درسنامه اصول دین

درس هفتم: خدا جز خیر نمی‌خواهد (آشنایی مقدماتی با عدل؛ قسمت 2)

maharatha

بسم الله الرحمن الرحیم

اصول دین برای کودکان

با اهتمام: زهرا و سارا انتظارخیر؛ زهرا مرادی

    

دوره‌ی «اصول دین» با هدف آشنایی فرزندان‌‌‌‌‌مان با مبانی اعتقادی شیعی برای گروه سنّی 8 تا 12 سال، توسط کارشناسان و مربیان خانه‌ی کودک و نوجوانانِ بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص) تدوین گردیده است.

بدیهی است ادبیاتی که برای کودکانِ هشت ساله به کار برده می‌شود، با ادبیاتی که برای یک دانش آموز 12 ساله به کار می‌رود، متفاوت است و مربی ناگزیر است بسته به شرایط مخاطب، بدون تغییر چارچوب محتوا، کمی ادبیاتش را تغییر دهد.

از آنجا که درس‌های این دوره، کوتاه هستند، این قابلیت را دارند که بدون لطمه رساندن به بودجه بندی محتوای درسیِ مدارس، در کلاس‌های متفاوتی مانند زنگ قرآن، پرورشی، مهارت‌های زندگی و حتی دروس دیگر ارائه گردند. با این وجود، به صورت مشخص به دانش آموزان تاکید گردد که این بخش از کلاس (مثلا یک ربعِ ابتدای کلاس) به «اصول دین» اختصاص دارد تا متوجه اهمیت آن و تمایزش از سایر مطالب باشند.

   

درس هفتم: خدا جز خیر نمی‌خواهد   

تذکر تربیتی: چه بسیار چیزهایی که به نظرمان شرّ و نامطلوب می‌آید در حالی که برای‌مان خیر هستند. پس به خدا غُر نزنیم.

   

متن محتوا:

جلسه‌‌ی پیش راجع به «عدلِ» خدا صحبت کردیم و گفتیم یکی از اصول دین ما مسلمان‌ها این است که معتقدیم خدا عادل است و به هیچ کس ظلم نمی‌کند. علم خدا بی پایان است و چون از همه چیز خبر دارد و بصیر است، دچار خطا و رفتار غیر منصفانه نمی‌شود. اما ما همیشه فقط یک بخش از ماجرا را می‌بینیم و خیلی چیزها برای‌مان پنهان است. پس ممکن است چیزی به نظرمان غیر عادلانه بیاید و از دست خدا ناراحت شویم. گفتیم اینجور وقت‌ها زود یاد خودمان بیندازیم «خدا ظالم نیست». حتما چیزی هست که ما از آن خبر نداریم. مثل داستان مریم و خوراکی‌ای که معلمش به او داده بود. همانطور که بچه‌ها وقتی کل ماجرا را فهمیدند، دیگر به نظرشان رفتار معلم غیر منصفانه نبود، ما هم اگر کل موضوع را بدانیم، دیگر به نظرمان کار خدا غیر منصفانه و ظالمانه نمی‌آید.

بگذارید یک داستان دیگر برای‌تان تعریف کنم.

یک روز حضرت موسی با یکی دیگر از پیامبران خدا به نام حضرت خضر، همسفر می‌شوند تا برای ماموریتی از شهری به شهر دیگری بروند. همان طور که داشتند می‌رفتند و می‌رفتند، به شهری رسیدند که مردمِ خیلی بدجنسی داشت. مردم آن شهر با اینکه می‌دیدند حضرت موسی و حضرت خضر، گرسنه و تشنه هستند، حاضر نشدند به آنها آب و غذا بفروشند. حضرت موسی و حضرت خضر به ناچار راه‌شان را ادامه دادند تا به کنار دیوار خرابه‌ای رسیدند که مردم از ترس فرو ریختن آن، نزدیکش نمی‌شدند. حضرت خضر وسایلش را زمین گذاشت و آستین‌هایش را بالا زد و با همه‌‌ی خستگی و گرسنگی مشغول درست کردن دیوار شد. حضرت موسی از این کار، تعجب کرد و گفت «این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ مردم این شهر حتی حاضر نشدند در ازای پول به ما غذا بدهند آن وقت تو می‌خواهی دیوار این خرابه را که معلوم نیست مال کدام یکی از این آدم‌های بدجنس است تعمیر کنی؟» حضرت خضر به حضرت موسی گفت «من چیزهایی می‌دانم که تو از آن بی خبری. بعدا دلیل این کار را می‌گویم.»

بعد از اینکه دیوار را تعمیر کردند، دوباره به راه خود ادامه دادند تا به ساحل دریایی رسیدند. برای رسیدن به مقصدشان مجبور بودند بقیه‌‌ی راه را با کشتی بروند. سوار کشتی کوچکی که آنجا بود، شدند. صاحب کشتی و کارگرانش آدم‌های خیلی خوب و زحمت کشی بودند و به حضرت موسی و حضرت خضر خیلی محبت می‌کردند. اما وقتی به ساحل آن طرف دریا نزدیک شدند، حضرت خضر میخ بزرگی برداشت و شروع کرد به سوراخ کردن کف کشتی! حضرت موسی باز هم نتوانست جلوی خود را بگیرد و گفت «این چه کاری است که می‌کنی؟ این بدبخت‌ها این همه به ما خدمت کردند حالا به جای تشکر، کشتی‌شان را سوراخ می‌کنی؟ نه به دیواری که برای آن مردم بدجنس ساختی؛ نه به این کارت که کشتی این بیچاره‌ها را سوراخ می‌کنی!»

حضرت خضر گفت «گفتم که من چیزهایی می‌دانم که تو نمی‌دانی. آن دیواری که ساختیم گنجی در پای آن دیوار دفن بود که متعلق به دو بچه یتیم بود. پدر آنها، قبل از مرگش آن گنج را آنجا دفن کرده بود. من دیدم اگر آن دیوار را تعمیر نکنیم، با باد و باران از بین می‌رود و آن گنج بیرون می‌آید. آن وقت مردم بدبجنسِ آنجا چیزی از آن را به آن دو کودک نمی‌دادند. دیوار را ساختم تا آن گنج تا زمانی که بچه‌ها بزرگ شوند و بتوانند از حق‌شان دفاع کنند همانجا پنهان بماند.

اما ماجرای کشتی‌ای که سوراخ کردم. همانطور که گفتی صاحب کشتی و کارکنانش انسان‌های خوب و زحمت کشی بودند و من با سوراخ کردن کشتی‌شان خواستم محبت‌شان را جبران کنم! در آن نواحی دزدان دریایی بودند که هر کشتی و قایقی که می‌دیدند به زور از صاحبش می‌گرفتند. من کشتی را سوراخ کردم که دزدها از خیر آن بگذرند و پیش خودشان بگویند این کشتی سوراخ ارزش دزدیدن ندارد!»[1]

حضرت موسی بعد از اینکه توضیحات حضرت خضر را شنید، تازه دلیل کارهایش را فهمید و دیگر به نظرش نمی‌آمد که کارهای حضرت خضر نادرست بوده.

خیلی وقتها اتفاقاتی که برای ما و اطرافیان‌مان می‌افتد هم همین طور است. ظاهرش خیلی عجیب و غریب یا حتی غیر عادلانه است؛ اما اگر دلیل واقعی آن را بفهمیم می‌بینیم چقدر خدا دوست‌مان داشته است. مثلا کلی برنامه ریزی کرده‌ایم که به فلان مسافرت برویم ولی روز سفر هر کاری می‌کنیم ماشین روشن نمی‌شود. ماشینی که مطمئنیم هیچ مشکلی ندارد. در حالی که داریم غُر می‌زنیم که «اَه ما از هیچی شانس نیاورده‌ایم؛ آخر خدایا چرا این بلاها سر ما می‌آید؟ ...» بر می‌گردیم داخل خانه که می‌بینیم از آشپزخانه بوی گاز می‌آید. سریع به سمت اجاق گاز می‌رویم و متوجه می‌شویم شیر گاز باز مانده بوده. اگر همین طور ول کرده بودیم و به سفر رفته بودیم، معلوم نبود چه فاجعه‌ای رخ می‌داد.

خدا در قرآن می‌گوید:

«چه بسیار چیزهایی که به نظرتان بد است، در حالی که برای‌تان خیر است؛ و چه بسیار چیزهایی که دوست‌شان دارید در حالی که برای‌تان شرّ است.»[2]

‏خلاصه آنکه همانطور که جلسه‌‌ی پیش هم گفتیم، خدا عادل است و به کسی ظلم نمی‌کند. یک چیزهایی شاید به نظر ما غیر عادلانه باشد اما ممکن است خیر ما در همان باشد. ما که از همه چیز خبر نداریم. در عوض، خدای مهربان، هم از همه چیز باخبر است و هم جز خیر برای بنده‌هایش نمی‌خواهد.

جلسه‌‌ی بعد در این مورد بیشتر صحبت می‌کنیم.

 


[1] بحارالانوار، ج 13، ص 279 و 280.

[2] "عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم": قرآن کریم، سوره بقره، آیه 216.

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو