بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: چرا تولد حضرت فاطمه سلام الله علیها را روز مادر مینامیم؟
نویسنده: زهرا مرادی
گروه سنی: 8 تا 11 سال
به منظور انتقال نکات مهمی از زندگی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، محتوایی در قالب نمایش برای گروه سنی 8 تا 11 سال تدوین شده تا اثرگذاری عمیقتری نسبت به سخنرانی معمولی داشته باشد. تلاش شده در این نمایش به موضوعات زیر پرداخته شود:
- زدودن این ذهنیت که اهل بیت، انسانهایی فقیر و درمانده بودند و تذکر به این نکته که: حضرت زهرا سلام الله علیها در کنار کمالات و سجایای اخلاقی بی مانندشان، بسیار زیبا و ثروتمند بودند.
- حضرت خدیجه و حضرت زهرا سلام الله علیهما به سبب زیبایی و ثروت بی مانندشان مورد حسادت اطرافیان بودند.
- حضرت خدیجه و حضرت زهرا سلام الله علیهما دارایی بسیار زیاد خود را در راه کمک به مردم خرج کردند.
- حضرت خدیجه سلام الله علیها هنگام ازدواج با پیامبر حدودا 28 ساله بودند و پیش از آن همسر و فرزندی نداشتند.
- چون حضرت فاطمه سلام الله علیها برای همهی مردم مانند یک مادر مهربان بودند، روز تولد ایشان را روز مادر هم نامگذاری کردهاند.
نقشها:
- فرزند خانه (دختر یا پسر حدودا 10 ساله)
- مادر
- زن شماره 1
- زن شماره 2
{فرزند خانه، از مدرسه به خانه بر میگردد؛ با خوشحالی به مادر سلام میدهد و در حالی که سعی میکند شاخه گلی را از چشم مادر مخفی کند، سریع به اتاقش میرود. (یک میز تحریر و یک چوب لباسی در گوشهی سِن، نمایانگر اتاق فرزند است و در گوشهی دیگر یک مبل نمایانگر پذیرایی و جایی که مادر در آن در حال کار کردن است.)}
مادر: سلام مامان جان؛ خسته نباشی
فرزند: شما خسته نباشی مامان جونم
مادر: چه خبره؟ امروز خوشحالتر از روزهای دیگهای. جواب مسابقه نقاشی اومده؟
فرزند: نه هنوز
مادر: پس زودی لباست رو عوض کن بیا تعریف کن ببینم چی شده که انقدر خوشحالی
فرزند: چشم
{مادر مشغول تا کردن لباسها پشت به اتاقِ فرزند، روی مبل نشسته. فرزند، کاپشنش را در میآورد و روی چوب لباسی میگذارد و در اتاقش مشغول نوشتن چیزی میشود. همزمان با نوشتن، آن را میخواند تا تماشاچیان متوجهِ متنی که مینویسد، بشوند:}
«مامان خوبم؛ اندازهی همهی دنیا دوستت دارم. روزت مبارک.»
فرزند {کاغذش را میبوسد و با شاخه گلی که از مدرسه همراهش بوده از اتاق بیرون میرود و از پشت دستش را دور گردن مادرش میاندازد و مادر را میبوسد و میگوید}:روزت مبارک مامان جونم.
{مادر، فرزندش را میبوسد و گل و کاغذ را از او میگیرد و با لبخند میگوید:} چه نامهی قشنگی؛ چه گل خوشگلی
فرزند: امروز تو مدرسه به مناسبت تولد حضرت زهرا (س) جشن داشتیم. بعدش هم به همهمون یه شاخه گل دادن که برای مامانامون بیاریم و روزشون رو تبریک بگیم.
مادر: دست مدیرتون درد نکنه
فرزند {در حال شستن دست و صورتش، میگوید}: ولی مامان من نفهمیدم چرا روز تولد حضرت زهرا (س) رو روز مادر گذاشتن؟
مادر: شاید چون حضرت زهرا (س) برای همهی مردم مثل یه مادر مهربون بودن. حتی برای مردمی که از حضرت زهرا (س) و خونوادشون خوششون نمیومد و با اونا لج بودن.
