نهضت اومانیسم در ابتدای شکل گیری رویکردی الحادی و خداناباوری نداشت؛ بلکه فقط به مباحث غیر عقلانی و عجیب و غریبی که کلیسا ترویج میداد، معترض بود. در واقع این نهضت در اواخر قرون وسطی برای مقابله با آموزههای تحریف شده و نادرستِ منسوب به مسیحیت که توسط کلیسا و امپراتوران وقت به مردم القا میشد، شکل گرفت. به عنوان نمونه کلیسا به شدت این باور را ترویج میکرد که بشر ذاتا شرور است؛ چرا که نسل او به واسطهی گناه آم ابوالبشر و خوردن میوهی ممنوعه آلوده گردیده؛[1] اما اومانیستها با این حرف غیر منطقی مخالف بودند و میگفتند ذات انسان شرور نیست؛ بلکه او مختار و آزاد است که راه درست یا غلط را انتخاب نماید و به واسطهی انتخابش به شرارت یا سعادت تن دهد. اما رفته رفته اومانیسم که به حوزهای از معرفت دربارهی انسان (human) میپرداخت دستخوش انحرافاتی شد و تا آنجا پیش رفت که در نهایت کارش به انکار خدا و باورهای دینی کشید.
امروزه هر جا گفته میشود «اومانیسم» منظور، انسان محوری و انسان گراییِ مطلق و بدون باور به خالق است. در این تفکر، اصل، انسان است؛ پس هر چه تو دوست داری، هر چه تو میخواهی، هر چه تو لذت میبری، مقدس و ارزشمند است. بدین ترتیب انواع مکاتب پوچ گرایی و ابتذال گرایی پدید آمد و طرفداران آنها هر روز با هواپرستی و طغیان غرایز بیش از پیش به گرایشهای ضد انسانی و ضد اخلاقی کشیده شدند.
طبیعتا افرادی که دین الهی به ایشان درست ارائه نگردیده و تحت تعلیم آموزههای تحریف شدهی مذهبی از دین گریزان شدهاند، طعمهی مناسبی برای این دست فرقهها هستند.
از نمونههای رایج این فرقه در ایران میتوان به فرقهی پائلوکوییلویی اشاره نمود که متاسفانه جوانان ما گرایش به آن را نشانهی خوش فکری، تمدن و روشنفکری میدانند.
سحر و جادو، فساد اخلاقی، اباحه گری در برابر شریعت یا اخلاق، تشکیک دربارهی خدا، ترغیب مخاطبان به استفاده از مواد مخدر، پوچ گرایی و ارائهی راهکارهایی برای خودکشی، از جمله تفکراتی است که در فرقهی پائلوکوییلویی بیان میگردد.
جای تاسف است که بگوییم تاکنون چندین میلیون جلد از کتب پائلوکوییلو در ایران منتشر شده و جوانان ما به جای آشنایی با مفاهیم عمیق و زیبای معرفتی، نوشتههای نویسندهای بی اخلاق که ماهها و به دفعات در بیمارستان روانی بستری بوده و برخی از آثارش را در همان تیمارستان نوشته، مورد مطالعه قرار میدهند. او که بارها اقدام به خودکشی کرده و از مواد مخدر نصیبها برده، با طرح مسئلهی سِحر و جادو به تقابل با رنجهای معنویِ بشر میرود. به زعم وی، اگر بُعد جادو را به زندگی اضافه کنیم، مشکل بی معناییِ زندگی حل شده، شور و نشاط به زندگی پوچ انسان باز میگردد.
[1] - علاقمندان به این موضوع می توانند به مقالات «فدا» ذیل تعالیم مسیحیت در همین سایت مراجعه فرمایند.