بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع اصلی: مراجعه به «امام رئوف»
موضوع فرعی: الگوگیری از امام (یادگیری مهارت «بی تفاوت نبودن نسبت به مشکلات اطرافیان»)
ملحقات پک:
1. متن محتوا
2. یادبود
گروه سنی: 9 تا 12 سال (سوم تا ششم ابتدایی)
1. متن محتوا با عنوان «امام رئوف»
بچه ها؛ امروز {یا مثلا چهارشنبهی این هفته} تولد امام رضا علیه السلام است. دخترهای خوب من (پسرهای خوب من) بگویند ببینم امام رضا، امام چندم ما هستند؟
آفرین.
{در صورتی که زمان کلاس اجازه دهد مربی میتواند کمی روی شعر من بچه شیعه هستم کار کند:
چه کسانی شعر من بچه شیعه هستم را حفظ هستند؟ آنهایی که بلد هستند قسمتی را که مربوط به امام رضا میشود با هم بخوانند تا بقیه هم بشنوند:
امام هشتم ما امام رضای والا
امید شیعیان است چقدر مهربان است
ممکن است کسی شعر را حفظ نباشد. در این صورت مربی بگوید «شعر من بچه شیعه هستم، شعر خیلی خوبیه که بهتره شما بچه های خوب من اون رو حفظ باشین. این شعر، امامها رو به ترتیب معرفی میکنه و در مورد هر کدوم شون یه نکته ای یاد میده. مثلا درباره امام رضا که امام هشتم ما هستن میگه .....
مربی چند بار شعر را تکرار کند تا همهی بچهها این دو بیت را حفظ شوند}
امام رضا علیه السلام مثل بقیهی امامها صفات و و یژگی های خوبِ زیادی داشتند که یکی از مهمترین آنها رأفت و مهربانی ایشان بود. بچهها شنیدهاید که میگویند «امام رضای رئوف»؟
چه کسی میداند «رئوف» یعنی چه؟
آفرین. رئوف به کسی میگویند که خیلی خیلی مهربان است؛ آنقدر که دلش نمیآید حتی کوچکترین ناراحتی ای به طرف مقابلش وارد شود و چون امام رضا اینجوری بودند به ایشان امام رئوف گفته میشود. مثلا در زیارت امام رضا اینگونه سلام میدهیم: «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّئوف» سلام بر شما امام مهربان که دوست ندارید ناراحتی و مشکل کسی را ببینید.
بچه ها؛ امام رضا همیشه سر سفره غذای شان مهمان داشتند و معمولا آدم های فقیر و نیازمند مهمان شان بودند. اگر کسی اعتراض میکرد که آقا برای اینها سفره جداگانه بیندازیم، میفرمودند تمام آدمهای با ایمان در نظر خدا با هم برابر هستند و پول و ثروت ملاک برتری نیست. پس خودتان را برتر از فقرا ندانید.
امام رضای مهربان سعی میکردند به همهی آدمها کمک کنند و نسبت به ناراحتی و مشکلات کسی بی تفاوت نبودند. امروز میخواهم یک داستان دربارهی مهربانی امام برای تان تعریف کنم.
داستان، دربارهی پیرمردی سلمانی است که در زمان امام رضا علیه السلام و در شهر نیشابور زندگی میکرده.
مأمون، حاکم بدجنس آن زمان برای اینکه بتواند امام رضا را بیشتر تحت نظر داشته باشد، دستور داده بود تا به زور، امام را از شهر خودش (مدینه) به مرکز حکومت او در خراسان ببرند. در طول مسیر امام از شهرهای مختلفی عبور کردند. یکی از این شهرها نیشابور بود.
وقتی به پیرمرد خبر رسید که امام به شهر ایشان میآیند قند در دلش آب شد. از خوشحالیِ اینکه بعد از این همه سال که از عمرش گذشته بود بالاخره میتوانست برای اولین بار امامش را ببیند خوابش نمیبرد. صبح که شد مشتاقانه به سمت دروازهی شهر راه افتاد. همهی مردم به استقبال امام آمده بودند. جمعیت آنقدر زیاد بود که پیرمرد نمیتوانست به راحتی راه را باز کند و خودش را به جایی برساند که از نزدیک امام را ببیند. سربازان مأمون هم مراقب بودند تا مردم به امام نزدیک نشوند.
از همان دور، چهرهی مهربان و نورانی امام را که دید، بی تاب شد. آب در این نزدیکی باشد و من، تشنه؟ امام اینجا باشد و من نتوانم یک دل سیر ایشان را از نزدیک ببینم و با ایشان صحبت کنم؟ من یک عمر را بدون دیدن جمال امامم گذراندهام؛ حالا هم که فرصتی پیش آمده تا چشمم به جمال ایشان روشن شود سربازان مأمون مانع میشوند با امامم صحبت کنم.
پیرمرد، بی اراده اشک میریخت.
سربازان، امام را به خانه ای منتقل کردند و مردم را متفرق نمودند. پای پیرمرد به رفتن نبود. پسرانش آمدند و به هر ترتیبی بود پدر را راضی کردند که به خانه برگردد. پیرمرد به خانه برگشت اما دلش پیش امام بود. در حال و هوای خودش بود که صدای در بلند شد. پسر پیرمرد در را باز کرد. بعد از مدتی دستپاچه و خوشحال پیش پدر برگشت و گفت «پدر جان برخیز و وسایل سلمانی اَت را بردار» پیرمرد که دل و دماغ کار کردن نداشت گفت امروز حالم خوب نیست؛ هرکه هست بگو فردا میآیم. پسر که انگار حرفهای پدر را نمیشنید تند تند وسایل پدر را داخل بغچه میگذاشت. پیرمرد گفت مگر نگفتم امروز جایی نمیروم؟ پسر گفت «چطور جایی نمیروی؟ سربازان مأمون دم در منتظرت هستند تا تو را برای سلمانی کردن پیش امام رضا ببرند.»
پیرمرد از شنیدن این حرف خشکش زد. آنقدر هیجان زده بود که نمیتوانست از جای خود بلند شود. پسر، بغچه را گره زد و زیر بازوان پدر را گرفت و او را از جا بلند کرد. دستان پدرش را بوسید و گفت «سلام ما را هم به امام برسان»
بله بچه ها، امام رضا که مانند همهی امامان، مانند امام زمان ما، حضرت مهدی از دل های مردم خبر دارند، چون میدانستند آن پیرمرد چقدر دوست دارد امام را از نزدیک ببیند و با ایشان صحبت کند، خودشان گفته بودند نیاز به سلمانی دارند تا بدین ترتیب این امکان برای پیرمرد مهیا شود که به زیارت امام نائل گردد.
پیرمرد که رسید، عرض ادب و سلام کرد و مشغول کارش شد. در خواب هم نمیدید روزی برسد که انقدر از نزدیک بتواند کنار امام زمانش بایستد و با او صحبت کند. مدام به آسمان نگاه میکرد و میگفت «الحمدلله». یکدفعه از دلش گذشت که حالا که اینجا هستم کاش از این امام مهربان درخواستی کنم. هنوز داشت به این فکر میکرد که چه بخواهد تا بهتر از هر چیز دیگر باشد که یکدفعه سنگی که با آن قیچی اش را تیز میکرد، تبدیل به طلا شد. پیرمرد به امام نگاه کرد. امام با مهربانی لبخند زدند. پیرمرد گفت ای پسر رسول خدا! طلا نمیخواهم. یکی از لباس های تان را که با آن نماز خوانده اید میخواهم تا آن را موقع مرگم به عنوان کفن تنم کنند تا به خاطر لباس شما خدا من را ببخشد و به بهشت واردم کند. امام به یکی از افرادی که در اتاق بودند گفتند یکی از لباس هاشان را بیاورد و به پیرمرد بدهد. موقع رفتن، پیرمرد بدون اینکه به سنگی که طلا شده بود، نگاه کند لباس امام را در بغل گرفت، بوسید و از امام تشکر کرد و به سمت در راه افتاد.
امام فرمودند طلایت را هم با خودت ببر؛ ما چیزی را که به کسی هدیه دهیم، پس نمیگیریم.
مرد از امام باز هم تشکر کرد و سنگی که به دست امام به طلا تبدیل شده بود را برداشت. او که مهربانی امام را دیده بود، تصمیم گرفت یک درخواست دیگر هم از امام داشته باشد. گفت: «ای آقای مهربان؛ من از مردن میترسم. اما اگر لحظهی مرگ، شما کنارم باشید خیالم راحت میشود و با آرامش میمیرم. آیا امکانش هست لحظهی مرگ، پیشم باشید؟»
امام باز هم با مهربانی لبخندی زدند و به او گفتند این کار را انجام خواهند داد.
مدتها از این ماجرا گذشت که یک روز اطرافیان امام دیدند امام سه مرتبه بلند گفتند «لبیک» بعد هرچه دنبال ایشان گشتند پیدای شان نکردند. تا اینکه خود امام برگشتند و گفتند امروز پیرمردی فوت کرد که من به او قول داده بودم لحظهی مرگ پیشش باشم!
خب این یکی از مهربانیهای اهل بیت بود که برایتان تعریف کردم. از این ماجراهای شنیدنی زیاد اتفاق افتاده که ان شاءالله در فرصتهای دیگر باز هم برایتان تعریف میکنم.
بچههای خوب من؛ یادتان باشد امام زمان هم مثل امام رضا مهربان هستند. امام زمان هم مثل امام رضا از دلهای ما خبر دارند. همانطور که امام رضا در یک چشم بر هم زدن خودشان را از یک شهر به شهر دیگری که چند ساعت از هم فاصله داشت، رساندند و چون پیرمرد سلمانی از ایشان موقع مرگش کمک خواسته بود، به کمکش رفتند، امام زمان هم میتوانند به کمک ما بیایند. از هر جا که باشند، به هر جا که باشیم.
ما هم میتوانیم مثل آن پیرمرد سلمانی به امام زمانمان توجه کنیم، به ایشان بگوییم که چقدر دوست شان داریم و در مشکلاتمان از ایشان کمک بخواهیم. همیشه یادمان باشد مهربانترین و دلسوزترین و قدرتمندترین و داناترین و بهترین کسی که میتواند به ما کمک کند، امام زمانمان است.
همه با هم بگویید ببینم مهربانترین و دلسوزترین کسی که میتواند کمکتان کند کیست؟
امام زمان
قدرتمندترین و داناترین و بهترین کسی که میتواند کمکتان کند کیست؟
امام زمان
آفرین. حالا قبل از اینکه شیرینی تولد امام رضای مهربانمان را بخورید یک کف منظم بزنید که معلوم بشود بچه شیعهها امروز چقدر خوشحالند.
{در صورتی که این محتوای مناسبتی، در بین جلسات هفتگیِ تربیتی – مهارتی اجرا میشود، مربی میتواند ادامهی بحث را به مهارت «بی تفاوت نبودن نسبت به مشکلات اطرافیان» سوق دهد. در ادامه، به این موضوع پرداخته شده:
بچهها؛ یادتان میآید گفتیم امام صادق فرمودند برای ما اهل بیت، زینت باشید؛ نه مایهی خجالت؟
برای اینکه زینت آنها باشیم باید سعی کنیم پیرو و دنباله روی آنها باشیم. یعنی ببینیم چه کارهای خوبی انجام میدادند، ما هم سعی کنیم آنها را انجام بدهیم.
حالا با توجه به این داستانی که امروز از مهربانی امام رضا برایتان تعریف کردم بگویید ببینم چه کار میتوانیم بکنیم که هرکس ما را دید بگوید به به؛ پیروان اهل بیت چقدر خوب هستند؟
{مربی به بچهها فرصت صحبت دهد و بحث را به سمت «مهربانی کردن به دیگران و بی تفاوت نبودن به مشکلات مردم» هدایت کند}
خب حالا میخواهم به دیگران کمک کنم. مگر من با این سن کم، چه کاری از دستم بر میآید که برای دیگری انجام دهم؟
{اجازه دهید تا بچهها به چند مورد از مصادیق کمک به دیگران اشاره کنند.}
آفرین. همیشه که مشکلات، بزرگ نیستند. یک وقت دوستم یادش رفته خوراکی بیاورد، یا مدادش را گم کرده. آیا کار درستی است که من نسبت به این مسئله بی تفاوت باشم؟ مثلا در دلم بگویم «خب میخواست حواسش را جمع کند.» من میتوانم خوراکی خود را با او نصف کنم؛ یا مداد اضافه ام را به او قرض بدهم.
یا مثلا مادرم سرش درد میکند. انگار نه انگار، خب مگر من دکتر هستم؟
به نظر شما بی تفاوت بودن نسبت به مریضی یا بدحالیِ بقیه کار قشنگی است؟ وقتی مادرم سرش درد میکند، چه کار کنم تا بهتر شوم؟ چه کار کنم که امام زمانم خوشحال شود؟
{اجازه دهید بچهها دربارهاش صحبت کنند. بعد مباحث را به صورت زیر دسته بندی کنید:}
اول اینکه بروم و با مهربانی به مادرم بگویم «مامان جونم چرا حالت بده؟ دوست ندارم شما مریض باشی ...». اینطوری به مادرم میگویم که چقدر دوستش دارم و نسبت به ناراحتی او بی تفاوت نیستم. همین جملات مادرمان را خوشحال میکند و در بهتر شدن حالش هم موثر است.
دوم اینکه از مادرم سوال کنم «کاری هست که بتوانم انجام دهم تا شما بیشتر استراحت کنید؟»
سوم اینکه حواسم باشد برای مادرم زحمتی درست نکنم. مثلا اگر قرار بوده با هم به خرید یا پارک برویم یا فلان غذا را برایم درست کند، امروز که حالش خوب نیست، انتظار انجامش را نداشته باشم.
چهارم اینکه در کارها کمکش کنم: جمع کردن سفره، پهن کردن لباس ها، گفتن دیکته به خواهر یا برادر کوچکم، ...
نسبت به همه، خصوصا اعضای خانوادهمان مهربان باشیم. بعضی وقتها من بچه هایی را میبینم که حوصلهی بازی با خواهر یا برادر کوچک شان را ندارند اما مثلا با بچه کوچک فامیل شان خیلی خوب بازی میکنند و او را سرگرم میکنند. در واقع با بقیه مهربان تر از خواهر برادر خودشان هستند. این رفتار درست نیست. با همه، خصوصا اعضای خانواده تان مهربان باشید و اگر کمکی از دست تان بر میاید برای شان انجام دهید.
گاهی مشکل اطرافیان ما طوری است که کار خاصی برای حل آن از دستمان بر نمیآید. در این مواقع چه کار کنیم؟
اول اینکه سعی کنیم تنهایش نگذاریم، به او دلگرمی بدهیم و بگوییم امام زمان خیلی مهربان است؛ از او کمک بخواه. میتوانیم داستانی را که امروز دربارهی مهربانی امام شنیدیم برایش تعریف کنیم.
دوم اینکه چه بتوانیم کمکش کنیم، چه نتوانیم، برایش دعا کنیم. یادتان باشد دعا در حق بقیه زودتر مستجاب میشود.}
خب امروز چه چیزی یاد گرفتیم؟
- فهمیدیم به امام رضا «امام رئوف» یعنی «امام خیلی مهربان» گفته میشود.
- یک داستان از مهربانی امام رضا شنیدیم.
- فهمیدیم امام زمان هم مثل امام رضا مهربان هستند، مثل امام رضا خبر دارند در دل های ما چه میگذرد، مثل امام رضا دوست ندارند کسی ناراحت و گرفتار باشد. امام زمان قدرتمندترین، داناترین، مهربان ترین و دلسوزترین کسی است که در این عالم میتواند به ما کمک کند.
- برای اینکه زینت امام زمانمان شویم، با دیگران مهربان باشیم؛ از کنار مشکلات اطرافیانمان بی تفاوت نگذریم؛ برای حل مشکل شان دعا کنیم.
- به بقیه هم بگوییم میتوانند مشکلاتشان را به امام زمان بگویند. ایشان صدای شان را میشنوند و مهربانترین و دلسوزترین و بهترین کسی هستند که میتوانند مشکل ما را حل کنند.
خب حالا برویم سراغ کاردستی. اما قبل از شروع، برای اینکه بگوییم در تولد امام رضا چقدر خوشحالیم، یکبار دیگر یک دست بلند بزنیم.
2. یادبود
یادبود، یک کارت پستال سه بعدی از نمای حرم امام رضاست.
وسایل مورد نیاز:
1. مقوا در دو رنگ زرد (یا طلایی) و سبز
2. چسب مایع یا ماتیکی
3. کاغذ سفید
4. قیچی
5. کاتر
روش ساخت:
ابتدا با مقوای زرد (یا طلایی)، الگوی باز شدهی یک مکعب را درست کنید. سپس فضای داخل پنجرهها را به کمک کاتر خالی نمایید. (این قسمت حتما توسط مربی انجام شود.)
از این قسمت، الگوها را می توانید دانلود کنید.