دست دسی

جلسه یازدهم: دست، دست راستگو، شجاع است!

maharatha

بسم الله الرحمن الرحیم

دست دسی

   

با اهتمام: زهرا و سارا انتظارخیر؛ زهرا مرادی

   

دوره‌‌ی «دست دسی» با هدف ارتقای مهارت های دست ورزی در کنار رشد مهارتهای تربیتی در کودکان 5 و 6 ساله توسط کارشناسان و مربیان خانه‌ی کودک و نوجوانانِ بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص) تدوین گردیده است.

     

جلسه یازدهم: دست، دست راستگو، شجاع است!

موضوع: راستگویی (این درس، با مدخل نوروز تهیه شده و باید در نیمه‌ی اسفند ارائه شود.)

نکات تربیتی و مهارتهای مورد توجه:

-         افزایش مهارت دست ورزی (کاربرگ رنگ آمیزی)

-         رشد خلاقیت

-         افزایش مهارت و دقت در رنگ آمیزی با مداد رنگی

-         یادگیری مفهوم رشد گیاه

-         یادگیری معنای هفت سین

-         یادگیری درست کردن سبزه هفت سین

-         حفظ یک شعر ساده درباره‌ی هفت سین

   

فعالیت هنری: آماده کردن سبزه هفت سین

   

لوازم مورد نیاز: کاسه یک بار مصرف، عدس خیسانده شده، حوله کاغذی آشپزخانه

بچه ها؛ دیگر چیزی به عید نوروز نمانده است. یکی از کارهایی که بیشتر خانواده ها در عید نوروز انجام می‌دهند این است که سفره‌ی هفت سین درست می‌کنند. در سفره‌ی هفت سین، هفت تا چیز می‌گذارند که با «س» شروع می‌شود. برای همین، به این سفره، هفت سین می‌گویند. مثل چی؟ مثل «سیب»، «سرکه»، «سبز». می‌بینید همه‌ی اینها با «ی» شروع می‌شوند. در سفره‌ی هفت سین چیزهای دیگری هم می‌گذارند. مثل آینه، قرآن، تخم مرغ رنگی. بعضی ها ماهی قرمز هم می‌گذارند. امروز می‌خواهیم یک شعر قشنگ درباره‌ی هفت سین یاد بگیریم و در خانه برای مامان و بابا و بقیه بخوانیم تا آنها هم خوشحال شوند. خوب گوش کنید تا یاد بگیرید:


سنجد و سیب و سکه                    چند تخم مرغ رنگی

با سمنو و سرکه                           چه سفره‌ی قشنگی

بالاش جای قرآنه                           کنارِ تنگِ ماهی

همراهش سیر و سبزه                   چیده شده چه عالی

خدا کنه همیشه                           همه باشیم به شادی

مربی چند بار شعر را برای بچه ها می‌خواند تا کم کم حفظ شوند. سپس کاربرگ هفت سین نوروزی را در اختیار نوآموزان قرار می‌دهد و برای آنها هفت سین را از روی شکل نشان می‌دهد. مثلا می‌گوید «این سیر است، این سیب است، این ظرف، مثلا داخلش سرکه است، این کتاب، چیست؟ آفرین. قرآن است ... حالا می‌خواهیم این سفره‌ی هفت سین را رنگ کنیم.»

{ کاربرگ هفت سین در بخش ضمایم انتهای طرح درس، در سایز اصلی قابل دستیابی است.}

دست دسی 11 کاربرگ نوروز

در حین رنگ آمیزی، مربی، چند بار دیگر هم شعر هفت سین را می‌خواند و از بچه ها می‌خواهد با نام بردن هر چیزی که در کاربرگ شان می‌بینند، انگشت شان را روی آن بگذارند و نشانش دهند. مثلا وقتی می‌گوید سنجد و سیب و سکه، نوآموز هم انگشتش را روی سنجد و بعد سیب و سپس سکه قرار دهد. در ابتدای کار، مربی سین ها را با سرعت کمتری می‌گوید تا بچه ها به او برسند؛ اما رفته رفته ریتم خواندنش را تندتر و تندتر می‌کند؛ به گونه ای که بچه ها جا می‌مانند. به این ترتیب، این فعالیت، تبدیل به بازی می‌شود. مربی می‌تواند در قسمت هایی از شعر مکث کند تا بچه ها آن را کامل کنند. این روش به کودکان کمک می‌کند راحت تر شعر را حفظ شوند.