فرزند: شما همیشه گفتین حضرت زهرا (س) خیلی مهربون بودن. تو کتابمون نوشته بود انقدر مهربون بودن که حتی شب عروسیشون لباس عروسیشون رو به خانومی که لباس مناسبی نداشت، بخشیدن و خودشون با لباس معمولی رفتن عروسی. آخه چرا باید با همچین کسی یه عده لج باشن و ازش خوششون نیاد؟
مادر: ای مادر ... کاش همه یه دل مهربون مثل تو داشتن. توی دنیا آدم های حسودی که دلشون نمیخواد هیچ کس از خودشون بهتر باشه زیاده. خیلیها به حضرت زهرا (س) حسودی میکردن. چون از همه مهربونتر و خوش اخلاقتر و خوشگلتر و ثروتمندتر بود.
فرزند: حضرت زهرا (س) از همه خوشگلتر و پولدارتر بود؟
مادر {لباسهای تا شده را کناری میگذارد و بشقاب میوهای را جلوی فرزندش میگذارد و میگوید:} بله عزیزم. همین هم باعث شده بود خیلیها بهش حسودی کنن و دنبال راهی برای اذیت کردنش بگردن.
فرزند: آخه من همش شنیدم حضرت زهرا (س) و خونوادهشون مثلا غذایی برای خوردن نداشتن، خونهی آنچنانی که توش پر از وسایل باشه نداشتن، لباس هاشون کهنه بود، حتی کارهاشون رو خودشون انجام میدادن و خدمتکاری نداشتن که کمکشون کنه.
مادر {مشغول دوختن لباسی میگوید}:میدونی مادر حضرت زهرا (س) کی بوده؟
فرزند: حضرت خدیجه (س)؟
مادر: آفرین. حضرت خدیجه (س) ثروتمندترین زنِ زمان خودش بوده. خیلی خیلی هم خوشگل بوده. خیلی خیلی خیلی هم مهربون بوده.
{دو خانم با پیراهنهای بلند (شبیه لباسهای قدیمی عربی) بی توجه به مادر و فرزند قدم زنان وارد صحنه میشوند و شروع به صحبت میکنند. مادر و فرزند خیلی عادی به صحنهی نمایش نگاه میکنند}
- شنیدی دوباره خدیجه یه کاروان تجاری فرستاده یه کشور دیگه؟
- آره. خوش به حالش. من اگه فقط یکصدم پولهای خدیجه رو داشتم، الان واسه خودم پادشاهی میکردم. {در حال گفتن این جمله چرخی میزند} یه عالمه خدمتکار میگرفتم، از صبح تا شب میخوردم و میخوابیدم و هر چی دوست داشتم میخریدم.
- آخ گفتی. اون گردن بنده رو یادته؟ من اول از همه اون رو میخریدم تا چشم زنهای فامیل در بیاد. بعد هم میرفتم اون پارچه خوشگله رو میگرفتم باهاش یه لباسی میدوختم که همین جور که راه میرم همه دهنشون وا بمونه.
- آخ آخ؛ اینو یادم رفت بگم. چند وقت پیش یکی از پادشاههای نمیدونم کدوم یکی از این کشورهای دور و بر که تعریف خدیجه رو زیاد شنیده بوده اومده خواستگاری خدیجه
- {با هیجان:} راست میگی؟ خوش به حال خدیجه ... بالاخره به این یکی جواب مثبت داده یا مثل بقیهی تاجرها و ثروتمندهایی که اومده بودن خواستگاریش، به اینم جواب رد داده؟
- نه بابا. به اینم جواب رد داده
- ایششش. من اگه خوشگلی و موقعیت خدیجه رو داشتم ...
- {با حرص:} خیلی دوست دارم بدونم بالاخره کیو برای ازدواج انتخاب میکنه.
{دو زن از صحنه خارج میشوند.}
فرزند {با هیجان}:من میدونم حضرت خدیجه (س) با کی ازدواج میکنه. با حضرت محمد (ص).
مادر: بله عزیزم. بر خلاف چیزی که بعدا شایعه درست کردند و بین مردم پخش شد تا شاید از جایگاه حضرت خدیجه (س) کم بشه، حضرت خدیجه موقع ازدواج با حضرت محمد (ص) حدود 28 سالش بوده نه 40 سال.
فرزند: یعنی تقریبا هم سن پیامبر؟
مادر: آفرین. حضرت خدیجه قبل از پیامبر هم با هیچ کس دیگهای ازدواج نکرده بوده.
فرزند: عه اینایی که میگین با چیزهایی که من شنیدم خیلی فرق دارن که.
مادر: میدونم دخترم. متاسفانه خیلیها همون شایعهها رو باور کردن و توی کتابها نوشتن. یکی دیگه از اون شایعهها اینه که موقعی که حضرت خدیجه میخواسته با حضرت محمد ازدواج کنه، دو تا بچه هم داشته. در حالی که اون بچه ها، خواهر زادههای حضرت خدیجه بودن که چون مامانشون فوت کرده بوده، حضرت خدیجه از اونها مثل یه مادر مهربون نگهداری میکرده.
فرزند: اهان. یعنی حضرت خدیجه، خالهشون بوده نه مامان واقعیشون؟
مادر: بله
{دو زن قبلی وارد صحنه می شوند}
- {با تعجب و ناراحتی} دیدی خدیجه از بین اون همه خواستگارهای پولدار و مهم آخرش با کی ازدواج کرد.
- {با تمسخر} با بی پولترینشون. یه پسر یتیم و بی پول.
- من که دیگه با خدیجه صحبت هم نمیکنم. {با افاده} شوهرهای ما کجا و شوهر اون کجا؟
- منم همینطور. خبر دارم بقیه زنها هم تا خدیجه رو میبینن، روشون رو میگیرن اون ور و دیگه بهش محل نمیذارن
- حقشه
- کلا این خدیجه یه جوریه. اون از رد کردن خواستگارهای به اون خوبی. اینم از اینکه هر چی در میاره به بقیه کمک میکنه.
- آره. تازه با اینکه همه بهش میگن ملکهی عرب ولی هیچ وقت ندیدم یا نشنیدم خودش رو بگیره یا مثلا سر خدمتکارهاش داد بزنه. با همه مهربونه. {در حال خارج شدن از صحنه} اصلا یه جوری خوبه که آدم لجش در میاد. اَه
مادر: حضرت خدیجه (س) همهی پولهاش رو در راه کمک به آدمهای فقیر خرج کرد. جوری که وقتی داشت از دنیا میرفت به جز لباسهایی که به تن داشت، هیچ چیز دیگهای نداشت. حضرت زهرا (س) هم مثل مادرش بود. به همون خوشگلی و به همون مهربونی. حضرت زهرا (س) صاحب زمینها و باغهای حاصلخیز زیادی بود. این زمینها رو یه کسی که خیلی حضرت محمد (ص) رو دوست داشت، به پیامبر هدیه داده بود و پیامبر هم اونها رو به دخترشون بخشیده بودن. درآمد این زمینها در سال بیشتر از صدهزار سکهی طلا بود. یعنی حضرت زهرا (س) اگه روزی 200 سکهی طلا هم خرج میکرد، باز کلی پول اضافه میآورد.
فرزند: اَه چقدر زیاد؟!
مادر: بله. گفتم که حضرت زهرا (س) خیلی ثروتمند بود. ولی همهی اون پولها رو مثل مادرش به آدمهای فقیر و نیازمند میبخشید. حتی اگه اون آدمها حضرت زهرا (س) رو نمیشناختن یا دوستش نداشتن.
فرزند: چقدر مهربون
مادر: خیلی مهربون. اونقدر مهربون که همون موقع حتی برای آدمهایی که هنوز به دنیا نیومده بودن هم دعا میکردن. یعنی برای من، برای تو، برای همهی آدمها تا آخرین روز دنیا. {در حالی که دوخت و دوزش را تمام میکند} واسه همین مهربونیهاست که روز تولدشون رو روز مادر اسم گذاشتن. چون مثل یه مامان مهربون حواسشون به همه بود.
فرزند: و اینکه خب مامانها هم خیلی مهربونن دیگه.
مادر: خدا همهی بچهها رو برای مامانهاشون در سلامت حفظ کنه. {بوسهای به پیشانی فرزند میزند} دل حضرت زهرا (س) رو هم با اومدن پسرشون حضرت مهدی (ع) شاد کنه.
حالا بدو برو کارهات رو بکن که عصری میخوایم بریم خونه مامان جون، روز مادر رو بهش تبریک بگیم.
فرزند: آخ جون؛ مامان جون
{فرزند با خوشحالی از صحنه خارج می شود و مادر هم به دنبال او بیرون میرود.}