با کسان فراوان دیگری مسائل یاد شده مطرح شد اما عموماً میگفتند که کسانی که قدرت را در دست دارند به این مسائل بیتوجه هستند. اگرچه کاردینال مک کوریک در سفر سال گذشتهاش به ایران به نگارنده صریحاً گفت که حق با شما بود و حوادث سوریه مشکلات فراوانی برای تمامی مسیحیان منطقه ایجاد کرده است.
البته در اینجا باید اعتراف کرد که پاپ فعلی شخصاً مواضع شجاعانه و قابل ستایشی در قبال این بحران داشت. مطمئناً مواضع ضد جنگ و موضع قاطع او در اعتراض به بمباران هوایی سوریه توسط آمریکا و متحدانش و ابتکار او در دعوت به روزه و دعا از مهمترین عوامل عدم حمله بود. اگرچه این ابتکار در ایران انعکاس چندانی نداشت، اما اقدامی مهم و تأثیرگذار بود.
در نخستین روزهای بهار عربی قیامها اهدافی آزادیخواهانه و ضد فساد و تبعیض و دیکتاتوری داشت. اما به دلائل مختلف و به ویژه به دلیل ضعف ایدئولوژی انقلابی و اصلاح طلبانه آنها و نیز به دلیل ضعف نهادهای اجتماعی ـ تاریخی مناسب و قدرت و نفوذ ساختارهای قبیلهای، این جنبشها در نهایت به نوعی انتقامستانی و جنگ داخلی تبدیل شد.
ناآرامیهای ناشی از بهار عربی به واقع تمام رژیمهای منطقه و منجمله شیخنشینهای ثروتمند را تهدید میکرد. بیشترین تهدید متوجه سعودیها بود. خصوصاً که بحرین به شدت ناآرام شده بود. آنان و متحدانشان با ابزارهای مختلف دینی و مذهبی، رسانهای و سیاسی و بالاخره مالی و تبلیغاتی کوشیدند فضای حاکم را قطبی کنند و اعتراضها را در مجاری رقابتها و خصومتهای مذهبی و طائفی قرار دهند.
با توجه به زمینههایی که وجود داشت که از مهمترینهایش عقبماندگی عمومی و خصوصاً عقبماندگی فکری و فرهنگی بود، این اقدام بیش از حدّ توفیق یافت. نتیجه آن شد که در کشوری چون سوریه دیگر هدف معارضان نیل به آزادی و رفاه و پیشرفت و سلامت نظام حاکم نبود. به دلائل طائفی و مذهبی با او میجنگیدند و کمی بعد انبوهی از متعصبان مذهبی از کشورهای اطراف و از اقصی نقاط جهان و با کمک و تشویق سعودیها و سایر شیخنشینها و متحدان ایدئولوژیکشان در آن زمان همچون اخوانیها و سلفیها، بدانها پیوستند و بدین ترتیب گروههایی تکفیری متولد شدند و با حمایتهای مالی و تسلیحاتی همان شیخنشینها و متحدان غربیشان سرزمینهای وسیعی را به تصرف درآوردند.
بدین ترتیب منطقه عمیقاً قطبی شد و خاطرات منفی گذشته زنده گشت و به صحنه آمد، به مراتب منفیتر از آنچه به واقع وجود داشت. در این مرزبندی و قطببندی جدید در یک طرف اهل سنت قرار داشتند و در طرف دیگر هر آنکه به جز این بود؛ اعم از آنکه شیعه اثنی عشری باشد و یا زیدی و علوی و دورزی و مسیحی و ایزدی و صابئی. مبتکر و مسؤول این مرزکشی نه توده اهل سنت و یا عالمان آنها، بلکه عملاً سلفیان تکفیری و تشکیلات دینی وهابی بود. اما شرائط به گونهای در آمد ـ و بهتر است بگوییم آن را به گونهای درآوردند ـ که کسی نمیتوانست رسماً و علناً با آن مخالفت کند و کسانی همچون محمد سعید البوطی که چنین میکردند جان بر سر آن گذاشتند.
در این مرزبندی جدید ایران به گرانیگاه یک قطب از واقعیت دو قطبی جدید تبدیل شد. به واقع ما در ایجاد چنین وضعیتی دخالتی نداشتیم و بلکه مخالف آن بودیم. شعار محوری ایران اخوت و برادری اسلامی و زدودن مرزبندیهای مذهبی و طائفی است، اما چنین نیست که واقعیتهای خارجی متناسب با نیّات و حتی اقدامات شما دگرگون شود.
در موقعیت جدید، عموم اقلیتهای دینی منطقه و خصوصاً مسیحیانش با ایران احساس نوعی همسرنوشتی میکنند و بعضاً آن را صریحاً میگویند. البته این یک واقعیت است که تنها قدرت منطقهای که در برابر جریان تکفیری موجود ایستاده ایران است. حتی کشوری چون ترکیه علیرغم سوابق کمالیسماش در کنار و بلکه در پشت جریانهای تکفیری است.
البته باید گفت مصر کنونی نیز چنین است، اما این کشور آنچنان به مشکلات داخلی خود مشغول است که کمتر میتواند به عاملی تأثیرگذار تبدیل شود. اگرچه علیرغم رقابت ذاتیاش با ایران که عمدتاً از تعارض ژئوپولیتکی ما و آنها ناشی میشود، در شرائط موجود میتواند همکاری قابل توجهی با ما داشته باشد. این واقعیتها میطلبد که رابطه نزدیکتری با آنان داشته باشیم و مطمئناً آنها هم استقبال خواهند کرد. اگرچه به دلائل روشنی مایل نیستند آن را علنی کنند.
در اینجا لازم است به نکته دیگری اشارت رود. حضور اقلیتهای دینی رسمی در نهایت به نفع منطقه و ثبات اجتماعی و سیاسی آن است. چنانکه گفتیم اینان از ابتدای ظهور دینشان حضور داشته و در مقاطعی نقشی بزرگ در تکوین علم و تمدن و فرهنگ سرزمین خود ایفا کردهاند. در دوران معاصر هم عموم آنان در فعالیتهای استقلالطلبانه مشارکت داشته و هنوز هم تعلق خاطر عمیقی نسبت به سرزمین و فرهنگ و هویت خود دارند. این حق آنان است که به عنوان شهروندانی اصیل زندگانی شرافتمندانهای داشته باشند و بتوانند در حیات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور خود مشارکت نمایند.
حضور فعال آنان تمرینی است برای افزایش آستانه تحملپذیری فردی و اجتماعی و این به نوبه خود مهمترین عامل است در ایجاد ثبات اجتماعی و سیاسی و نیل به توسعه پایدار؛ دو نکته مهمی که جهان عرب از کمبود آن به شدت رنج میبرد. چرا که فاقد نهادها و مؤسساتی است که بتواند تأمینکننده و تضمینکننده آن باشد و چون چنین است جنبشهای سیاسی و اجتماعی اصلاحطلبانه آن در مجاری دیگری که عموماً تخریب کننده است، قرار میگیرد.
این سخن به گونهای دیگر در مورد خود ما هم صحیح است. اگرچه ایران به دلیل شکلگیری دولت ـ ملت آن و نیرومندی نهادهای اجتماعی ـ تاریخیاش کشوری به واقع استثنایی است و با تمامی کشورهای منطقه تفاوتی بزرگ دارد، اما حضور اقلیتهای رسمی دینی در نهایت به نفع ما و به نفع آینده ما و حتی به نفع اسلامیت ما است.
جامعه ایدهآل جامعهای مرکب از افراد همسان و هماندیش نیست. اصولاً چنین جریانی، به ویژه در کشور بزرگ و کهنسال و پیچیدهای چون ایران، ممکن نیست. تنوع ناشی از فعالیت ظرفیتهای انسانی در صورتی که از آستانه تحمل عمومی نگذرد، یک ثروت طبیعی است. خوشبختانه ما به دلیل تنوع اقلیمی و تا حدودی قومی و دینی، از این ثروت برخوردار هستیم و چه بهتر که آن را غنیتر کنیم. این ضامن ثبات و پیشرفت و آینده درخشانتر ما است.
البته این به معنای بیتفاوتی نسبت به فعالیتهای تبلیغی فرقههای جدید و رنگارنگ مسیحی ـ که عموم مسیحیان هم آنان را به عنوان مسیحی به رسمیت نمیشناسند ـ و یا شبه دینها و شبهعرفانهای جدید نیست. اولاً اینان دین نیستند و ثانیاً در کشوری چون ایران این نوع فعالیتها دارای اهداف و ابعاد امنیتی است. در حال حاضر در تمامی کشورها و حتی کشورهای کاملاً آرام و بیدغدغه مهمترین اولویت مسائل امنیتی است و با توجه به شرائط لغزنده و خطرناک منطقه ما، طبیعتاً این مسئله دارای حساسیت و اولویت به مراتب بیشتری است.
سخن در مورد ادیان رسمی است که در این سرزمین سابقهای به طول تاریخ خویش دارند. اینان ایرانیانی هستند که به دین خویش وفادارند. حضور فعال آنان به نفع ما و به نفع خود آنها و نیز به نفع منطقه ما است. امید آنکه از حجم مهاجرتشان کاسته شود و حتی کسانی که جلای وطن کردهاند بدان بازگردند.
به هر حال در شرائط جدید منطقه اقلیتهای دینی و خاصه مسیحیان به ایران به گونهای متفاوت با گذشته مینگرند. اگرچه به دلائلی تاریخی و تمدنی آنان پیوسته به ایران ـ و از نظر عموم آنان «پارس» و «فارس» ـ و تمدن آن به چشم احترام مینگریستند، اما در حال حاضر احساس میکنند ایران و نقش او عامل مهمی است در حفاظت از آنان و حفاظت از جایگاه و موجودیت آینده آنها، که اگر نبود و ایفای نقش نمیکرد در شرائط به مراتب سختتری قرار میگرفتند.
مضافاً که عموم آنان نسبت به روحانیت و مرجعیت شیعه دیدگاه مثبتی یافتهاند. پاتریارک موجود عراق آقای رافائل ساکو در سفر چند ماه اخیرش به ایران صریحاً آن را بیان میکرد و پاتریارک فقید قبلی، آقای ایمانوئل اده، در ملاقاتی که با وی داشتم ضمن ستایش فراوان از آیتالله سیستانی خاطرات جالبی از ملاقاتهایش را نقل میکرد و میگفت ایشان در اولین ملاقات پس از سقوط صدام به من گفتند ما انتظار نداریم که شما مسلمان شوید، به دین خود ملتزم بمانید و عراق را ترک نکنید و هر کمکی که بتوانیم عرضه خواهیم داشت. میخواهیم شما عراقی و مسیحی بمانید. جالب اینجا است که او در مورد دولت عراق که به تعبیر او در دست شیعیان است گفت اگر دولت در دست ما بود نمیتوانستیم بیش از آن مقدار که این دولت به ما کمک کرده، به خود کمک کنیم.
در این نوشتار که ناخواسته طولانی شد نمیتوان با تفصیل بیشتری درباره سیاستی که میتوانیم و میباید در قبال مسیحیان خاورمیانهای داشته باشیم، سخن گفت. اما اتخاذ چنین سیاستی میتواند فضای تنفسی فراوانی هم در سطح بین المللی و هم در سطح منطقهای برای ما ایجاد کند و هم میتواند رقبای کینهتوز ما را در موقعیت منفعلانهتری قرار دهد و تبلیغات زهرآگینشان را خنثی نماید. همچنان که میتواند به گونهای مؤثر و سازنده به آرامش و ثبات منطقه کمک کند. و حتی میتواند سیاست غربی آن نسبت به منطقه را متعادلتر سازد.
منبع: موسسه مرام
[۱]. این مقاله در تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۹۴ توسط سایت خبر آنلاین منتشر شده است.
[۲] برای نمونه خانم میوروان دن برگ (Heleen Murre-van den Berg) استاد دانشگاه لیدن هلند که از متخصصان اقلیت مسیحی در کشورهای اسلامی است به تفصیل درباره موقعیت مسیحیان سوریه در کنفرانسی که به سال ۲۰۱۰ در دوبلین برگزار شد، صحبت کرد. سخنرانی وی به توجه به مطالعات میدانی وسیعی بود که در جامعه مسیحی این کشور انجام داده بود به همراه عکس و اسلاید و قطعاتی از فیلمهای کوتاه. عنوان سخنرانی ایشان «اقلیتهای مسیحی در خاورمیانه و تأثیر آن بر روابط مسلمانان-مسیحیان در اروپا» بود که نگارنده هم حضور داشت. او وضعیت مسیحیان را بسیار خوب و تعهد دولت در قبال آنان و دفاع از حقوقشان را ستودنی دانست و افزود مسیحیان سوریه از مطلوبترین شرایط در مقایسه با دیگر کشورهای منطقه برخوردار هستند.