 

دست دسی 11 سبزهپس از این مرحله، مربی به بچه ها می‌گوید: خب حالا می‌خواهیم سبزه‌ی راستکیِ سفره‌ی هفت سین درست کنیم. مثل این {در صورت امکان، مربی، سبزه ای را که از قبل آماده کرده به نوآموزان نشان می‌دهد تا متوجه شوند قرار است چه چیزی درست کنند. اگر سبزه‌ی آماده در دسترس نبود، تصویر سبزه‌ی نوروز را به بچه ها نشان بدهید.}

برای سبز کردن سبزه، باید یک دستمال کاغذی کلفت یا یک پارچه را کف ظرف تان پهن کنید و این دانه ها را لای آن قرار دهید و روی آنها را با همان دستمال بپوشانید. بعد با آب پاش، روی دستمال، آب اسپری کنید. چند روز می‌گذاریم دانه ها لای همین پارچه بمانند. فقط باید حواس مان باشد دستمالی که دانه ها داخلش هستند، همیشه خیس باشد. به همین خاطر روزی چند بار روی آن آب می‌پاشیم. چند روز که این کار را انجام دهیم، کم کم دانه های کوچولویمان سبز می‌شود. هنگام کار، مربی این جمله را بگوید تا بچه ها هم تکرار کنند:

«دونه بریز سبز بشه؛ آبش بده تَر بشه».

این همخوانی به بچه ها شور و هیجان بیشتری می‌دهد.


نکات عملی سبز کردن دانه:

-    حتما دانه‌ی مورد نظر را از قبل خیس کرده باشید. عدس، جزو دانه هایی است که زود و بی دردسر سبز می‌شود و حدودا 10 روز زمان می‌خواهد تا تبدیل به سبزه‌ی عید شود. برای کاسه های یکبارمصرف سایز شله زرد، 2 قاشق بزرگ عدس کافی است. جهت جلوگیری از بو گرفتن و خراب شدن عدسی که خیس کرده اید، دو بار در روز آبش را عوض کنید. این تذکر، درباره‌ی مرحله‌ی خیساندن عدس و پیش از قرار دادنش در لای دستمال است.

-    برای آبیاری عدس های لای دستمال از افشانه‌ی آب (اسپری نمودن آب) استفاده کنید.

-    جهت جلوگیری از خشک شدن دستمال در ساعاتی که در کلاس حضور ندارید، روی همه‌ی ظرفها را با یک تکه سفره یکبار مصرف بپوشانید تا آب پارچه دیرتر تبخیر شود.

-    چنانچه بچه ها هر روز به کلاس شما می‌آیند، تغییرات روزانه‌ی دانه ای که در حال جوانه زدن است را به آنها نشان دهید و آبیاری روزانه‌ی سبزه را به خودشان محوّل کنید.

-    روی هر ظرف، اسم نوآموز را بنویسید تا سبزه ها با هم جابجا نشوند.

-    حتما چند ظرف اضافه تر سبزه تهیه کنید که در صورت بروز مشکل برای یکی از سبزه ها، جایگزین داشته باشید.

-   هرچه محیطی که سبزه ها در آن قرار می‌گیرند، سردتر باشد، دیرتر جوانه می‌زنند و رشد می‌کنند. اگر زمان زیادی تا نوروز ندارید، بهتر است سبزه ها را در جای گرمتری نگهداری کنید.

-   در صورت امکان، بهتر است به جای دانه های خوراکی مانند عدس یا گندم، از هسته های نارنج یا پرتقال استفاده شود. برای این کار باید از اوایل دی، دست به کار شویم. شیوه‌ی سبز کردن هسته‌ی مرکبات، به راحتی در وب قابل جستجو است.

-   وقتی جوانه ها به اندازه‌ی تقریبی یک سانتی متر رسیدند، آنها را از لای دستمال، به همان ظرفی که در آن قرار داشتند، منتقل کنید و در نور آفتاب قرار دهید. در این مرحله، برای آبدهی، دیگر از اسپری کردن آب استفاده نکنید. به آرامی ظرف را از آب پر و خالی کنید. نگذارید داخل ظرف، آب بماند. چون موجب گندیدگی دانه ها می‌شود.

پس از تمام شدن کار سبزه ها، مربی به بچه ها می‌گوید:

بچه ها امروز که این دانه ها را برای سبز شدن آماده کردیم، یاد یک قصه‌ی قشنگ افتادم. قصه‌ی دختر کوچولو و پادشاه. دوست دارید قصه اش را برایتان تعریف کنم؟        پس خوب گوش کنید:

   

یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم، یک پادشاهی بود که بچه ای نداشت. یک روز با خودش فکر کرد، من که بچه ای ندارم، تا بعد از من پادشاه بشه. پس بهتره خودم بگردم و یک آدم خوب رو برای این کار انتخاب کنم. پادشاه با خودش گفت بهتره یک مسابقه برگزار کنم و هر کس توی این مسابقه برنده شد، بشه پادشاه بعد از من.

سربازهای پادشاه رفتند و همه جا اعلام کردند پادشاه می‌خواد یه مسابقه برگزار کنه. هر کی دوست داره پادشاه بعدی بشه، می‌تونه توی این مسابقه شرکت کنه.

اووه نمی‌دونین بچه ها. مردم انقدر از شنیدن این خبر هیجان زده و خوشحال شده بودن که نگو. فردای اون روز خیلیا توی حیاط قصر پادشاه جمع شدند تا توی مسابقه شرکت کنند. بچه ها، فکر می‌کنین اون مسابقه چی بود؟

پادشاه به هر کدوم از کسایی که می‌خواستن مسابقه بدن، یک «دونه» داد تا ببرند و بکارند. مثل همین دونه هایی که امروز ما باهاش سبزه‌ی هفت سین درست کردیم. پادشاه به اونا گفت یک ماه وقت دارند تا دونه شون رو توی گلدون بکارند و بیارن. بعد از یک ماه، اونی که دونه ش بهتر از بقیه رشد کرده بود، برنده س و می‌تونه پادشاه بعد از من بشه. فقط یادتون باشه همین دونه رو باید بکارید؛ نه دونه‌ی دیگه ای رو. قبول؟

به نظر مردم، این یک مسابقه‌ی خیلی راحت بود. همه با خوشحالی قول دادند که فقط و فقط همون دونه ای که پادشاه داده رو بکارند و براش بیارن. بچه ها؛ در بین کسایی که اومده بودند تا در مسابقه شرکت کنند، یک دختر کوچولو همسن و سال شماها هم بود. وقتی نوبتش رسید که از پادشاه دونه بگیره، همه‌ی مردم زدند زیر خنده. گفتند این بچه دیگه این وسط چی می‌گه. حتی سربازهای پادشاه اومدن که اون دختر رو از قصر بیرون ببرند ولی پادشاه گفت چه اشکالی داره. اونم می‌تونه مثل بقیه توی مسابقه شرکت کنه.

دخترکوچولوی ما هم با خوشحالی دونه رو از پادشاه گرفت و بدو بدو رفت خونه تا اون رو بکاره. یک گلدون برداشت و دونه رو گذاشت توی خاک و بهش آب داد. فردای اون روز هم باز به گلدون آب داد. روزهای دیگه هم همین طور. ولی هیچ اثری از سبز شدنِ دونه دیده نشد. دخترکوچولو پیش خودش گفت نکنه خاک گلدون خوب نیست؛ خاکش رو عوض کرد. فایده نداشت. گفت نکنه نورش کافی نیست، گلدون رو برد گذاشت نزدیک پنجره. ولی باز هم دونه ش سبز نشد که نشد. دیگه وقت مسابقه داشت تموم می‌شد. دختر کوچولو هر کاری که بلد بود انجام داده بود ولی فایده نداشت. روز آخر، همه‌ی کسایی که توی مسابقه شرکت کرده بودند، گلدون به دست به قصر پادشاه رفتند. چه گلدونایی، یکی از یکی سبزتر و خوشگل تر. پادشاه اومد و یکی یکی گلدون ها رو دید. پادشاه به هر گلدونی که می‌رسید، اون رو خوب نگاه می‌کرد و می‌گفت آفرین. چقدر خوب ازش مراقبت کردی؛ معلومه حسابی بهش رسیدی که انقدر خوب سبز شده. بعد از صاحب گلدون می‌پرسید واقعا این همون دونه ای هست که من بهت داده بودم؟ صاحب گلدون هم جواب می‌داد: بله قربان؛ همونه. همین جوری پادشاه دونه دونه گلدون ها رو نگاه کرد و از همه تک تک همون سوال رو پرسید. تا اینکه به گلدون دختر کوچولو رسید. اینجا بود که باز مردم زدند زیر خنده. اگه گفتین چرا؟      آفرین. چون گلدون دختر کوچولو خالی بود. مردم می‌گفتند بچه ای که عرضه‌ی کاشتن و سبز کردن یک دونه رو نداره، چه جوری فکر کرده می‌تونه پادشاه بشه؟! ولی پادشاه به حرف مردم توجهی نکرد و با مهربونی به دختر کوچولو گفت: گلدون تو چرا خالیه؟ دونه ت رو نکاشتی یا بهش خوب آب ندادی؟ دختر کوچولو که خیلی ناراحت بود، یکدفعه زد زیر گریه و با همون حال گریه گفت: چرا. من دونه رو کاشتم، خیلی هم مواظبش بودم ولی نمی‌دونم چرا سبز نشد. پادشاه دستی به سر دختر کوچولو کشید و گفت اشکالی نداره، گریه نکن. من می‌دونم مشکلش چی بوده.

بعد جوری که همه‌ی مردم بشنوند گفت: خب حالا وقت انتخاب برنده س. مردم دل تو دل شون نبود که ببینند از بین این همه گلدون خوشگل، پادشاه کدوم رو انتخاب می‌کنه. پادشاه با صدای بلند گفت: برنده‌ی مسابقه کسی نیست جز همین دختر کوچولو! مردم از تعجب دهن شون باز مونده بود. یه نگاه به گلدون خالی دختر انداختن، یه نگاه به پادشاه؛ باز یه نگاه به گلدون، یه نگاه به پادشاه، بعد همه با هم شروع کردن به داد و بیداد که یعنی چی؛ این چه جور برنده انتخاب کردنه ...

سربازهای پادشاه مردم رو ساکت کردند تا پادشاه بتونه بقیه حرفش رو بزنه. پادشاه گفت یادتونه شرط مسابقه چی بود؟ شرطش این بود که فقط و فقط همین دونه های من رو بکارید. درسته؟ همه گفتند بله درسته. پادشاه گفت ولی به نظر میاد همه تون به جز این دختر کوچولو تقلب کردید و الکی گفتید که دونه های من رو کاشتید. چون دونه هایی که من به شما داده بودم، قبلش توی آب جوش پخته بودم. دونه ای که بپزه هیچ وقت سبز نمیشه. (مثلا بچه ها این عدس هایی که امروز گذاشتیم لای دستمال تا سبز بشن، عدس پخته شده نبودند. اگر پخته بودیم شون، دیگه سبز نمی‌شدند.)

پادشاه گفت وقتی من ازتون پرسیدم این همون دونه ای هست که بهتون داده بودم، هیچ کدوم تون راستش رو نگفتید. چطوری می‌شه کسی که راستگو نیست و الکی حرف می‌زنه، بتونه یه پادشاه خوب برای مردم بشه؟ به خاطر همین هیچ کدوم از شماها برای پادشاهی مناسب نیستید. تنها کسی که بین شما راستش رو گفت و روی قولش موند، همین دختر کوچولوئه. به خاطر همین، این دختر رو با خونواده ش میارم پیش خودم توی قصر تا به عنوان پادشاه بعدی تربیتش کنم. مردم از اینکه راستش رو نگفته بودند، خیلی نارحت شدند ولی از اینکه پادشاه بعدی شون یک آدم خوب و راستگو بود، خوشحال بودند.

خب، قصه‌ی ما به سر رسید، دختر کوچولوی ما به پادشاهی رسید.

بچه ها؛ یه وقتایی اینکه راستش رو بگیم، یه کم سخت می‌شه. مگه نه؟ مثل وقتی که یه کار اشتباهی کردیم و می‌ترسیم اگه مثلا مامان و بابا بفهمن، نارحت بشن و ما رو دعوا کنند. اینجور وقتها اونی که راستش رو می‌گه، معلومه که خیلی شجاعه. مگه نه؟ چون با اینکه می‌دونه ممکنه دعوا بشه یا مثل این قصه، مسابقه رو ببازه، ولی چون می‌دونه کار درست اینه که راستش رو بگه، با شجاعت، راستش رو می‌گه. آدم های راستگو رو همه دوست دارند. به خصوص خدای مهربون.

شما هم که دخترها و پسرهای خوب و شجاع من هستید، همیشه راستش رو بگید. باشه؟ آفرین به بچه های راستگو و شجاع خودم.

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو