عروس مهربان؛ ویژه‌ی 6 تا 8 سال

Poem and story

بسم الله الرحمن الرحیم

  

نویسنده: سارا انتظارخیر؛ زهرا مرادی

یکی بود، یکی نبود. 

سال‌ها پیش، حاکم دانا و دلسوز و مهربونی زندگی‌‌ می‌کرد که بر خلاف پادشاه‌ها و حاکم‌های دیگه نه تنها برای خودش قصر و تاج و تخت درست نکرده بود، بلکه مثل مردم عادی زندگی می‌کرد. اون مثل بقیه‌‌ی مردم کار می‌کرد و حتی از پولی که با کار کردن به دست می‌آورد به مردم فقیر سرزمینش کمک می‌کرد. تا جایی که خیلی وقتها پیش میومد که این حاکم حتی غذایی برای خوردن نداشت؛ چون همه رو به خونواده‌های فقیر بخشیده بود.

زن حاکم هم یک زن خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی بود. اون زیباترین و ثروتمندترین زن سرزمین بود اما همه‌‌ی ثروت و طلا و جواهرش رو خرج کارهای خوب و مردم فقیر کرده بود و برای خودش هیچی نگه نداشته بود.

حاکم و زنش دختری داشتن که اون رو خیلی خیلی دوست داشتن. هروقت حاکم، خسته یا غصه دار‌‌ می‌شد دخترش رو بغل‌‌ می‌کرد و‌‌ می‌بوسید تا خستگی از تنش بیرون بره و حالش خوب بشه.

دختر هم پدر و مادرش رو خیلی دوست داشت؛ اما حیف که مادرش خیلی زود مُرد و اونها رو تنها گذاشت.

دختر کم کم بزرگ شد. اون هم مثل پدر و مادرش خیلی مهربون بود و همیشه هر کاری از دستش بر میومد برای بقیه انجام‌‌ می‌داد تا زندگی بهتری داشته باشن. هر کی هر مشکلی داشت‌‌ می‌دونست اگه بره سراغ این خونواده، دست خالی بر نمی‌گرده.

هرچی از خانومی و قشنگی و مهربونی دختر بگم کم گفتم. اونقدر دوست داشتنی بود که خیلی‌‌‌ها دل شون‌‌ می‌خواست باهاش عروسی کنن. اما دختر از بین همه‌‌ی خواستگارهاش شجاع ترین و دلسوزترین و جوانمردترین و پهلوان ترین اونها رو انتخاب کرد.

حاکم از اینکه‌‌ می‌دید دخترش داره با بهترین مرد سرزمینش ازدواج‌‌ می‌کنه خیلی خوشحال بود. اون یه لباس سفید خوشگل هم برای دخترش تهیه کرد تا روز عروسی، بپوشه.

یه شب مونده به عروسی، یکی اومد در خونه‌ی حاکم رو زد و از همون پشتِ در گفت من فقیری هستم که لباس مناسبی برای پوشیدن ندارم.

حاکم، خونه نبود.

دختر یه کم فکر کرد و با خودش گفت پدرم همیشه به من گفته «اگه می‌خوای به کسی چیزی ببخشی یا هدیه بدی بهتره اونی رو بدی که خودت بیشتر دوست داری. خدا هم اینطوری راضی‌تره».[1] به همین دلیل بی معطلی رفت و لباس نویی رو که پدرش براش خریده بود، آورد داد به اون فقیر.

فقیر هم که لباس رو دید کلی خوشحال شد و تشکر کرد و رفت.

فردای اون روز، همه منتظر بودن عروس خانوم رو توی لباس عروسیِ خوشگلش ببینن. اما وقتی عروس وارد مجلس خانومها شد، دیدن با یه لباس معمولی که همیشه تنش می‌کرد، اومده. خیلی تعجب کرده بودن. بعضی زن‌ها شروع کردن به پچ پچ و مسخره کردن. بعضی‌ها هم با نگاه‌هاشون به عروس می‌فهموندن که دل‌شون به حال اون می‌سوزه که با اینکه دختر مهم‌ترین شخصیت سرزمینه اما با این لباس توی عروسی اومده.

اما عروس قصه‌ی ما خیلی خوشحال بود. برای اون مهم نبود که لباسی که پوشیده، نو نیست یا شبیه بقیه‌ی عروس‌ها نشده. اون خانوم خوب و مهربون می‌دونست با کاری که کرده دل یه فقیر شاد شده و از همه مهم‌تر خدای مهربون هم خوشحال شده. پس چرا اون خوشحال نباشه؟

می دونین اسم عروس خانوم قصه‌ی ما چی بود؟

 

این خانوم مهربون، اسم شون حضرت فاطمه (س) بود.[2]

حضرت فاطمه دختر حضرت خدیجه (س) و پیامبر مهربون‌مون حضرت محمد (ص) بودن. همونطور که گفتم حضرت محمد (ص) مهم‌ترین شخصیت سرزمین‌شون بودن اما مثل بقیه‌ی حاکم‌ها و پادشاه‌ها توی قصرهای بزرگ زندگی نمی‌کردن. بلکه کنار مردم و مثل اونها یا حتی ساده‌تر از خیلی‌هاشون زندگی می‌کردن. با همه مهربون بودن و اگه کسی مشکلی داشت حتما بهش کمک می‌کردن. دخترشون حضرت فاطمه هم همینطور بودن. تا اونجا که دیدین لباس عروسی‌شون رو بخشیدن به فقیری که لباس نداشت.

حالا کوچولوی قشنگ و مهربون من، بهم بگه ببینم:

-    چرا حضرت فاطمه (س) از لباس‌های قدیمی‌شون به فقیر ندادن؟

-    اگه یه روزی دوستت یادش رفته باشه خوراکی بیاره، چی کار‌‌ می‌کنی؟

اگه دو تا خوراکی داشته باشی که یکیش رو بیشتر دوست داشته باشی، چی کار‌‌ می‌کنی؟ از خوراکی‌ای که دوست داری به دوستت هم‌‌ می‌دی؟ مثلا جفت خوراکی‌‌‌ها رو نصف کنی و هر دوتون از هر جفتش بخورین؟

-   اگه مهمونی بیاد خونه‌تون که بچه‌‌ی هم سن و سالت داشته باشه، اجازه‌‌ می‌دی با اسباب بازی‌هایی که دوست‌شون داری بازی کنه؟


[1] اشاره به این کلام خدا در قرآن کریم: "لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون‏" یعنی: هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر از آنچه خود دوست دارید انفاق کنید: سوره آل عمران، آیه 92.

[2] داستان عروس مهربان از «عوالم العلوم، ج 11، قسمت 1، ص 230.» اقتباس گردیده است.

  

 

بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)

 

 

logo-samandehi

جستجو