ولادت امام زمان

پدر دلسوزی که فراموش شده؛ ویژه‌ی 16 تا 18 سال

veladatha

بسم الله الرحمن الرحیم

   

عنوان: پدر دلسوزی که فراموش شده؛ ویژه‌ی 16 تا 18 سال

   

موضوع: مراجعه به امام زنده

   

با اهتمام: زهرا مرادی

   

گروه سنی: 16 تا 18 سال (دهم تا دوازدهم متوسطه)

{از آنجا که همیشه امکان صحبت با دانش آموزان به صورت کلاس به کلاس و تعداد کم وجود ندارد و گاهی مدارس یک جشن همگانی برای کل مدرسه برگزار می‌کنند، نیازمند برنامه ای هستیم که با چنین شرایطی هماهنگ باشد. محتوای حاضر می‌تواند پاسخگوی بخشی از نیاز این قبیل جشن‌ها باشد.}

   

بخش اول:

سلام. عید همگی مبارک.

امروز تولد امام زنده‌ای است که با اینکه زنده است و در کنار ما نفس می‌کشد و زندگی می‌کند، ولی وجودش را فراموش کرده‌ایم.

تولد امام مهربانی که با اینکه دوازدهمین امام ماست و دارای همان شأن امامتی است که امام‌های قبلی ما مثل امام علی و امام حسین و ... داشتند، ولی ما آن امام‌هایی که شهید شده‌اند را امام ‌ر و بیناتر و شنواتر درباره‌ی خودمان می‌دانیم. مثلا وقتی به مشهد می‌رویم و به امام رضا سلام می‌دهیم، مطمئن هستیم که ایشان صدای ما را می‌شنوند، جواب سلام ما را می‌دهند، از حال و اوضاع ما آگاهند، ... ولی نسبت به امامی که زنده است، امام این زمان و این عصر ماست، چنین باوری نداریم. وقتی حاجت یا خواسته ای داریم، خیلی راحت به امام رضا می‌گوییم، به امام حسین می‌گوییم، و باور داریم به اذن خدا می‌توانند خواسته‌ی ما را اجابت کنند؛ ولی تا به حال چند بار با امام زمان مان درد دل کرده ایم؟ چند بار از ایشان خواسته ایم تا در حل یک مشکلی کمک مان کنند؟

به نظرتان چرا؟ چرا خیلی از ما همان باوری را که نسبت به حضرت علی یا امام رضا و بقیه امام‌ها داریم، نسبت به امام زمان‌مان نداریم؟

شاید هم این سوالی که پرسیدم، اشتباه است. شاید باید بپرسم اصلا امامی که بود و نبودش به حال من هیچ فرقی نمی‌کند، چرا باید برایم مهم باشد؟! امامی که نه می‌بینمش، نه می‌دانم کجاست، نه تا وقتی ظهور کند، کاری از دستش بر می‌آید که برایم انجام دهد، کجای زندگی من باید جا داشته باشد؟ من که زندگی‌ام را می‌کنم، حالا یا با خوشبختی، یا با بدبختی؛ او هم که کلا نیست؛ دیگر چه امامی، چه یادی؟

بیایید ببینیم آیا واقعا همینطور است که فکر می‌کنیم؟ آیا امامی که او را نمی‌بینیم و دستمان به او نمی‌رسد، فایده‌ای هم برایمان ندارد؟

قبل از اینکه به این سوال جواب بدهیم، باید یک واقعیت مهم را بدانیم. آن هم این است که: زمان‌های امام‌های قبلی هم اینگونه نبوده که هرکسی هر زمانی که دلش می‌خواسته، می‌توانسته امامش را ببیند. مثلا طرف، در مدینه بوده، امام رضا در مشهد. یا یکی در اصفهان بوده، امام عسکری در سامرا. مگر با شرایط و امکانات آن موقع به همین راحتی می‌شد از یک شهر به یک شهر دور سفر کرد؟ سختی راه بود، طولانی بودن مسیر بود، خطر راهزن‌ها و حیوانات درنده بود، هزینه زیاد سفر که ممکن بود چند ماه طول بکشد بود، ... تازه خیلی وقتها امام‌های ما در زندان بودند و اساسا اجازه‌ی ملاقات با کسی را نداشتند. پس برعکس تصور خیلی‌ها، زمان یازده امام قبلی هم اینگونه نبود که هر کس هروقت عشقش کشید به دیدار امام برود. اصلا نیازی به این کار نبود. کافی بود هر کسی که با امام حرفی دارد، به امام توجه کند و از همان جایی که هست، با همان زبان مادری خودش، صحبتش را خطاب به امام زمانش بگوید. امام متوجه می‌شدند و جوابش را می‌دادند. حالا یک وقت با نامه جواب می‌دادند، یک وقت کسی را می‌فرستادند درِ خانه‌ی طرف تا مشکلش را حل کند، یک وقت در حقش دعا می‌کردند، ... خلاصه امام به یک طریقی به آن شخص پاسخ می‌دادند. بگذارید نمونه‌ای از این اتفاق را برایتان تعریف کنم:

مرد فقیری بود که به شدت گرفتار و بی پول شده بود. چون به دوستانش هم بدهکار بود، خجالت می‌کشید از آنها پول قرض بگیرد. از ناراحتی مدام قدم می‌زد و آه می‌کشید. با خودش می‌گفت کاش یک آدم مهربان و دست و دلبازی بود که من را از این گرفتاری در می‌آورد. یک کسی که مثل یک پدر مشکلم را بدون منت حل می‌کرد. با این فکر، یکدفعه یاد امام حسن عسکری افتاد. هیچ کس را مهربان تر از امام نمی‌شناخت. هیچ وقت هیچ کس را ناامید و دست خالی رد نمی‌کرد. با یاد امام آرام شد و تصمیم گرفت نامه ای به امام بنویسد و مشکلش را بگوید. اما همین که کاغذ و قلم برداشت تا برای امام نامه بنویسد، پشیمان شد. پیش خودش گفت کار درستی نیست که هروقت گرفتار می‌شوم، به امام زحمت می‌دهم. از بس برای رفع گرفتاری هایم سراغ امام رفته ام، خجالت می‌کشم. باید راه دیگری پیدا کنم. و دوباره شروع کرد به قدم زدن و فکر کردن. مدتی گذشت که صدای در بلند شد. با بی حوصلگی در را باز کرد. آقایی با یک بسته پشت در بود. بعد از سلام و احوال پرسی گفت من از طرف امام عسکری این نامه و کیسه را برایت آورده ام. مرد کیسه را گرفت و داخلش را نگاه کرد. صد سکه پول داخلش بود. نامه‌ی امام را باز کرد تا ببیند ماجرا از چه قرار است که دید امام برایش نوشته اند: «هروقت به چیزی نیاز داشتی و خواسته ای از من داشتی، خجالت نکش و بگو»[1]

امام زمان من و تو هم به همین مهربانی است. هروقت هر خواسته‌ای داشتی به او توجه کن و مشکلت را بگو. حتی لازم نیست برایش نامه بنویسی.

من اصراری ندارم که شما این حرف را از من قبول کنید. ولی امتحانش که ضرر ندارد.

{پخش یک مولودی یا سرود شاد مناسب}

   

بخش دوم:

خب گفتیم برای ارتباط با امام، لازم نیست نشانی محل زندگی ایشان را بدانیم و برویم در خانه شان. کافی است به ایشان توجه کنی و خواسته ات را بر زبان بیاوری.

حالا آیا اگر من از ایشان چیزی بخواهم، واقعا به من می‌دهند؟

نه لزوما!

چرا؟

به همان دلیلی که شما هم ممکن است در آینده به فرزندتان چیزی را که می‌خواهد ندهید. مثلا اگر یک روز پسر 10 ساله‌تان از شما بخواهد سوییچ ماشین را به او بدهید که با دوستانش یک دوری بزنند، می‌دهید؟ اگر یک روزی دختر 6 ساله‌تان که سرما خورده از شما بستنی بخواهد برایش می‌خرید؟ آیا اینکه به او چیزی را که خواسته نداده‌اید، از مادر / پدر بودن شما چیزی کم می‌کند؟

ولی اگر چیزی به خیر و صلاح فرزندتان باشد و برآورده کردنش هم برایتان مقدور باشد، از او دریغ می‌کنید؟ آیا به خواسته‌ی فرزندتان بی توجهی می‌کنید؟

یک پدر دلسوز، یک مادر مهربان، از خواسته و نیازها و استراحت و تفریح و رفاه خود می‌زند تا فرزندش خوشبخت‌تر باشد. مگر غیر از این است؟

حالا چه می‌گویی اگر بگویم امام، نسبت به ما از هر پدری دلسوزتر و از هر مادری مهربان‌تر است. این حرف من نیست. امام رضا می‌فرمایند.[2] تازه، فقط همین نیست. گاهی ممکن است پدر مادرها اشتباه کنند. آنها هم آدمند با همه‌ی خطاها و ندانستن‌هایی که هر انسانی می‌تواند داشته باشد، عقل کل که نیستند. یک چیزهایی را بلد نیستند، درباره‌ی یک چیزهایی اشتباه می‌کنند، اما امام عاقل‌ترین است؛ داناترین است. در کنار دلسوزی و مهربانی، عاقل هم هست. می‌داند دقیقا چه چیزی خوشبخت‌مان می‌کند.

آیا ممکن است چنین کسی دلش به خاطر ما که فرزندشان هستیم، نتپد؟ دوست‌مان نداشته باشد؟ اگر کاری از دستش برایمان بر بیاید انجام ندهد؟

می‌دانید چقدر اتفاق‌های بد می‌توانست برایمان بیفتد و این پدر مهربان مانعش شدند؟

می‌دانید چقدر اتفاق‌های خوب برایتان پیش آمده که از دعای امام مهربان‌مان بوده؟

می‌دانید این پدر مهربان هر روز برای من، برای تو، دعا می‌کند؟ به فکرمان است؟

آن وقت ما کلا ایشان را یاد هم نمی‌کنیم، چه برسد به اینکه به پدری قبول‌شان داشته باشیم. روزهایمان شب می‌شود، شبهایمان صبح، بی آنکه یکبار یادشان بیفتیم.

بیایید لااقل امروز که به بهانه‌ی تولدشان دور هم جمع شده‌ایم به ایشان بگوییم ما هم دوست‌شان داریم. وقتی به مادرمان، پدرمان، دوست‌مان می‌گوییم دوستش داریم یا دوست داشتن‌مان را ابراز می‌کنیم، چقدر خوشحال‌تر می‌شوند؛ با اینکه مثلا مادرمان خودش می‌داند دوستش داریم، یا دوست‌مان از حس ما خبر دارد ولی گفتنش یک مزه و اثر دیگری دارد. باعث می‌شود حس‌مان به همدیگر بهتر و دوستی‌مان عمیق‌تر شود. پس حالا بیایید همه با هم بگوییم: امام مهربانم؛ دوستت دارم. تولدتان مبارک.

{پخش یک مولودی یا ترانه شاد}

   

بخش سوم: مسابقه

{3 گروه دو نفری از شرکت کنندگان تشکیل دهید. مثلا از هر پایه دو نفر انتخاب شوند. با لیوان‌های کاغذی رنگی، الگویی را انتخاب کنید تا دانش آموزان مطابق همان الگو لیوان‌ها را بچینند. مثلا 2 لیوان زیر و یک لیوان رو؛ یا 3 لیوان زیر و 2 لیوان رو. شرکت کنندگان بدون استفاده از دست و تنها با کمک پیشانی شان باید لیوان‌ها را از روی میز 1 یه میز 2 برده و بر اساس الگوی موجود آنها را روی هم قرار دهند. هرجای مسیر که لیوان بیفتد، داور، لیوان را به میز اول باز می‌گرداند و شرکت کنندگان باید از اول، تلاش کنند. گروه برنده، به مرحله‌ی دوم می‌رود.

بازی

   

مسابقه‌ی بعدی، نقاشی با چشم بسته است. موضوع نقاشی برای دختران مثلا می‌تواند یک دختر خندان مو فرفری با گوشواره باشد. برای پسران هم می‌تواند یک آقا با سبیل و کلاه باشد.

پس از مشخص شدن برنده و اهدای جایزه، صحبت را اینگونه جمع بندی کنید که:}

یک نکته‌ی کوچک درباره‌ی مسابقه بگویم. هر دو دوست‌تان با چشم باز می‌توانستند چهره‌ی خیلی بهتری بکشند. مثلا گوشواره‌ها / سبیل را درست سر جایش بکشند نه روی پیشانی. ولی وقتی نمی‌دیدند چنین اثر هنری‌ای به جا گذاشتند. در زندگی واقعی هم همین است بچه‌ها. هرقدر که آدم توانمندی باشیم و به خودمان اعتماد داشته باشیم که از پس کارهایمان بر می‌آییم، اگر مسیر پیش رویمان تاریک باشد و نتوانیم جلویمان را ببینیم، ممکن است ساده‌ترین کارها را هم خراب کنیم. پس در این مسیر پرچالش که خیلی وقتها نمی‌دانیم انتهای هر انتخاب‌مان چه در انتظارمان است، عاقلانه عمل کنیم، عاقلانه انتخاب کنیم و دست‌مان را از دست امام مهربان‌مان حضرت مهدی جدا نکنیم.

بچه‌ها؛ شما تنها نیستید. بی کس نیستید. گاهی در زندگی شرایطی پیش می‌آید که آدم فکر می‌کند دیگر به بن بست رسیده، دیگر کاری از دست کسی بر نمی‌آید تا آن مشکل حل شود. در چنین وقتهایی یادت باشد تنها نیستی. تو قدرتمندترین و مهربان‌ترین و عاقل‌ترین پدر دنیا را داری. اصلا برو به ایشان بگو یک کسی یک روز آمد به ما گفت شما پدر مهربان ما هستید. اگر واقعا اینطور است، اگر واقعا هستید، اگر پدرید، می‌شود در حق من هم پدری کنید؟ می‌شود کمکم کنید؟ می‌شود عقلم را رشد دهید؟ می‌شود گره زندگی‌ام را باز کنید؟

به صحبتهای امروزم فکر کنید.

باز هم عیدتان مبارک. {پخش آخرین مولودی و پذیرایی}


[1] برگرفته از: بحارالانوار، ج 50، ص 267.

[2] "الْإِمَامُ: الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ، وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ، وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ، وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِير" یعنی امام مونسی مداراکننده، پدری دلسوز، برادری تنی، مادری مهربان به طفل شیرخوار است: کافی، ج 1، ص 494 ؛ و "أَشْفَقَ عَلَيْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِم‏" یعنی: امام از پدر و مادر خود شخص برایش دلسوزتر است: بحارالانوار، ج 25، ص 117.

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو