مقالات

تجسد

hashie bala 

   

  

نویسنده : مهدی عبداللهی

  

یکی از مسائل اساسی، و شاید اساسی‌ترین مسأله الاهیات مسیحی، «مسیح‌شناسی»[1]است.مسیح، چه جایگاهی دارد؟ سرشت او چیست؟ آیا او انسان است، یا خدا، و یا هر دو؟ نقش او در تثلیث مقدس چیست؟[2]

اما آنچه که در متون مقدس مسیحیت، یعنی عهد قدیم و عهد جدید، درباره شخصیت عیسی مسیح آمده است، تصویر واحدی را از عیسی به تصویر نمی‌کشد، بلکه عیسایی که متون مسیحیت معرفی می‌کنند، بر دو گونه است: طبق برخی متون، عیسی، انسان است، اما مدعای برخی دیگر از نصوص مسیحیت آن است که عیسی، همان خداست که انسان شده است!

بر اساس مسیح‌شناسی عهد قدیم که بشارت به آمدن مسیح می‌دهد، مسیح بنده خداست که بزرگ‌ترین مشخصه‌اش، خداترسی است: «خوشی او، در ترس از خداوند خواهد بود.» (اشعیاء، ۱۱: ۴) پس او یک موجود ازلی نیست.

اما عهد جدید، از نظر مسیح‌شناسی به دو بخش قابل تقسیم است، چرا که دو چهره کاملاً متفاوت از مسیح ارائه می‌دهد. در اناجیل هم‌نوا[3] یعنی متی، مرقس و لوقا، بی‌تردید، او یک انسان است، او به واسطه اقتداری که با آن سخن می‌گفت، قدرت معجزه‌آسایش، پیشگویی‌هایی که محقق می‌ساخت، اعطای روح‌القدس، اعلام دوستی‌اش با پدر، تولدش از باکره، و بالاتر از همه، برخاستنش از مردگان، از دیگر انسان‌ها متمایز بود. اما او یک معلم یهودی است، یک نجار دوره‌گرد، پسر مریم، همراه با برادران و خواهرانش.

در مقابل، انجیل یوحنا، او را موجودی آسمانی معرفی می‌کند که به زمین آمده است؛ کسی که می‌تواند از «جلالی که نزد پدر، قبل از خلقت جهان داشته است.» (یوحنا، ۵:۱۷) سخن بگوید . . . «تجسد» او، به ورود به جهان ما، تفسیر می‌شود، نه به صورت تغییر شکل الوهی به بشری، یا یک آغاز دوباره. اما این مسأله روشن نشده است که این دیدگاه، چگونه با واقعیت‌های پذیرفته شدۀ تولد و نسبت انسانی او، جور درمی‌آید. درست همین نقد را می‌توان درباره «مسیح ازلی»، چنان که در رساله‌های پولس قدیس (برای مثال رساله به کولُسیان، ۱۵:۱) و رساله به عبرانیان (۱: ۶-۱)، تصویر شده، مطرح کرد.[4]

بر این اساس، مسیح در عهدهای سه گانه، صرفا یک انسان و بنده خداست. (متی، ۱۸:۱۲؛ لوقا، ۴:۶) که خود را لایق آن نمی‌داند که صفات خدا را برای خود به کار برد (متی، ۱۹: ۱۷-۱۶)، اما، عیسایی که انجیل یوحنا و رساله‌های پولس و یوحنا، معرفی می‌کنند، موجودی ازلی و دارای شأنی الوهی است. «در ابتدا، کلمه بود و کلمه، نزد خدا بود.» (یوحنا، ۱:۱) طبق انجیل یوحنا، عیسی، خدایی است که جسم گرفته است: «و کلمه، جسم گردید و میان ما ساکن شد.»(یوحنا، ۱:۱۴) تصویری که در نوشته‌های پولس و یوحنا از عیسی، ارائه کردند، در واقع، تصویری مطابق با آموزه تثلیث است که عیسی در آن، نقش اقنوم پسر را برعهده دارد: پسر خدا، در قالب جسم درآمد تا فدیه گناه ذاتی انسان گردد. بر همین اساس است که در «اعتقادنامه رسولان» که یکی از نخستین اعتقادنامه‌های مسیحیت است، این چنین آمده است:

«من به خدا، پدر، قادر مطلق، خالق آسمان و زمین اعتقاد دارم. به عیسی مسیح، تنها پسر او، خداوند ما اعتقاد دارم.»[5]

بر اساس آموزه تجسد، مسیحیان معقدند که پیام ازلی و غیرمخلوق خداوند جسم شد و به شکل عیسای انسان، میان انسان‌ها ساکن گردید. به عبارت دیگر، پیام یعنی کلمه خداوند، در عیسای انسان، وحی شد. بر این اساس، عیسی، کتاب وحی شده‌ای نیاورده، بلکه وی تجسم وحی خدا بوده است. خود وی، وحی خداست.[6]

در سراسر تاریخ مسیحیت، تفکر غالب، همان مسیح‌شناسی پولسی‌ ـ‌یوحنایی بوده است. این تفکر در سده‌های نخست میلادی، به تدریج غلبه یافت، تا این که در قرن پنجم، به تنها قرائت مسیحت تبدیل شد و مسیح‌شناسی اناجیل هم‌نوا به فراموشی سپرده شد. البته در طول تاریخ مسیحیت، فرقه‌ها و افرادی بوده‌اند که به مخالفت با این باور باطل برخاسته‌اند.[7] فرقه ابیونی‌ها که تا قرن چهارم میلادی موجود بودند، اعتقاد به طبیعت الهی عیسی را رد می‌کردند و پولس قدیس را به خاطر این تعلیم که عیسی ـ‌ یک انسان‌ـ پسر خداست، کافر می‌دانستند.[8] تلقی الوهی از مسیح، در قرون وسطا نیز دست‌نخورده باقی ماند. هر چند در این دوره، جدایی بزرگ کاتولیک رومی و ارتدکس یونانی در مسیحیت رخ داد، اما این دو فرقه، همان مسیح‌شناسی الوهی را پذیرفتند. نهضت اصلاح دینی نیز، همین تلقی را پذیرفت. اما جریان عقل‌گرایی و سپس نقد تاریخی کتاب مقدس، این نگرش به عیسی را زیر سؤال برد.[9]سرانجام در قرن بیستم، هفت تن از اندیشمندان مسیحی با انتشار کتاب «اسطوره تجسد خدا» بار دیگر تأکید نمودند که آموزه «تجسد» در مسیحیت، اسطوره‌ای است که با اناجیل هم‌نوا ناسازگار است. انتشار این کتاب در سال ۱۹۷۷م، غوغایی در بریتانیا به راه انداخت. عنوان یکی از روزنامه‌ها این بود: «هفت نفر بر ضد مسیح».[10]

متداول‌ترین نقدی که بر تجسد وارد شده، این است که این مفهوم، ناسازگاری درونی دارد؛ وقتی می‌گویی فلان وصف، ذاتیِ فلان شیء یا شخص است، معنایش این است که آن شیء یا شخص، نمی‌تواند بدون این وصف، موجود باشد. برای مثال، اگر داشتن سه زاویه، صفت ذاتی تمام مثلث‌ها باشد، در آن صورت، هر آنچه را که فاقد این، خصیصه است، نمی‌توان واقعاً مثلث نامید. بر این اساس، برخی منتقدان آموزه تجسد، استدلال نموده‌اند که صفات ذاتی انسان، با صفات ذاتی خداوند، قابل جمع نیست. برای مثال، انسان‌ها ذاتاً قدرت و علم محدود دارند، صاحب جسم‌اند، و در معرض گناه‌اند، اما خداوند، ذاتاً قادر مطلق، عالم مطلق و فاقد کالبد جسمانی است و نمی‌تواند مرتکب گناه شود. بنابراین، یک شخص واحد، هرگز نمی‌تواند در آن واحد، هم کاملاً بشر باشد، و هم کاملاً خدا.[11]

قرآن کریم نیز، با کفر خواندن مسیح‌شناسی رایج مسیحی، او را یک انسان معرفی می‌کند:

«لَقَد کَفَرَ الَّذینَ قَالوُا إنَّ اللهَ هُوَ المَسِیحُ بنُ مَریَمَ» (مائده ۱۷)

به راستی، کسانی که می‌گویند خدا همان مسیح پسر مریم است، کافر شده‌اند.

اهتمام قرآن به این مسأله، به دلیل ناسازگاری آن با اساس توحید است، چرا که توحید، هدف و غرض یگانه‌ای است که قرآن کریم به سوی آن دعوت می‌کند. قرآن مجید در این باب، عنایتی به اختلاف دیدگاه‌های موجود[12]میان مسیحیان در این باب نداشته، به ابطال هسته مشترک این دیدگاه، یعنی «بنوّت» پرداخته، نشان داده است که عیسی، نمی‌تواند پسر خدا بوده، دارای سنخی الهی باشد، و به تبع آن تثلیث نیز باطل است.[13]

قرآن تثلیث مسیحیت را از دو طریق رد مى‏‌کند:

1- طریق بیان عمومى: یعنى بیان این معنا که به طور کلى فرزند داشتن بر خداى تعالى محال است، چه اینکه آن فرزند فرضى، عیسى باشد یا هر کس دیگر.

2- از طریق بیان خاص: و مربوط به شخص عیسى بن مریم و اینکه آن جناب نه پسر خدا بود و نه اله معبود، بلکه بنده و مخلوق خداوند بوده است.

اما توضیح طریق اول، این است که: حقیقت فرزندى و تولد چیزى از چیز دیگر، این است که چیزى از موجودات زنده و داراى توالد و تناسل متجزى شود، مثلا انسان و یا حیوان و یا حتى نبات وقتى مى‏خواهد تولید مثل کند، چیزى از او جدا مى‏شود و از راه جفت‏گیرى جزئى را از خود جدا نموده، به دست تربیت تدریجى فردى دیگر از نوع خود که او نیز مثل خودش است مى‏سپارد تا در نتیجه آنچه خود او از خواص و آثار دارد، آن جزء نیز داراى آن خواص و آثار گردد.

معلوم است که چنین چیزى در مورد خداى تعالى محال است، چرا که اولاً، تولید مثل، مستلزم داشتن جسم مادى است، و خداوند، از ماده و لوازم مادیت منزه است. ثانیاً، الوهیت و ربوبیت خداى سبحان مطلقه است و به خاطر همین اطلاق در الوهیت و ربوبیتش، قیومیت مطلقه نسبت به ماسواى خود دارد و در نتیجه ماسواى خدا در هست شدن و در داشتن لوازم هستى نیازمند به او است و وجودش قائم به او است، چون او قیوم وى است، با این حال چگونه ممکن است چیزى فرض شود که در عین اینکه ماسواى او و در تحت قیومیت او است، در نوعیت مماثل او باشد؟ و در عین اینکه گفتیم ماسواى او محتاج او است، این موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد و تمام خصوصیت‌ها که در ذات و صفات و احکام خدا هست در او نیز باشد؟ . . .

و اما طریق دوم، یعنى بیان این که «شخص عیسى بن مریم، پسر خدا و شریک او در حقیقت الوهیت نیست»، دلیلش همین است که او بشر است و از بشرى دیگر متولد شده و ناچار لوازم بشریت را هم دارد.

ملاک در این نوع از احتجاج‏‌ها، صفات و افعالى است که از عیسی مسیح مشاهده مى‏شود و مردم این را از آن جناب به چشم دیده‌‏اند که انسانى است معمولى و مانند سایر انسان‌‏ها؛ بر طبق ناموس جارى در حیات زندگى مى‌‏کند و به همه صفات و افعال و احوالى که همه افراد این نوع دارند متصف است، مى‌‏خورد، مى‌‏نوشد، و محتاج به سایر حوائج بشرى و داراى همه خواص بشریت است. اناجیل هم پر است از اینکه آن جناب خود را انسانى از انسان‌ها و پسر انسانى دیگر خوانده و پر است از داستان‌هایى که از خوردن، نوشیدن، خوابیدن، راه رفتن، مسافرت و خسته شدن، سخن گفتن و احوال دیگر وى حکایت مى‏‌کند، بطورى که هیچ عاقلى به خود اجازه نمى‏‌دهد این همه ظواهر را حمل بر خلاف ظاهر و بر معنایى تاویل بکند. از سوی دیگر، عیسی، خدا را عبادت می‌کرده و دست دعا به سوی او را دراز می‌کرده و مردم را نیز دعوت به عبادت الله تعالی می‌نموده است.

با قبول این مطالب باید بپذیریم که مسیح، انسانی مانند سایر انسان‌ها و بنده صالح خداوند متعال بوده است.[14]

  

منبع:سایت پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام)

  


[1]Christology.

[2]سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت ، قم، کتاب طه، اول، ۱۳۸۲ش، ص۱۴۵

[3]Synoptic Gospels

[4]استید، کریستوفر، فلسفه در مسیحیت باستان، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، دوم، ۱۳۸۷ش، ص۲۹۲

[5]جو ویور، مری، درآمدی به مسیحیت، ترجمه حسن قنبری، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، اول، ۱۳۸۱ش، ص۴۵۲

[6]میشل، توماس، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، اول، ۱۳۷۷ش، ص۶۶

[7]جهت اطلاع از دیدگاه‌های موجود در این باب ر.ک.به: زیبایی‌نژاد، محمدرضا، درآمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، قم: انتشارات اشراق، اول، ۱۳۷۵، ص۱۴۸-۱۵۲

[8]جُوان اُ. گریدی، مسیحیت و بدعت‌ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، مؤسسه فرهنگی طه، دوم، ۱۳۸۴ش، ص۴۳-۴۴

[9]جان هیک و دیگران، اسطورۀ تجسد خدا، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، محمدحسن محمدی مظفر، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، اول، ۱۳۸۶ش، ص۱۵-۲۵، سخنی از مترجمان.

[10]همان، ص۹، یادداشت جان هیک بر ترجمه فارسی

[11]مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی: درآمدی بر فلسفه دین، تهران، طرح نو، اول، ۱۳۷۶ش، ص۴۶۴. لازم به ذکر است که اخیراً، تامس موریس ( ـ ۱۹۵۲) کوشیده است نشان دهد که انتقاداتی که تاکنون بر این آموزه وارد شده، صائب نیستند و اعتقاد به آموزه تجسد، معقول است. (همان)

[12]علامه معتقد است که مسیحیان در باب کیفیت اشتمال عیسی مسیح بر جوهره الهی، بر سه دسته‌اند: برخی متعقدند که اقنوم مسیح که علم است از اقنوم پدر که حیات است، اشتقاق یافته است و این همان پدری و پسری است، برخی دیگر معتقدند که خداوند متعال، انقلاب ذات یافته، تبدیل به مسیح شده است، و دسته سوم بر آن رفته‌اند که خداوند در عیسی حلول نموده است. (طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، الأولی، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۶).

[13]طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۳۲۵- ۳۲۶

[14]همان، ج۳، ص۳۳۰-۳۳۵

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو